تبیان، دستیار زندگی
خدا پرسید: اگر ناشنوا بودی آیا باز هم به کلامم گوش می‌سپردی؟ دریافتم که شنیدن کلام حق، الزاماً با گوش جسم نیست، بلکه با گوش جان صورت می‌پذیرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خدا پرسید...


خدا پرسید: اگر ناشنوا بودی آیا باز هم به کلامم گوش می‌سپردی؟ دریافتم که شنیدن کلام حق، الزاماً با گوش جسم نیست، بلکه با گوش جان صورت می‌پذیرد.


خدا

خدا پرسید: اگر ناشنوا بودی آیا باز هم به کلامم گوش می‌سپردی؟

چگونه می‌توانستم کر باشم و سخن‌ها را بشنوم!؟ دریافتم که شنیدن کلام حق، الزاماً با گوش جسم نیست، بلکه با گوش جان صورت می‌پذیرد.

پاسخ گفتم: بسیار دشوار بود، اما همچنان به کلام تو گوش می‌سپردم.

سپس خدا سوال کرد: اگر لال بودی باز ذکر مرا بر زبان جاری می‌کردی؟

چگونه می‌توانستم بدون امکان صحبت کردن، نام خدا را ذکر گویم!؟ در آن لحظه برایم روشن شد که ذکر خدا با حضور قلب و جان صورت می‌گیرد و گفتار ما در آن نقشی ندارد و عبادت خداوند، همیشه با صوت و صدا صورت نمی‌گیرد. همانند زمانی که ستمی بر ما روا می‌گردد، ما خدا را با الفاظ فکر و اندیشه‏مان می‌خوانیم.

پاسخ گفتم: اگرچه نبودن صوت و صدا دشوار بود، اما خدایا همچنان ذکر تو را می‌گفتم.

خدا از من پرسید: آیا حقیقتاً مرا دوست داری؟

با شجاعت و در کمال اراده و اعتقاد پاسخ دادم: بلی تو را دوست دارم که حقیقت مطلقی و یگانه‌ی واحدی.

با خود اندیشیدم به خدا پاسخی به حق دادم اما ...

خدا پرسید: پس چرا گناه می‌کنی؟

پاسخ گفتم: چون انسانم و بری از خطا نیستم.

خدا گفت: پس چرا در هنگام راحتی و آسایش، از من دور و دورتر می‌شوی، اما در هنگام مشکلات به سراغ من می‌آیی؟

هیچ پاسخی نداشتم که بگویم، تنها پاسخم اشک بود.

خدا ادامه داد: پس چرا در خلوت‏گاه مرا می‌ستایی؟ چرا تنها در لحظات نیایش مرا می‌جویی؟

چرا خودخواهانه از من حاجت می‌طلبی؟ چرا چون طلبکاران از من خواسته‌هایت را می‌خواهی؟

زندگی، بزرگ‌ترین موهبت من به بندگان است. این موهبت را تباه نکنید. به شما فکر اعطا کردم که مرا بجویید و بشناسید و بپرستید.

تنها پاسخم باران اشک بود که پهنای صورتم را پوشانده بود.

سپس گفت: چرا از من شرمساری؟ چرا حس تعلق را در خود نمی‌گسترانی؟ چرا در اوج گرفتاری، نزد دیگران عاجزانه گریه می‌کنی، در حالی که شانه‏های من آماده‌ی پذیرش تو هستند؟ چرا در زمانی که برای نماز و عبادت معین ساختم، عذر و بهانه می‌تراشی؟

سعی کردم پاسخی بگویم اما جوابی نداشتم.

زندگی، بزرگ‌ترین موهبت من به بندگان است. این موهبت را تباه نکنید. به شما فکر اعطا کردم که مرا بجویید و بشناسید و بپرستید، اما شما بندگان همچنان از آن روی‏گردانید. کلامم را بر شما آشکار ساختم اما از گنج پر گوهر کلامم، هیچ بهره‏ای نبردید.

با شما صحبت کردم اما گوش ندادید. درهای رحمتم را به شما نشان دادم اما چشم‌هایتان قادر به دیدن آن نبودند. پیامبرانی برایتان فرستادم، اما شما بدون توجه، آن‌ها را از خود راندید. نیازها و حاجت‌های شما را شنیدم و به یکایک آن‌ها پاسخ دادم. آیا به راستی مرا دوست دارید؟

انسان کو توبہ کا وقت ملتا ہے

توان پاسخ نداشتم، چگونه می‌توانستم پاسخ دهم!؟ بی اندازه شرمسار شده بودم. دیگر هیچ عذری نداشتم.

چه می‌توانستم بگویم!؟ در حالی که با تمام وجودم گریه می‌کردم و اشک صورتم را پوشانده بود، درخواست کردم: بار الها؛ مرا ببخش، از تو طلب عفو دارم من بنده‌ی خطاکار و قدر ناشناس تو هستم.

خداوند فرمود: ای بنده؛ من رحمانم و خطای خطاکاران را می‌بخشم.

پرسیدم: خدایا با این همه خطاکاری، چرا مرا می‌بخشی و هنوز دوستم داری؟

خدا گفت: چون تو مخلوقم هستی، پس هیچ‌گاه تو را رها نمی‌کنم، هنگامی که تو گریه می‌کنی، به تو رحم می‌کنم و رنج‌هایت را درک می‌کنم. وقتی شاد و مسرور هستی، وجد تو را می‌فهمم. وقتی افسرده می‌شوی، به تو دلگرمی می‌دهم. وقتی شکست می‌خوری، تو را یاری می‌کنم تا بلند شوی. وقتی خسته هستی، کمکت می‌کنم. بدان که تا آخرین روز حیاتت، با تو هستم و دوستت دارم. هیچ گاه آن چنان جانکاه گریه نکرده بودم و دلم مملو از غم نشده بود، اما چگونه بود که یک مرتبه آنقدر آرام شدم و آرامش یافتم؟ چگونه توانستم از خداوند آنقدر غافل باشم؟

از خدا پرسیدم: چقدر مرا دوست داری؟ خدا فرمود: به آن میزان که خارج از ادراک توست.

و آنجا بود که خدا را با تمام وجودم ستایش کردم و ثنا گفتم.


باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از: neka57

برگرفته از انجمن: معارف