تبیان، دستیار زندگی
رضایت بخش ترین اوج داستان – و بنابراین همان که مردم درباره اش صحبت می کنند- همان می تواند باشد که نویسنده نگاه داشته است تا در آخر، ذهن تماشاگر را به آنچه در سراسر داستان جریان داشته است، بازگرداند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رازها و شگردها

خلاصه ای از سخنان رابرت مک‌کی در گفت و گویی كه با او انجام گرفته


رضایت بخش ترین اوج داستان – و بنابراین همان که مردم درباره اش صحبت می کنند- همان می تواند باشد که نویسنده نگاه داشته است تا در آخر، ذهن تماشاگر را به آنچه در سراسر داستان جریان داشته است، بازگرداند.

رازها و شگردها

می گویند حضور در سمینارهای سه روزه «داستان» «رابرت مک کی» تجربه ای است که مشابه آن را جای دیگری نمی توان یافت. مک کی در مدت سه روز پر تب و تاب، هر روز به مدت 11 ساعت(!) با انرژی و شور و شوق شخصی که انجام ماموریتی را برای خود متصور است، به روی صحنه می رود. این چهره مشهور حوزه اقتباس سینمایی، در طول 25 سال در این سمینارها به بیش از 50 هزار دانشجو در سراسر جهان درس داده است.

مک کی کتاب پرفروش «داستان» را در سال 1997 منتشر کرد (این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است: رابرت مک کی/ داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی/ ترجمه محمد گذرآبادی/ تهران/ انتشارات هرمس/ 1389) و آن زمان تصور می کرد که با انتشار آن کتاب از برگزار کردن سمینارها بی نیاز شود. انتشار آن کتاب دست کم این تاثیر را داشت که مردم را از سراسر دنیا به سالن های نمایش محل برگزاری سمینارهایش کشاند تا به صحبت های او گوش کنند. وقتی در پایان سه روز سمینار با افرادی که آن را از سر گذرانده اند، صحبت کنی، از آنها عباراتی مثل «زندگی ام را تغییر داد»، «مهم ترین دوره تحصیلی که تاکنون داشته ام» یا «گرانبها» را می شنوی. شاگردان مک کی فیلمنامه هایی مثل «وال.ای» (برنده شش جایزه اسکار، از جمله بهترین فیلمنامه اریژینال»، «مرد آهنی« (نامزد دو جایزه اسکار)، «هنکاک»، «ارباب حلقه ها» قسمت 1 تا 3، «یک ذهن زیبا»، «نیکسن»، سریال های «زنان خانه دار دلزده»، «قانون و نظم»، CSI، «آناتومی گرِی» و بسیاری دیگر را نوشته اند. در کلاس های او بسیاری از نویسندگان طراز اول و شخصیت های مشهور نیز شرکت می کنند. او فقط در سال 2009 در لس آنجلس، نیویورک، لندن، پاریس، استکهلم، لیسبون، سانتیاگو، ونکوور و چندین شهر دیگر کلاس هایی برگزار کرد. همان طور که قبلاهم گفتیم، او مردی است که بار مسوولیت یک ماموریت را بر دوش خود احساس می کند.

خلاصه ای از سخنان او:

-    بعد از خلاقیت و بینش، مهم ترین جزء تشکیل دهنده استعداد، پشتکار است؛ اراده برای نوشتن و دوباره نوشتن در جست وجوی کمال. بنابراین وقتی جرقه الهام، شوق نوشتن را به وجود می آورد، هنرمند باید بلافاصله از خود بپرسد: آیا این ایده آنقدر جذاب و جالب و آنقدر غنی از لحاظ امکانات نگارشی است که من ماه ها یا شاید سال ها از زندگی ام را در جست وجوی تحقق کامل آن صرف کنم؟ استعداد و زمان تنها دارایی های نویسنده هستند.

-    تماشاگر/خواننده باید دنیای داستان شما را باور کند. یا به عبارت دقیق تر و طبق همان جمله مشهور ساموئل تیلور کولریج، «بیننده/خواننده باید با میل خود، ناباوری اش را معلق سازد.» این عمل به تماشاگر/خواننده اجازه می دهد که موقتا دنیای داستان شما را باور کند، چنان که انگار دنیای واقعی است. اما وقتی تماشاگران یا خواننده ها نمی توانند این «انگار» را باور کنند، وقتی درست بودن داستان شما را مورد تردید قرار می دهند، از آنچه می گویید، فاصله می گیرند.

اما این را در خاطر داشته باشید که باورپذیر بودن به معنی واقعی بودن نیست. ژانرهای غیرواقعگرایانه، مثل فانتزی، علمی-تخیلی، انیمیشن و موزیکال دنیاهایی خیالی می سازند که هرگز نمی تواند واقعا وجود داشته باشد. اینکه بعضی از این دنیاهای داستانی تا چه حد عجیب و غریب هستند، اهمیتی ندارد، مهم این است که به لحاظ درونی درست هستند. هر داستان قوانین مختص به خود را در مورد چگونگی وقوع رویدادها، اصول خود در مورد زمان و مکان، اعمال فیزیکی و رفتارهای شخصی تثبیت می کند.

- رضایت بخش ترین اوج داستان – و بنابراین همان که مردم درباره اش صحبت می کنند- همان می تواند باشد که نویسنده نگاه داشته است تا در آخر، ذهن تماشاگر را به آنچه در سراسر داستان جریان داشته است، بازگرداند. در یک جرقه ناگهانی ادراک و بینش، تماشاگر متوجه حقیقت عمیقی می شود که زیر سطح شخصیت، دنیا و رخدادها مدفون مانده بود و کل واقعیت داستان ناگهان آشکار می شود. این بینش نه فقط درک تازه ای را به جریان می اندازد، بلکه احساس عمیق و رضایت بخشی هم برای تماشاگر در پی خواهد داشت.

بعد از خلاقیت و بینش، مهم ترین جزء تشکیل دهنده استعداد، پشتکار است؛ اراده برای نوشتن و دوباره نوشتن در جست وجوی کمال. بنابراین وقتی جرقه الهام، شوق نوشتن را به وجود می آورد، هنرمند باید بلافاصله از خود بپرسد: آیا این ایده آنقدر جذاب و جالب و آنقدر غنی از لحاظ امکانات نگارشی است که من ماه ها یا شاید سال ها از زندگی ام را در جست وجوی تحقق کامل آن صرف کنم؟

-   در مورد ضعف های فیلمنامه آنچه معمول تر است سه مورد به ذهنم می رسد: 1- صحنه های کسالت آور. به علت کشمکش ضعیف یا شاید پرداخت بد رفتارها، صحنه تخت و بی حس می شود. 2- افشاگری بد و ناشیانه. نویسنده خودش را راحت می کند و اجازه می دهد شخصیت ها همان چیزی را بگویند که همگی خود می دانند تا اطلاعاتی در اختیار خواننده/تماشاگر که مشغول استراق سمع آنهاست، بگذارند. 3- کلیشه ها. نویسنده همان رویدادها و شخصیت هایی را که به دفعات بی شمار دیده ایم، بازیافت می کند و فکر می کند اگر همان طور بنویسد که نویسندگان دیگر قبلانوشته اند، به موفقیت خواهد رسید.

-    بازنویسی برای نوشتن همان اهمیتی را دارد که بداهه سازی برای بازیگری. همه نویسندگان، هرقدر هم که بااستعداد باشند، فقط در 10 درصد از مواقع می توانند بهترین کارشان را عرضه کنند. حاصل 90 درصد کوشش خلاقه هر نویسنده ای چیزهایی است که بهترین آثار او نیستند.

-   اگر فیلمنامه مزخرفی نوشته باشید، به خودتان زحمت ندهید. اما اگر فیلمنامه ای نوشته باشید که کیفیت آن سرآمد باشد، باز هم باید حواس تان باشد؛ چون اگر پشت تان به یک بازیگر درجه یک یا کارگردان برجسته ای گرم نباشد، چاره ای جز آن ندارید که با یک کارگزار قرارداد امضا کرده باشید.

-     اگر احساس می کنید که حادثه محرک شما بلافاصله گریبان خواننده را می گیرد بدون آنکه لازم باشد هیچ چیزی را از پیش درباره زندگینامه شخصیت یا بحث های جامعه شناختی بداند، در آن صورت از حادثه محرک به عنوان آغازگر داستان استفاده کنید. نمونه اش «کوسه، شناگر را می خورد/کلانتر جنازه را کشف می کند» در «آرواره ها» نوشته پیتر بنچلی یا «خانم کریمر آقای کریمر را با پسر کوچکش تنها می گذارد و از زندگی آنها بیرون می رود» در رمان «کریمر علیه کریمر» اَوری کورمن است.     اگر برعکس، احساس می کنید لازم است نکاتی را درباره تاریخ، شخصیت ها و محیط در اختیار خواننده بگذارید تا اهمیت حادثه محرک را درک کنند، این افشاگری –که البته باید خوب دراماتیزه شده باشد و شاید حتی در پیرنگ های فرعی ساخته شود- باید آغاز داستان گویی شما باشد. اصل این است: حادثه محرک را در سریع ترین زمان ممکن وارد داستان کنید، اما این کار را تا زمانی که خواننده را به همذات پنداری و کنجکاوی وادار نکند، انجام ندهید. پیدا کردن بهترین جا برای حادثه محرک، کلید آغاز داستان شماست.

-   ذایقه ها و رویکردها عوض می شوند اما اساس هنر داستان گفتن از زمان داستان گویی انسان های کرومانیون و قبیله هایشان که اطراف آتش می نشستند و با دهان باز به داستان های مربوط به شکار گوش می دادند، هیچ تغییری نکرده است. من شخصا آرزو دارم که فیلمسازی از این حالت برش-برش-برش حرکت-حرکت-حرکت و جست وخیز عصبی دوربین که این روزها رایج شده است به همان تصویر نور دیده و قاب بندی شده و سیال گذشته بازگردد.

-   بهترین توصیه شما برای نویسندگان در حال ظهور امروز به باشگاه بروید و ورزش کنید. نوشتن، گوشت تن تان را آب می کند. تازه بعد از آنکه نوشتید، مجبورید که تن خسته تان را جمع و جور کنید و فیلمنامه را زیر بغل بزنید و آنقدر به این در و آن در بزنید تا از دست تان خون بچکد. این کار به انرژی یک کودک پنج ساله، تمرکز یک استاد شطرنج، ایمان یک «اوانجلیست» و دل و جرات یک صخره نورد نیاز دارد. پس خودتان را بسازید.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: بوطیقا/ مایكل مارگولیس/مترجم: پریا لطیفی‌خواه