تبیان، دستیار زندگی
او که آثارش ترجمان عشق بود، به ایران آمده بود تا زندگی را درست از جایی سر بگیرد که آغازش کرده بود، حتی برای این کار از مهم‌ترین مشغله زندگی‌اش یعنی ترجمه ادبیات داستانی دست شسته بود، اما خیلی زود دست از زندگی شست، آن هم در تنهایی و غربت وطن، زنده‌یاد، بهم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آخرین کلام استاد ترجمه

گفتگوی منتشر نشده با زنده یاد بهمن فرزانه


او که آثارش ترجمان عشق بود، به ایران آمده بود تا زندگی را درست از جایی سر بگیرد که آغازش کرده بود، حتی برای این کار از مهم‌ترین مشغله زندگی‌اش یعنی ترجمه ادبیات داستانی دست شسته بود، اما خیلی زود دست از زندگی شست، آن هم در تنهایی و غربت وطن، زنده‌یاد، بهمن فرزانه که به گفته خودش برچسب «صد سال تنهایی» در ایران بر پیشانی‌اش خورده، 80 رمان از نویسندگان ایتالیایی، اسپانیایی و فرانسوی را به فارسی برگرداند که کمتر مترجمی سراغ آنها می‌رود.

بهمن فرزانه

«عذاب وجدان» آلبا دسس پدس، «عاشق مترسک» فیلیس هیستینگز، «صدسال تنهایی»، «عشق زمان وبا» از جمله این آثار است، او همچنین آثاری از تنسی ویلیامز، گراتزیا کوزیما دلدا، آلبا دسس پدس، لوئیچی پیراندللو، آنا کریستی، اینیاتسیو سیلونه، رولددال، گابریل دانونزیو، واسکو پراتولینی، ایروینگ استون، جین استون و... را ترجمه کرد. اول آبان ماه سال جاری بود که برای گفت‌وگو به منزلش واقع در خیابان زرتشت رفتیم، مثل یکی از قهرمانان صد سال تنهایی گویی سال‌ها بود در کنج این آپارتمان نقلی‌اش غریبانه زندگی می‌کرد. بر سیمای او دیگر نشانی از مترجم پر کار سال‌های اخیر مشاهده نمی‌شد، بیماری قند و پیری رمق را از پاهای او گرفته بود. می‌گفت که دو شب پیش زمین خورده و خون دماغ شده است، اما کسی نبوده که به دادش برسد، هنوز رد خراشی بر بینی استاد مانده بود، می‌گفت فردا می‌رود به بیمارستان و نمی‌داند که بستری می‌شود یا نه! و اینکه این‌روزها مرتب به پزشک مراجعه می‌کند، در طول گفت‌وگو پشت سر هم سیگار بهمن روشن می‌کرد و دو پک نکشیده در زیرسیگاری خاموش می‌کرد، پزشک معالجش او را از سیگار منع کرد، برای همین از روی عادت تنها دو پک خالی می‌زد تا اذیت نشود. با اینکه گوشش سنگین می‌شنید و حال و روز خوبی برای مصاحبه نداشت ولی آرام و با حوصله به سوال‌هایمان پاسخ می‌داد. در زیر آخرین گفت‌وگو با بهمن فرزانه در واپسین ماه‌های حیاتش، می‌خوانید.

چطور شد پس از مدت‌ها اقامت در ایتالیا به ایران بازگشتید؟

زندگی در ایتالیا در سال‌های اخیر بسیار سخت‌تر شده، من 50 سال در این کشور زندگی کردم اما سال‌های آخر بسیار طاقت‌فرسا بود، گرانی، فساد و ناامنی مدت‌هاست در این کشور بیداد می‌کند و از دست دزدها آسایش نیست، تحمل این شرایط برایم بسیار سخت بود برای همین تصمیم گرفتم که به وطنم بازگردم. قبل از بازگشتم مبتلابه دیابت شدم اما بیماری‌ام در ایران شدت یافته است، چند شب پیش رمقی برای راه رفتن نداشتم، افتادم و خون دماغ شدم، (مکث) شاید (با خنده) هوای اینجا به من نساخت، حالاوضعیتم بدتر شده طوری که نمی‌توانم راه بروم. پزشکی خواست مرا بستری کند اما بابت یک تست فشار خون و آزمایش ساده، یک میلیون و 350 هزار تومان مطالبه کرد. دیروز نزد پزشک دیگری در بیمارستان فارس رفتم با اینکه بستری‌ام نکرد اما رضایتی از وضعیت بیماری نداشت. اینجا هم تنها هستم، نه آشنایی دارم و نه دوستی، از فامیل هم که خوشم نمی‌آید.

چند روز پس از بازگشت به ایران گفتید که تصمیم گرفته‌اید خود را از ترجمه بازنشسته کنید، چرا؟

کهولت سن و بیماری یکی از این دلایل بود، زندگی در ایتالیا برایم سخت شده بود، بعد از مدت‌ها ترجمه احساس می‌کردم که باید دوران تازه‌یی را تجربه کنم، فکر می‌کنم به اندازه کافی ترجمه کرده‌ام و دیگر رمان خوبی نوشته نشده که بخواهم ترجمه کنم، مدت‌هاست که تصمیم گرفته‌ام اگر وضعیت جسمی‌ام اجازه دهد به مناطق خوش آب و هوا سفر کنم. مخصوصا در ماه‌های آینده قصد دارم بروم کیش و چند ماهی بمانم، دوست دارم در خیابان‌هایش قدم بزنم.

تا حالا نرفته‌اید؟

نه وقت نکرده بودم، 50 سال بود در ایتالیا بودم، چند ماهی است که ایران برگشته‌ام.

یک‌بار دیگر گفته بودید که ترجمه را رها می‌کنید اما دوباره ترجمه کردید این‌بار نیز مثل گذشته از تصمیم‌تان منصرف نمی‌شوید؟

درست است! در گذشته نیز پس از ترجمه صد سال تنهایی قصد داشتم ترجمه را رها کنم چون فکر می‌کردم هیچ رمانی همسنگ این اثر نخواهد بود، بعدها عده‌یی اعتراض کردند و گفتند این رمان را به جان مردم انداختی حالا می‌خواهی سکوت کنی، مدتی مطالعه کردم تا اینکه فهمیدم رمان «از طرف او» آلبا دسس پدس می‌تواند محبوبیت اثر مارکز را داشته باشد. این نویسنده، همچنان مطالعه می‌کند و داستان می‌نویسد، داستان‌هایی که قرار است به زودی در قالب مجموعه داستانی منتشر شود.

برگردیم به رمان عاشق مترسک که موضوع اصلی گفت‌وگو است، چطور شد تصمیم گرفتید عاشق مترسک را ترجمه کنید؟

این کتاب را (عاشق مترسک) 50 سال پیش خوانده بودم، درست زمانی که شروع به ترجمه کرده بودم، متوجه شدم مترجم دیگری هم شروع به ترجمه کرده است. سال 60 یک فیلم هم از روی آن ساخته شد که فیلم خوبی نیست. آخرش را خراب کردند. در تمام این مدت به ترجمه این رمان فکر می‌کردم اما چون مترجم دیگری آن را ترجمه کرده بود، از این کار منصرف شدم، تا اینکه عاقبت پارسال به خودم گفتم بنشین ترجمه کن. برای همین کار را شروع کردم و ناشر هم استقبال کرد، چند وقت پیش حسن زادگان، مدیر نشر ققنوس آمد پیشم و گفت نمی‌دانی که چقدر فروش خوبی داشت.

عنوان رمان را چطور عاشق مترسک انتخاب کردید؟

ترجمه عنوان اصلی کتاب «گرفتار در ژنده‌های من» بود، حسین زادگان پرسید چرا عنوان رمان را «عاشق مترسک» نمی‌گذاری. دیدم درست می‌گوید، این عنوان بهتر از قبلی است، برای همین آن را انتخاب کردم.

چه چیزی این رمان را برای ما ایرانی‌ها جذاب‌تر کرده است؟

مشرق‌زمینی‌ها به ویژه ما ایرانی اصولا عشق را دوست داریم چرا که عاشق‌پیشه‌ایم، به خاطر این رمان‌های عشقی را بیشتر دوست داریم، بیشتر ترجمه‌هایی که کرده‌ام موضوع آن درباره عشق بوده، «عشق زمان وبا» یکی از زیباترین رمان‌هاست که من حتی از «صد سال تنهایی» هم بیشتر دوستش دارم.

مشرق‌زمینی‌ها به ویژه ما ایرانی اصولا عشق را دوست داریم چرا که عاشق‌پیشه‌ایم، به خاطر این رمان‌های عشقی را بیشتر دوست داریم، بیشتر ترجمه‌هایی که کرده‌ام موضوع آن درباره عشق بوده، «عشق زمان وبا» یکی از زیباترین رمان‌هاست که من حتی از «صد سال تنهایی» هم بیشتر دوستش دارم.

رمان دیگری از این نویسنده عاشق مترسک به فارسی ترجمه شده؟

به غیر از این رمان یک رمان دیگر با عنوان «گلخانه» نوشته‌ که همه دنیا را برای پیداکردنش زیر پا گذاشتم اما پیدا نکردم.

اینقدر از صد سال تنهایی تعریف کرده‌اید که گویی دیگر رمانی بالاتر از آن نیست اما من می‌خواهم از آثار دیگری بپرسم، اگر قرار باشد به غیر از صد سال تنهایی رمان دیگری را به علاقه‌مندان ادبیات توصیه کنید کدام رمان را پیشنهاد می‌دهید؟

«پر» یکی از این رمان‌هاست، این رمان از آن آثار زیبایی است که همیشه در یادها می‌ماند، «عذاب وجدان» نوشته آلبا دسس پدس دومین رمان محبوب من است، بعد از انتشار این اثر دو زوج کاشانی به دفتر ققنوس آمدند و گفتند دو جلد از این رمان را ببریم بخوانیم، ببینیم فروش می‌رود یا نه، فردایش گفتند تو که ما را کشتی تا صبح چشم روی هم نگذاشتیم اینقدر که رمان خوبی است. علاوه بر این نامه‌های زیادی از شهرستان‌ها نوشتند و از ترجمه این رمان تشکر کردند.

رمانی هست که بگویید کاش من آن را ترجمه کرده بودم؟

بله! یک نویسنده اتریشی رمان خیلی خوبی با عنوان «دیوار» نوشته که ترجمه فارسی آن از سوی ققنوس منتشر شده است. کتاب دیگری بود که از گابریل مارکز با عنوان «چشم‌های سگ آبی رنگ» که از داستان‌های اول او است، در این مجموعه یک داستان خیلی خوب هست به اسم «زنی که ساعت 6 می‌آمد». من این مجموعه را ترجمه کردم و بردم پیش ناشر، تردید داشت، اما سال بعد در نمایشگاه کتاب دیدم خانم دیگری همان را کپی و منتشر کرده است، خیلی از این قضیه ناراحت شدم کاش لااقل تیتر دیگری زده بودند.

در انتخاب رمان برای ترجمه چه معیارهایی را در نظر می‌گیرید؟

رمان‌ها را سرسری نمی‌خوانم، قبل از انتخاب رمان درباره‌اش تحقیق می‌کنم و پس از تکمیل تحقیقات آن را به دقت می‌خوانم، چون رمانی که پس از سرسری خواندن انتخاب شود، ترجمه‌اش هم سرسری از آب درمی‌آید و کتاب فروش نمی‌رود بعد مترجم و ناشر آسمان ریسمان می‌کنند که کتاب تبلیغ نمی‌شود درحالی که رمان خراب است.

نخستین کتابی که خواندید چه کتابی بود؟

نخستین کتابی که خریدم «هزارو یکشب» بود عاشق این کتاب بودم.

برای کسانی که قصد دارند، در آینده مترجم ادبی شوند چه توصیه‌هایی دارید؟

اول اینکه باید به دو یا سه زبان خارجی تسلط خوبی داشته باشند، دوم آنکه باید طبع نویسندگی داشته باشند، طبع نویسندگی در پیدا کردن معادل یک عبارت خیلی کمک می‌کند، گاهی ساعت‌ها روی ‌برگردان فارسی یک عبارت فکر می‌کنی، عاقبت ساعت سه نصف شب از خواب می‌پری و معادل مناسب را پیدا می‌کنی. سومین توصیه‌ این است که فقط کتاب‌های خوب را بخوانند، من بر خلاف بیهقی فکر می‌کنم، چرا که هر کتابی حتی ارزش یک بار خواندن را ندارد، کتاب باید گیرا باشد و هر سنی بخواند، مثل صد سال تنهایی و عشق زمان وبا که از نوجوان تا پیر می‌خواند و لذت می‌برد، کتاب‌های مزخرف را باید از پنجره بیرون انداخت، چون روی ذوق آدم تاثیر بدی می‌گذارد.

مهم‌ترین چالش زندگی شما چه بوده است؟

ویراستاران.

واقعا؟ فکر می‌کردم شما هم مثل خیلی از مترجمان سانسور را مثال می‌زنید؟

برای اینکه ویراستاران بدسلیقه خیال می‌کنند از مترجم بیشتر می‌دانند، برای همین اثر ادبی را خراب می‌کنند. در این دوران نویسنده با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می‌کند یکی از مشکلات چالش نویسنده با ناشر، خواننده و مهم‌تر از آن ویراستاران است که چیزی از ادبیات سرشان نمی‌شود اما پرمدعا هستند. مثلا در رمان «از طرف تو» کاراکتری هست به اسم کولا؛ ویراستار به خیال خودش این مرد مهیب را دراکولا نام گذاشته بود، درحالی که اسم او کولا بود نه دراکولا.

با سانسور چطور؟ با اداره کتاب وزارت ارشاد هشت سال گذشته مشکلی نداشتید؟

یکی از هنرها در ترجمه این است که ممیزان نتوانند ایراد بگیرند، باید جوری نوشت که بتوانی ممیزی را دور بزنی. در سال‌های گذشته تنها یک پاراگراف از ترجمه‌های من با مشکل روبه‌رو شد که نمی‌توانید آنها را بنویسید (خنده) البته برایتان تعریف می‌کنم...

‌ ارتباط‌تان با نویسنده‌ها و مترجم‌های ایرانی چطوره؟

در ایران دوست و آشنایی ندارم همه دوستانم در ایتالیا هستند، مترجمان ایرانی را نمی‌شناسم، اما برخی از مترجمان آثار خود را برایم می‌آورند، با این حال ترجمه بسیاری از آنها سرسری و مغلوط است. ناشران در مقایسه با گذشته زیاد شده‌اند، به همین دلیل هر ناشری به افرادی که تا حدودی زبان خارجی می‌دانند، روی می‌آورد و بدون تحقیق کافی کتابی را با عنوان جذاب منتشر می‌کند، این رویه نه‌تنها به ذایقه مخاطبان آسیب می‌زند بلکه خوانندگان را منزجر می‌کند. البته مشکل دیگر این است که در ایران تبلیغ کتاب نیست اگر هم این طرف و آن طرف کاری صورت می‌گیرد، پچ‌پچی است، چند سال پیش کتابی با عنوان «محبت» ترجمه کردم که این کتاب صد سال پیش در جهان بیش از یک میلیون نسخه فروش داشت، اما همین کتاب به این خوبی در ایران در چاپ دوم باقی ماند، به ناشر گفتم چرا تبلیغ نمی‌کنید، نمی‌دانم چرا ایرانی‌ها اینقدر یواش هستند، به حرفم اصلا گوش نکردند، اگر صد جلد از این کتاب را به مدارس هدیه داده بودید این وضعیت پیش نمی‌آمد. من سال‌های اخیر که می‌آمدم نمایشگاه می‌دیدم چقدر تعداد ناشران زیاد است و چون زیاد است هر ناشری پناه می‌برد به افرادی که یک خرده زبان بلدند؛ ترجمه‌ها و کتاب‌ها گند است.‌ جوانی که از اسم کتاب خوشش می‌آید می‌خرد و می‌بیند که چقدر گند است.

این روزها به چه کاری مشغول هستید، آیا تالیفات دیگری دارید؟

این روزها داستان کوتاه می‌نویسم. دیگر از ترجمه خسته شده‌ام به اندازه کافی ترجمه کرده‌ام می‌خواهم بعد از این داستان بنویسم چون تاکنون یک رمان و دو مجموعه داستان نوشته‌ام. چند مجموعه داستان می‌نویسم که هنوز خیلی مانده تمام شود. ناشر گفته است که باید صد صفحه بشود، پس از پایان این مجموعه را نشر ثالث منتشر خواهد کرد.

بخش ادبیات تبیان


منبع: اعتماد