مرگ ستایش یا حشمت فردوس؟
فصل اول ستایش را یک بار مرور کنید چه وجهی از قابلیت های اجتماعی یا فردی را در آن پررنگ
می یابید ؟ چه چیز مهم تر از سرنوشت ستایش است ؟ ستایش نمونه ی کامل یک شخصیت رقت انگیز است که البته وجوه یک تیپ را بیشتر داراست تا این که یک شخصیت کامل باشد .
ستایش یک شخصیت می تواند باشد اگر دلایل کافی این مقاومت و احساس و در عین حال اندیشه ی مضاعف را به مخاطب القا کند .
ستایش در یک خانواده ی چهارنفره زندگی می کند . پدر متدین صحاف و سنتی دارد . مادر خانه دار و یک برادر که مشمول است و باید در بحبوحه ی جنگ با عراق به سربازی برود .
البته داستان با محوریت ستایش آغاز نمی شود . طاهر پسر حشمت فردوس قصه را شروع می کند و ادامه می دهد . اما ببینیم چه بر سر ستایش می آید .
برادرش بدون هیچ افتخار جوانمردانه ای در شرایطی که به جهت ترس از سربازی دارد از کشور فرار می کند و می میرد . بعد با طاهر ازدواج می کند . آن هم با مبارزه ی زیاد با پدر ستایش . طاهر و به تبع آن ستایش از طرف حشمت فردوس طرد می شوند .
مادر ستایش می میرد . طاهر به دسیسه ی عروس بزرگ حشمت فردوس می میرد . دست آخر هم پدر ستایش است که نوبت مرگش فرا می رسد .
ماهیت چنین داستانی زاییده ی افسانه های شرقی نیست حتی خواستگاهی در ادبیات نمایشی یونان ندارد و اقتباسی از خرده داستان های حماسی اروپایی و یا شرقی نیست . این نوع پرداخت سرنوشت قهرمان داستان از ادبیات رمانتیک فرانسه آغاز می شود و در ادبیات قرون هجده و نوزده انگلستان خواهان پیدا می کند . سرنوشت آدمی های چالزدیکنز را به خاطر بیاورید . به عنوان نمونه الیور توییست و یا دیوید کاپرفیلد شرایط این چنینی دارند با این تفاوت که در خط انطباق شرایط زمانی و یا معرفی یک دوره ی تاریخی کارکرد دارند و نوعی جامعه شناسی یک زندگی فئودال بی برنامه ی تهی از عدالت اجتماعی هستند .
سرنوشت ستایش به دلیل همین بلاهایی که به سرش می آید جذاب می شود . باید منتظر باشیم ببینیم حالا نوبت کدام از اطرافیان ستایش است که بمیرد .
ماهیت چنین داستانی زاییده ی افسانه های شرقی نیست حتی خواستگاهی در ادبیات نمایشی یونان ندارد و اقتباسی از خرده داستان های حماسی اروپایی و یا شرقی نیست .
این نوع پرداخت سرنوشت قهرمان داستان از ادبیات رمانتیک فرانسه آغاز می شود و در ادبیات قرون هجده و نوزده انگلستان خواهان پیدا می کند . سرنوشت آدمی های چالزدیکنز را به خاطر بیاورید . به عنوان نمونه الیور توییست و یا دیوید کاپرفیلد شرایط این چنینی دارند با این تفاوت که در خط انطباق شرایط زمانی و یا معرفی یک دوره ی تاریخی کارکرد دارند و نوعی جامعه شناسی یک زندگی فئودال بی برنامه ی تهی از عدالت اجتماعی هستند .
برای داستان ستایش هم چنین شرایطی وجود دارد البته باید بخش واقع نگری به پدیده ی جنگ در فصل نخست را مستثنا بدانیم . و یا نوع تقابل پدر سالاری در دهه ی 60 خورشیدی را باید نمونه ای از رئالیست داستانی در نظر بگیریم .
اما این وضعیت برای فصل دوم جوابگو نیست . این رقت انگیزی توامان با تعلیق سرنوشت های شوم با اوضاع زمانه ای که به تصویر می کشید قابل پذیرش نیست .
دوره ی قبلی ستایش شاید برای بخش مهمی از مخاطبین قابل لمس نباشد و با یک تحقیق شخصی باز شناسی نشود اما در دوره ی فعلی که به زمان حال نزدیک است وجوه یک دستی یک ملودرام را ندارد .
در چنین داستانی حذف یا ادامه ی حیات یک شخصیت منوط به خواست شرایط و یا افعالی نیست که از هر کدام سر می زند بلکه مولفه ی رقت انگیزی ، تعلیق ناگزیر بی مایه تنها دلیل حوادث ، رخدادها و از همه مهم تر سرنوشت هاست .
در داستانی مثل ستایش تماشاچی فقط به دنبال کشف سرانجام هر کدام است . حس همزادپنداری یا تراشیدن دشمن شخصی و درونی دست مایه ی دنبال کردن قصه می شود و طبیعتا در چنین فضایی اندیشه در باب چرایی ها و چگونگی ها مورد غفلت واقع می شود . نفوذ به درون آدمی ها ، پی بردن به ریشه های انسانی و یا شیطانی اعمال و یا تاثیر اجتماعی فرآیندها کنترین نقش را در سامان بخشی دراماتیک می یابد .
تماشاچی فقط نگران حال ستایش است و گروهی هم در آرزوی آشتی میان حشمت فردوس و جهان بیرونش هستند و یا مدام برای حشمت فردوس آروزی مرگ می کنند .
مجتبی شاعری بخش سینما وتلویزیون تبیانمطالب مرتبط: