تبیان، دستیار زندگی
انگار ما فقط مصرف‌کننده شده‌ایم؛ هم مصرف‌کننده فکر و هم مصرف‌کننده تکنولوژی. در طول تاریخ ما همیشه نشسته‌ایم که دیگران برایمان تعیین‌تکلیف کنند و به ما بگویند چطور فکر کنیم. هوراس می‌گوید: «دلیر باش در اندیشیدن.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تکرار و تقلید و نخواندن

گفت‌وگو با منیرالدین بیروتی درباره وضعیت داستان‌نویسی امروز ایران


انگار ما فقط  مصرف‌کننده شده‌ایم؛ هم مصرف‌کننده فکر و هم مصرف‌کننده تکنولوژی. در طول تاریخ ما همیشه نشسته‌ایم که دیگران برایمان تعیین‌تکلیف کنند و به ما بگویند چطور فکر کنیم. هوراس می‌گوید: «دلیر باش در اندیشیدن.»

منیرالدین بیروتی

تفاوت ادبیات با بیان صرف خاطرات شخصی چیست و چه عاملی است که یک روایت را به «ادبیات» بدل می‌کند؟ در پاسخ به این سوال، بسیاری از مقوله «سبک» و «ادبیت متن» سخن می‌گویند و این البته سخن تازه‌ای هم نیست. ضرورت توجه به «سبک» و «ادبیت متن» به‌عنوان عناصری که اثر ادبی را از شکل‌های دیگر روایت‌گری مثل گزارش‌نویسی و خاطره‌گویی و... متمایز می‌کنند، شاید آنقدر بدیهی به‌نظر برسد که حرف‌زدن از آن لزومی نداشته باشد. منیرالدین بیروتی از نویسندگانی است که به گواه آثارش، همواره به سبک و ادبیت متن توجهی ویژه داشته است و همچنین به واکاوی گذشته و جستن ریشه‌های وضعیت اکنون در پیشینه فرهنگی ما. به همین دلیل است که در آثار او اغلب تکه‌هایی از تاریخ معاصر حضور دارند. بیروتی، خود درباره ریشه چنین رویکردی در آثارش می‌گوید: «دغدغه من همیشه این بوده که کجای این تاریخ معاصر ایستاده‌ام و به‌دنبال همین دغدغه، این پرسش پیش آمد که از کجا آمده‌ام که حالا رسیده‌ام به اینجا.»بیروتی منتقد وضعیت داستان‌نویسی امروز است و معتقد است اغلب آنچه این روزها به‌عنوان داستان منتشر می‌شود «معلق» است و «هیچ پیوندی با هیچ کجا ندارد» و در آنها نشانی از ادبیات هم نیست. بیروتی، خود نویسنده‌ای است مسلط به متون کلاسیک فارسی. ضمن اینکه می‌گوید برخی از آثار کلاسیک ادبیات غرب را مدام می‌خواند. او مدتی هم داور جوایز ادبی بوده و دوبار – یک‌بار برای مجموعه داستان «تک خشت» و بار دیگر برای «رمان چهاردرد» - برنده جایزه گلشیری شده است. به واسطه داوری در جوایز ادبی، بسیاری از آثار منتشرشده در این سال‌ها را خوانده است و آنچه درباره داستان‌نویسی امروز ایران می‌گوید با استناد به همین خوانده‌هاست. به باور او «کلاس‌ داستان‌نویسی، مکانیک داستان را یاد می‌دهد اما جوهره و روح داستان و اینکه چطور نگاه کنی، اصلا آموزش‌دادنی نیست.» بخشی از گفته های منیرالدین بیروتی را در ادامه می خوانیم:

-        دغدغه من همیشه این بوده که کجای این تاریخ معاصر ایستاده‌ام و به‌دنبال همین دغدغه، این پرسش پیش آمد از کجا آمده‌ام که حالا  به اینجا رسیده‌ام. البته منظورم یک پرسش وجودی و هستی‌شناختی است. همین پرسش و دغدغه است که سبب شده من گذشته را نقب بزنم.

-         متاسفانه در بسیاری از داستان‌های نویسندگان امروز، ادبیت متن کلا فراموش شده است. در حالی که من فکر می‌کنم آنچه ادبیات را ادبیات می‌کند وجهی از واقعیت است که جز ادبیات، هیچ شاخه علمی یا هنری، قادر به بیان آن نیست و فقط ادبیات است که می‌تواند آن را بیان کند. اینکه ادبیات به سراغ مقوله‌های سیاسی و تاریخی و اجتماعی برود، یک امر طبیعی است، اما مهم نوع استفاده از این مقوله‌هاست و اینکه ادبیات آنها را به‌گونه‌ای روایت کند که مختص ادبیات است. اما متاسفانه الان گزارش‌نویسی، تاریخ‌نویسی و ایدئولوژی پرت‌کردن، جای ادبیات را گرفته و چیزی که در داستان‌های امروز فراموش‌شده ادبیت متن است. وظیفه نویسنده بسیار فراتر از این است که بیاید و فقط خاطره‌ای بگوید یا واقعه‌ای را گزارش کند. نویسنده باید واقعه را باوجود خودش عجین کند و آن را جوری بیان کند که قبل از او هیچ‌کس به آن صورت بیانش نکرده. ادبیات یعنی این، نه خاطره‌گفتن و گزارش‌کردن.

-        اصلا تعریف ادبیات برای این نسل جدید انگار اشتباه‌ جا افتاده. چون من با خودشان هم که صحبت می‌کردم، دیدم این تلقی غلط، برایشان به یک باور تبدیل شده و نویسندگان جوان ما دیگر نه به ادبیت متن کار دارند نه به نثر و هرچیز دیگری که نوشته را به ادبیات تبدیل می‌کند. ادبیات برایشان شده اینکه چیزهایی را تعریف کنند که عده‌ای خوششان بیاید و بعد همین چیزها به کتاب تبدیل شوند و به بازار بروند. چنین اتفاقی، به نظر من یک فاجعه است. من که دیگر ترجیح می‌دهم این آثاری را که این روزها نوشته می‌شود، نخوانم.

خود من بعضی از رمان‌های کلاسیک را هرسال می‌خوانم. چون معتقدم رمان، در تاریخ رمان است که معنا پیدا می‌کند. بدون خواندن رمان‌هایی که به تاریخ رمان تعلق دارند و ریشه‌های رمان‌نویسی امروز هستند، نمی‌توانی تحول رمان را درک کنی و بفهمی خودت کجای کاری که بعد بنشینی و رمان بنویسی.

-        ‌بحث واکاوی‌ گذشته از خلال ادبیات و درگیری نویسنده با تاریخ و وضعیت خودش در بسیاری از آثار نویسندگان جدید این درگیری اصلا این درگیری وجود ندارد. نویسنده انگار معلق است و هیچ پیوندی با هیچ‌جا ندارد. بیشتر کارهایی که در سال‌های اخیر خوانده‌ام در فضاهای عجیب‌وغریب من‌درآوردی می‌گذرد که به فرهنگ و سنت ما هیچ ربطی ندارد. اینکه می‌گویم تعریف‌ها در ذهن اینها اشتباه جاافتاده برای همین است، مثلا چیزی درباره سوررئالیسم یا گروتسک خوانده‌اند بدون اینکه بدانند اینها چه گذشته‌ای داشته و از کجا آمده و به این نقطه رسیده‌اند. نویسندگان ما فقط نتیجه را دیده‌اند و شیفته‌اش شده‌اند و فکر می‌کنند اگر از آن تقلید کنند، شق‌القمر کرده‌اند. یکی از دلایل این اتفاق شاید بی‌اعتمادی‌ای است که در این چندسال به وجود آمد و باعث شد این نسل دیگر به هیچ‌چیز اعتماد نکند؛ حتی به گذشته‌ و سنت و فرهنگش. فکر می‌کنم یکی از بدترین فاجعه‌هایی که برای این نسل اتفاق افتاده، نخواندن تاریخ است و این خیلی هولناک است. شاید جالب باشد بدانید که من برای رمانی که دارم رویش کار می‌کنم، مجبور شدم 40،30تا کتاب تاریخی را دوباره بخوانم. بدترین معضل نسل جوان هم فکر می‌کنم همین نخواندن و تنبلی و تکرار است.

-        سوژه اصلا مهم نیست. نیازی نیست که سوژه حتما عجیب‌وغریب و خاص باشد. سوژه حتی می‌تواند تکراری باشد. مهم این است که تو چطور به سوژه نگاه کنی و چقدر آن را با خون و پوست و گوشتت حس و تجربه ‌کنی.

-        من فکر می‌کنم نویسندگان ما باید بروند کتاب «جنبه‌های رمان» فورستر را دوباره بخوانند. خیلی‌ها فکر می‌کنند این کتاب، مربوط به تاریخ ادبیات است و دوره‌اش گذشته و دیگر نیازی به خواندنش نیست. در حالی که به‌نظر من جنبه‌های رمان کتابی است که نویسندگان ما مدام باید به آن رجوع کنند تا بعضی چیزها یادشان بیاید. از جمله اینکه اصلا چرا می‌نویسند. اینها بحث‌های پیش‌پاافتاده‌ای است، اما با توجه به وضعیت ادبیات امروز باید دوباره طرح شود و این ضرورت، به همان نخواندن برمی‌گردد. نسل جدید انگار خواندن را عیب‌وعار می‌داند. من یک‌جایی از نویسندگان جوان پرسیدم که «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» را خوانده‌اید؟ کلی به من خندیدند.

-        خود من بعضی از رمان‌های کلاسیک را هرسال می‌خوانم. چون معتقدم رمان، در تاریخ رمان است که معنا پیدا می‌کند. بدون خواندن رمان‌هایی که به تاریخ رمان تعلق دارند و ریشه‌های رمان‌نویسی امروز هستند، نمی‌توانی تحول رمان را درک کنی و بفهمی خودت کجای کاری که بعد بنشینی و رمان بنویسی. برای رمان نوشتن، تنها چیزی که در دست ‌داری نثر است. نثر هم چیزی است که در تاریخ نثر معنا پیدا می‌کند. چون تطور و تحول دارد و این را تو با خواندن آنچه از نثر که تا امروز به ما رسیده، می‌توانی دریابی. من در یکی از مصاحبه‌های دیگرم هم گفته‌ام که خواندن کلاسیک‌ها از نان شب واجب‌تر است. نخواندن، تقلید، تکرار و تنبلی، ما را به جایی رسانده که هر چه را دیگران گفته‌اند قبول می‌کنیم و خودمان هیچ زحمتی نمی‌کشیم. تا گذشته خودت را کشف نکنی، نمی‌دانی به کدام آینده می‌خواهی چشم بدوزی. انگار ما فقط  مصرف‌کننده شده‌ایم؛ هم مصرف‌کننده فکر و هم مصرف‌کننده تکنولوژی. در طول تاریخ ما همیشه نشسته‌ایم که دیگران برایمان تعیین‌تکلیف کنند و به ما بگویند چطور فکر کنیم. هوراس می‌گوید: «دلیر باش در اندیشیدن.» کانت با نقل این جمله هوراس، می‌گوید عصر روشنگری با این جمله آغاز شد. ما اما هنوز خودمان جرات فکرکردن نداریم.

-        من خودم دو، سه‌سال کلاس داستان‌نویسی داشتم و بعد رها کردم. اما فکر می‌کنم از این کلاس‌ها نویسنده بیرون نمی‌آید. کسی که نویسنده باشد، کلاس برود یا نرود، نویسنده است. من خودم همیشه اعتقادم این است که باید خواند تا تکرار نکرد. خواندن قالب‌ها و قواعد داستان‌نویسی برای اجرای آنها در داستان‌های خودمان، فایده‌ای ندارد چون این قواعد را نویسندگان قبل از ما، خیلی بهتر از ما اجرا کرده‌اند. ما باید بتوانیم چیزی به این قواعد اضافه کنیم وگرنه حاصل کارمان می‌شود سری‌دوزی صرف. کلاس‌ داستان‌نویسی، مکانیک داستان را یاد می‌دهد اما جوهره و روح داستان و اینکه چطور نگاه کنی، اصلا آموزش‌دادنی نیست.

-        ‌جوایز ادبی، با وجود تمام حاشیه‌هایش باید باشد. اما فقط به درد نویسنده‌های جوان می‌خورد که از طریق این جوایز مطرح شوند. از طرفی این جوایز مثل شمشیر دولبه هستند. هم می‌توانند به‌شدت خوب و هم به‌شدت مخرب باشند. اما بودنشان برای مطرح‌شدن یک کتاب خوب است. خب حاشیه‌هایش هم همیشه هست. متاسفانه داوری همیشه یا مشکل‌ساز بوده یا دیگران مشکل‌سازش کرده‌اند. ولی با وجود همه اینها به‌نظر من جوایز ادبی باید باشند تا هم خواننده‌ها انگیزه‌ای برای کتاب‌خواندن پیدا کنند و آنها هم که انگیزه دارند بیشتر دنبالش بروند و تخصصی‌تر بخوانند و هم نویسنده‌هایی که خیلی تلاش کرده‌اند، زحمت کشیده‌اند و به‌هرحال یک کتابی را به هزار مصیبت، آن هم داخل مملکت ما که کتاب چاپ‌کردن خودش یک پروژه است، چاپ کرده‌اند، کتابشان دیده شود. خوبی دیگر جوایز ادبی این است که وقتی داوران یک جایزه بنابر سلیقه‌شان به اثری جایزه نمی‌دهند، نویسنده می‌فهمد که عده‌ای هم اثرش را نپسندیده‌اند و از این توهم که شق‌القمر کرده و همه باید از کارش خوششان بیاید، بیرون می‌آید.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: روزنامه شرق - علی شروقی