صدا به جانم نشست
بیش از 130 فیلم را صداگذاری و صدابرداری کرده. در 18 دوره جشنواره فیلم فجر نامزد دریافت سیمرغ بلورین صدا بوده و 4 تای آنها را هم از آن خودش کرده. 66 سال پیش در آبادان متولد شده و سینما از همان روزهای کودکی شده عشقاش. «جهانگیر میرشکاری» هنوز عاشق سینماست و در همه این سالهای فعالیت حرفهای با کارگردانهای مطرحی مثل کیارستمی، مهرجویی، بیضایی، تقوایی، درویش و ... همکاری داشته. با او به بهانه تقدیر از سالها صدابرداری در سینما در افتتاحیه جشنواره فیلم فجر، در روزهایی که مشغول صدابرداری فیلم «در دنیای شما ساعت چند است؟» بود، گپ زدیم تا از خاطرات و سختیها و شیرینیهای کارش بگوید. از صدابرداری که میگوید عاشق آن است و «اگر قرار است روزی بروم دوست دارم سر صحنه و در حین انجام کارم باشد.»
اسم سینما برای همه با تصویر گره خورده. شما چرا صدا را انتخاب کردید؟
من در مدرسه عالی تلویزیون و سینما درس خواندم که آن زمان وابسته به صدا و سیما بود. رشته اصلی همه ما الکترونیک بود ولی حرفهها و رشتههای مختلف را هم در تلویزیون تجربه میکردیم. هر کس بر اساس علاقهاش، رشته تخصصی خودش را هم انتخاب میکرد که من صدا را انتخاب کردم.
چرا از این همه رشته و حرفه سینمایی، صدا برایتان جذابتر بود؟
چون دیدم بیشتر به من میچسبد و دوستش داشتم. من در همه قسمتهای تلویزیون کار کردم ولی اینجا بهتر از همه بود. احساس کردم صدا من را بیشتر ارضا میکند.
قبل از صدابرداری کار دیگری هم میکردید؟
نه. من از 21 سالگی، از مدرسه عالی تلویزیون و سینما که سینما را شروع کردم و صدا خواندم، بعدش در تلویزیون مشغول کار شدم.
اولین جرقههای علاقه به صدای سینمایی از فیلم خاصی در شما زده شد؟
من خیلی سینما میرفتم و خیلی فیلم میدیدم. مرحوم پدرم هم خیلی اهل سینما بود و فیلم دیدن را خیلی دوست داشت. آن زمان در آبادان همزمان با اروپا و آمریکا فیلمها به زبان اصلی پخش میشد. پدرم اجازه میداد بعضی از آن فیلمها را ببینم.
یادتان هست چه فیلمهایی بود؟
بیشتر فیلمهای آمریکایی را دوست داشتم و میدیدم. بیشتر فیلمهای جنگی را دوست داشتم، مخصوصا قسمتهای دریانوردیاش را! مخصوصا فیلمهای فورد را. از همان موقع عاشق تصویر و صدا بودم. آن موقع سینما تاجِ آبادان از نظر تصویر و صدا در کل ایران نمونه و فوقالعاده بود. من تا 18 سالگی، تا سال 45 که دیپلم گرفتم، در آبادان بودم.
یعنی برای تماشای این فیلمها با پدرتان میرفتید سینما؟
نه. بچهها هر صبح جمعه سانس ویژهای داشتند که میتوانستند فیلم ببیند. جرقه اصلی علاقهام به صدا در همان مدتی که در تلویزیون کار میکردم خورد. همانجا از صدا خوشم آمد و صدا به جان من نشست. شاید جرقه اصلیاش سال 49 همزمان با ضبط موسیقی فیلم «داش آکل» خورد که من دستیار مرحوم کلهر بودم. یادم هست همانجا علاقه شدیدی به صدا پیدا کردم. اوایل هم موسیقی کار میکردم. بعدها یک استاد فرانسوی بسیار خوب در رشته صدابرداری داشتم که خیلی چیزها از او یاد گرفتم. او باعث شد من به صدابرداری فیلم علاقه پیدا کنم. در آن سالها در مدرسه تلویزیون همه استادهایمان فرانسوی بودند که به همراه یک مترجم درس میدادند. زبان اول مدرسه هم فرانسه بود و بعد انگلیسی. آن موقع چون همه وسایل تلویزیون فرانسوی بود، به همین دلیل زبان دانشکده هم فرانسوی بود.
کار حرفهای صدابرداری را از کی و کجا شروع کردید؟
از تلویزیون. وقتی وارد تلویزیون شدم بیشتر موسیقی ضبط میکردم و بعد هم در سریالهای مختلف کار صدابرداری را انجام میدادم. سال 72 هم از صدا و سیما بازنشسته شدم. از سال 64 هم اولین کار صدابرداری در سینما را انجام دادم که در فیلم «باشو غریبه کوچک» بود.
چه شد که از تلویزیون به سینما رفتید و با آقای بیضایی کار کردید؟
از دو سال قبلش میخواستم در سینما کار کنم اما دلم میخواست با کارگردانهای معتبر کار کنم. چون میدانستم اگر با آنها کار کنم حتما در این حرفه جا میافتم. به همین دلیل از قبلش با چند نفری صحبت کردم. یک سال قبل از آن با آقای داریوش فرهنگ سریال «سلطان و شبان» را کار کردم. آقای فرهنگ با آقای بیضایی صحبت کرد و بعد از آن رفتم سر کار «باشو غریبه کوچک». سال 64 «باشو ...» را کار کردم اما به خاطر مشکلاتی تا سال 68 پخش نشد. دومین کار سینماییام، «اجاره نشینها»ی آقای مهرجویی بود. سومیاش هم «خانه دوست کجاست؟» آقای کیارستمی.
اعتباری که سینما در آن دوران پیدا کرده بود، خیلی بیشتر از الان بود. سینما واقعا اعتبار داشت. من از آن دوران رسیدهام به این دوران جدید و تفاوتها را دقیقا میبینم.
با آقای مهرجویی و کیارستمی چطور آشنا شدید؟
تا «باشو...» تمام شد آقای مهرجویی تماس گرفت و رفتم خدمتشان. آقای کیارستمی هم که اصلا چند روز سر فیلمبرداری «باشو...» آمده بودند و می دیدم که دو سه روز فقط کار ما را چک و نگاه میکنند. بعد از «اجارهنشینها» کار با آقای کیارستمی را شروع و فیلمهای «باد ما را خواهد برد»، «طعم گیلاس»، «کلوزآپ» و ... را با ایشان کار کردم. با آقای تقوایی هم فیلمهای «کاغذ بیخط» و «زنگی و رومی» را کار کردم که متاسفانه دومی ناتمام ماند. با آقای درویش هم «سرزمین خورشید» و «متولد ماه مهر» را کار کردم. «کیمیا» را هم برای ایشان صداگذاری کردم.
شرایط صدابرداری آن موقع چطور بود؟ نسبت به الان چقدر تغییر کرده؟
الان همان کار را انجام میدهیم اما نرمافزارهای کامپیوتری کار را خیلی راحتتر کرده. آن موقع همه کار ما با چسب و قیچی بود اما الان خیلی آسان شده. نوار صدا را دائم قیچی میزدیم و میبردیم. وقتی میخواستیم صداها را سینک کنیم، قیچی میزدیم و درمیآوردیم تا اندازه شود. اما الان شرایط راحتتر شده. الان اگر 100 تا باند صدا هم وجود داشته باشد، میتوان 100 تا صدا را با هم شنید و در فیلم هم همه آن صداها را داشت. اما آن موقع در نهایت میتوانستیم 4 تا باند را با هم داشته باشیم. در نتیجه مجبور بودیم از صدای کمتری استفاده کنیم. مثلا در فیلم «سرزمین خورشید»، هر پرده غیر از دیالوگها، 25 باند داشت که این صداها را با هم میکس میکردم. اما در نهایت میتوانستم فقط 4 صدا از آنها را با هم میکس کنم و بشنوم. ولی الان هر تعداد باند وجود داشته باشد، میتوان همه صداها را در فیلم هم داشت. به خاطر همین، بالانس صداها خیلی تاثیر بهتری روی کار میگذارد.
دورهای که شما با آقای کیارستمی و مهرجویی و بیضایی و ... کار میکردید، دورهای طلایی بود و فیلمهای ماندگاری خلق میشد. فکر میکنید راز ماندگاری این فیلمها چیست؟
اعتباری که سینما در آن دوران پیدا کرده بود، خیلی بیشتر از الان بود. سینما واقعا اعتبار داشت. من از آن دوران رسیدهام به این دوران جدید و تفاوتها را دقیقا میبینم. عشقی که در کل گروه برای کار کردن وجود داشت، خیلی به بهتر شدن فیلمها کمک میکرد. اما الان همه بیشتر میآیند سرکار برای امرار معاش. یعنی آن عشق به سینما خیلی کمرنگ شده. من در یک دوره که کار صدای فیلمهای آقای بیضایی را انجام میدادم ده روز یکبار هم خانه نمیرفتم. الان متاسفانه این علاقه و شور خیلی کمرنگ شده. آن روزها حرمت سینما خیلی بیشتر از الان بود. آن موقعها جشنواره فجر یک اتفاق بزرگ بود. فیلم که تمام میشد و کپی فیلم را که به سینمای جشنواره میبردند، معمولا من هم میرفتم و قبل از نمایش یک بار دیگر فیلم را در سینما هم میدیدم و صدا را در آپارات تنظیم میکردم. یادم هست وقتی ساعت 3 نصفه شب رسیدم به سینمای «شهر قصه» آن موقع، دیدم در آن برف وحشتناک 150 متر جلوی سینما صف بستهاند تا بتوانند برای سانس 10 صبح بلیط بگیرند. تمام این علاقهها به ما انرژی میداد. آدم را وادار میکرد که در کارش بیشتر دقت کند وجدیتر باشد. ولی الان این حس را نمیبینم، بدون اغراق در جشنوارههای آخر شاید فقط یکی دو فیلم را دیدهام. در هنر باید عاشق باشی تا موفق شوی. یعنی اگر عشق نباشد، تلاش کردن بیخودی است. برای امرار معاش هر کار دیگری هم میتوان کرد. ولی با این وجود جوانهایی را میبینم که حظ میکنم. همین امسال فیلم «پاپ» را با آقای احسان عبدیپور در بوشهر کار کردم که انرژی این جوان و سوادش در کارگردانی من را سر حال آورد. لذت میبردم ولی خیلیها هم هستند کار میکنند که این کار برایشان بیتفاوت است. برای همین کار کردن با آنها اصلا با من جور درنمیآید و برایم مشکل است.
شما سالها با کارگردانهای بزرگی مثل بیضایی و کیمیایی و مهرجویی و ... کار کردهاید اما الان با جوانها هم کار میکنید. چرا؟
چون اینها همان استثناهای بین جوانها هستند. مثلا احسان عبدیپور فوقالعاده است. و خیلی تاسف خوردم که فیلمش در جشنواره امسال نیست و فیلم دو تا برادر که با پول خودشان فیلم ساختهاند، پخش نمیشود. خیلی دوست دارم با جوانها کار کنم. جوانهایی که در آنها این حس و عشق و علاقه به سینما را ببینم. «تنهای تنهای تنها» را آنقدر دوست داشتم که وقتی عبدیپور برای فیلم دومش با من تماس گرفت، گفتم حتما میآیم و اصلا نگران قیمت هم نباش. و رفتم و واقعا با جان و دل هم برایش کار کردم. با عبدالرضا کاهانی هم فیلمهای «هیچ» و «اسب حیوان نجیبی است» که را کار کردم.
سابقه همکاری شما با آقای بهروز معاونیان و اصغر شاهوردی به کی برمیگردد؟
از همان زمانی که کار را شروع کردم، آقای شاهوردی و معاونیان بوممنهای کارها بودند و با هم شروع به کار کردیم و با هم به سینما آمدیم. در سریالها هم با من بودند. اولین کاری هم که با آقای شاهوردی انجام دادیم، سریال «اشک تمساح» بود. بعد هم «مثل آباد» و «سلطان و شبان» را کار کردیم و بعد از آن همیشه با هم بودیم.
هنوز به آقای شاهوردی سر میزنید؟
هر وقت میبینمش نمیتوانم دربارهاش صحبت کنم، چون اشکم درمیآید. بینهایت دوستش دارم و فکر میکنم این جوان حیف شد. چون ستاره صدابردارهای ایران بود. اصلا تحمل تماشای این وضعش را ندارم. باعث ناراحتیام میشود چون نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و گریهام میگیرد. بعد از آن تصادف لعنتی دو روز گریه میکردم. برای هیچ کس در عمرم اینقدر گریه نکردهام. هنوز هم نمیتوانم در مراسمی یا جایی برای او سخنرانی کنم، چون بغضم میگیرد. ما از سال 59 با هم رفیق هستیم. 33 سال رفاقت کم نیست.
از کی سراغ صداگذاری هم رفتید؟
من از بعد از «باشو غریبه کوچک» صداگذاری را هم شروع کردم. آن زمان استودیوها هنوز از صداگذاری شناخت زیادی نداشتند. من دیدم بهتر است خودم شروع کنم. تقریبا تمام فیلمهای آقای مهرجویی را تا «مهمان مامان» خودم صداگذاری و میکس کردم. تقریبا سه سال بعد از شروع صدابرداری، صداگذاری را هم شروع کردم.
شما در سه فیلم بازی هم کردهاید. واقعا به بازیگری علاقه دارید؟
نه. در فیلم «میکس» بازی کردهام که پشت صحنه فیلم «بانو» بود که آقای مهرجویی گفتند خودت را بازی کن. در «درخت گلابی» هم باز گفتند خودت نقش عمو را بازی کن. فقط در فیلم «تاج» محل بازی کردهام، تا لهجه آبادانی را کنترل کنم. چون اصطلاحات آبادانی در آبادان امروز بیشتر عربی شده. به هر حال به بازیگری علاقه ندارم. اتفاقا قبل از شروع پروژه آقای یزدانیان هم برای پیشنهاد بازی در یک فیلم زنگ زدند که گفتم آقاجان من بازیگر نیستم، صدابردارم!
منبع: نشریه روزانه جشنواره فیلم فجر/علی سیف اللهی