آرامگاهش چون شمعی میدرخشد
گفتگو با خواهر شهیده عزتالملوک کاووسی شهیده روز 22 بهمن 1357 (قسمت دوم)
فخرالملوک کاووسی درباره خواهر خود میگوید: شهیده آنقدر نقش مهمی در انقلاب داشتند که همین آرامگاهشان اینجا چون شمعی میدرخشد و مطمئناً پیامی را به همراه دارد. پیامش هم رسالت است. رسالت کمک به محرومین است. جامع پزشکی همه به دنبال درمان هستند اما این شهید به دنبال پیدا کردن دردها بود. برای همین میگشت تا خودش را وارد محرومترین و فقیرترین اقشار کند تا بتواند بیشترین و بهترین کمکها را به آنها ارائه بدهد؛ هر چه که از توانش برمی آمد دریغ نمیکرد. بیماران را با خرج خودش میآورد پیش متخصصان و سعی میکرد که هر کاری که از دستش برمی آید برای آنها انجام بدهد. از پولی که از خانواده میگرفت و هزینه تحصیل در دانشگاه کمکهایش را ارائه میداد؛ و هیچ کارش با جنجال و هیاهو همراه نبود و همه کارهایش را فقط به خاطره خدا و مخفیانه انجام میداد و میگفت: «همین که خدا میداند برای من کافی است.» بسیار متواضع و فروتن بود و با یک لباس بسیار ساده میرفت در محرومترین بخشهای شهر و مثل (کوره پز خانهها و میدان...) و میخواست که مثل آنها باشد. هیچ برتری احساس نمیکرد تا آنها هم در مقابله او احساس حقارت و کوچکی نداشته باشند.
عمرش را در عرض زمان طی کرد
وی ادامه میدهد: هدفشان خداوند بوده و هر کاری کرده در راه رضای خدا بوده است. آنقدر در این عمر کوتاه کارها و زندگیاش پربار بوده است. بعضیها عمر را در طول زمان دارند ولی ایشان عمر را در عرض زمان داشتند؛ و این که میگویند چگونه زیستن را باید بیاموزیم ولی چگونه مردن را ما خودمان انتخاب میکنیم ایشان واقعاً به همان هدف خودش رسید.
شهید عزتالملوک کاووسی از کودکی پرکار و متفکر بود. زیاد مطالعه میکرد، از صبح تا پاس از شب مشغول تحقیق و مطالعه بود. در دوران دبیرستان که خویشتن را شناخت و راهش را یافت و مذهب را تنها راه نیل به هدفش دید با مطالعه کتابهای معلم شهید دکتر علی شریعتی با اسلام انقلابی آشنا شد. تاریخ، فلسفه، قرآن، نهجالبلاغه و حتی داستانهای انقلابی و بیداری ملتها را به طور منظم میخواند، درسهای استاد شهید مطهری و نوارهای تفسیر قرآن را به دقت مطالعه میکرد و یادداشت بر میداشت، تفکر در آیات قرآن و حفظ آنها و کار تحقیقی روی نهجالبلاغه را مشتاقانه انجام میداد و به هر منبر و مجلس و مسجدی سر میزد و از هر جا بهرهای میجست ولی هیچ چیز او را قانع و راضی نمیکرد و تمامی ابعاد وجودش را پر نمیکرد.
شهیده آنقدر نقش مهمی در انقلاب داشتند که همین آرامگاهشان اینجا چون شمعی میدرخشد و مطمئناً پیامی را به همراه دارد
دقت، نکتهبینی و سنجش هوشیاری، شجاعت و تواضع و پرکاری از خصوصیات برجسته او بود. او نه تنها برای شناخت اسلام اصیل مطالعهای بنیادی داشت بلکه کار و فعالیت و عشق و عطوفت در برنامه زندگیاش جای خاص خود را داشت. عشق به محرومین و کمک به بینوایان او را به دورافتادهترین و محرومترین محلههای شهر میکشاند. بچههای بیکس و تنهای پرورشگاه به مردم محروم جنوب شهر، زاغهنشینان و چادرنشینهای حلبیآباد و کارگران کوره پز خانههای جنوب شهر به خواهران و برادران فلج و محروم در گوشه و کنار شهر همگی خوب میدانستند که شهید کاووسی از حال و کارشان غافل نبود. برایشان کتاب میخواند. به آنها درس میداد و معلولین را حمام میکرد و با هزینه دانشکده و پولی که از خانواده میگرفت به آنها کمک میکرد و بیماران را خرج خودش نزد پزشکان متخصص میآورد.
او بود که به دردشان میرسید گریهاش قطرات اشکش با دیدن محرومان سرازیر میشد. زمستانها به کرج میرفت و در آنجا درس قرآن میداد و در میدان غار و جوادیه کتابخانه درست کرده بود و کلاسهای نهضت تشکیل داده تدریس کمکهای اولیه نیز مینمود. روزی کودکی فلج که از بیمارستان شفایحیایان به علت نداشتن هزینه بیمارستان کنار خیابان گذاشته بودند، پیدا کرد. برایش مسافرخانه گرفت و هر روز به او سر میزد و برایش آذوقه میبرد و یک روز در میان او را به کول میگرفت و از پلههای مسافرخانه با زبان روزه در ظهر تابستان پایین میآورد و به همان بیمارستانی که آن پسر را بیرون کرده بودند برای فیزیوتراپی میبرد تا اینکه پس از مدتی برایش ویلچر گرفت. او را به کارگاه کورس در شهر ری منتقل کرد و به او درس داد تا گواهینامه گرفت. اینها و دههها نمونه دیگر از فعالیتهای شبانهروزی او بود. به زبان انگلیسی و عربی مسلط بود. کتابهای ابوعلیسینا را که به زبان عربی بود، مطالعه میکرد. آن همه را تنها و تنها به عشق خدا و برای رضای او انجام میداد. برای او هدف خدا بود و بس. به خوبی میدانست که وظیفهاش به عنوان یک خواهر، یک انسان و از همه مهمتر به عنوان یک مسلمان چیست.
با اوجگیری انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و بیداری مردم، او دیگر سر از پا نمیشناخت، چشمان تیزبینش برق امیدی تازه یافته بود و احساس میکرد پیروزی نزدیک است، کلام امام داروی دردهای او و تسلیبخش قلبش بود. زمان به سرعت میگذشت و اکنون روزهای آخر فرا رسیده بود. پایههای پوشالی رژیم شاه هر روز سست و سستتر میشد. عاقبت زمان موعود رسید، مردم به خیابانها کشیده شدند و عزت هم چون دیگر پاکبازان به میدان دوید و این بار گلولهای از تبار طاغوت سینه فضا را شکافت و بر کتف او نشست و او پیراهن سفیدش را به خون سرخ و مطهرش آذین کرد تا جشن پیروزی انقلاب را فریاد کرده باشد.
چگونه لاالهالاالله گفتهاید
کاووسی میگوید: وقتی همکلاسیهایش سخنان کوبنده بیدارگر شهید کاووسی را خطاب به دانشجویانی که در روز عزای عمومی، کلاس را ترک نمیکردند را به خاطر میآوردند، میفهمم که مسئولیتمان چه سنگین است، فریاد او این بود که «من متعجبم که چگونه لاالهالاالله گفتهاید»
حاضر میشوید دستور غیر خدا را اجرا کنید آیا این بدین معنا نیست که شما ارزش فرماندهتان را بیشتر از خدا میدانید. امروز شرکت در کلاس زیر پا گذاشتن فرمان خدای عزیز است و پیروی از فرمان طاغوت که در لاالهالاالله نفیاش کردیم.
سامیه امینی بخش فرهنگ پایداری تبیانمطالب مرتبط: