تبیان، دستیار زندگی
دوستش پرخاش کرد و گفت: «نه! نه! دمش به آب نرسید... من خوب نگاه می کردم و دیدم ... »آن یکی پافشاری کرد که: «من با همین دو چشم خودم دیدم ... به تو که گفتم ... همین که از جویبار پرید دمش خم شد و به آب خورد!»به این گونه زمانی دراز با یک دیگر بگو مگو کردند ت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت و گو از دم روباه است


دوستش پرخاش کرد و گفت: «نه! نه! دمش به آب نرسید...   من خوب نگاه می کردم و دیدم ... »آن یکی پافشاری کرد که: «من با همین دو چشم خودم دیدم ... به تو که گفتم ... همین که از جویبار پرید دمش خم شد و به آب خورد!»به این گونه زمانی دراز با یک دیگر بگو مگو کردند تا کار بالا گرفت و به روی یک دیگر دست بلند کردند و هر دو به سختی زخمی شدند.

گفت و گو از دم روباه است

روزی دو گاری چی در راه با هم روبه رو شدند و پس از خوش آمد گویی و پرسش از چگونگی تندرستی بر آن شدند تا کنار جویبار بنشینند و دمی بیاسایند. گاوها را از گاری ها باز کردند و سفره ی خوراکشان را گشودند. پس از خوردن ناهار، روی گیاهان دراز کشیدند و به گفت و گو پرداختند. ناگهان روباهی را در نزدیکی خود دیدند که با یک جهش به آن سوی جویبار پرید و با شتاب دور شد. یکی از گاری چی ها با فریاد گفت: «روباه! یک روباه!»

گاری چی دوم گفت: « روباه پیری بود چون هنگام پریدن از جویبار، دمش به آب رسید!»

دوستش پرخاش کرد و گفت: «نه! نه! دمش به آب نرسید...   من خوب نگاه می کردم و دیدم ... »

آن یکی پافشاری کرد که: «من با همین دو چشم خودم دیدم ... به تو که گفتم ... همین که از جویبار پرید دمش خم شد و به آب خورد!»

از آن پس چون آدم ها بر سر موضوع پوچ و بی هوده ای گفت و گو می کنند، دیگران می گویند: «گفت و گو از دم روباه است!»

به این گونه زمانی دراز با یک دیگر بگو مگو کردند تا کار بالا گرفت و به روی یک دیگر دست بلند کردند و هر دو به سختی زخمی شدند. گاری چی هایی که از آن را می گذشتند آن دو را از هم جدا کرده و هر یک را از سویی روانه کردند. پانزده سال گذشته بود که آن دو مرد در بازار یکدیگر را دیدند و گذشته را به یاد آورند. ناگهان یکی از آن دو گفت: «آن زد و خورد احمقانه را به یاد می آوری؟ با این همه روباه هنگام جهیدن از جویبار دمش به آب رسید!»

دومی پاسخ دندان شکنی به او داد و باز هم بگومگویی در گرفت که به زد و خورد انجامید و خنجرها را از نیام بیرون کشیدند. مردم بسیاری که در بازار بودند آن ها را جدا کردند و آشتی دادند.

از آن پس چون آدم ها بر سر موضوع پوچ و بی هوده ای گفت و گو می کنند، دیگران می گویند: «گفت و گو از دم روباه است!»

بخش ادبیات تبیان


منبع: چیستا- نویسنده: مورا ویوا/ برگردان: سیف الله گلکار