تبیان، دستیار زندگی
آیت الله محمود مروی متولد 1323 در مشهد از جامعه روحانیت است که در قسمت قبل یا گذشته وی آشنا شدیم. اکنون از روزگار انقلاب می گوید:
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ما به دنیا آموختیم!

گفتگو با زندانی سیاسی رژیم معدوم شاهنشاهی آیت الله مروی(قسمت دوم)


آیت الله محمود مروی متولد 1323 در مشهد از جامعه روحانیت است که در قسمت قبل یا گذشته وی آشنا شدیم. اکنون از روزگار انقلاب می گوید:

ما به دنیا آموختیم!

با چه هدفی  سختی ها و شکنجه های زندان را تحمل می کردید؟

برای این که آنچه که برای ما مهم بود هدف مذهب اسلامی بود و برنامه و قوانین اسلام بود. یعنی اگر اهل مبارزه بودیم و مبارزه برای ما دارای ارزش بود هدف این بود که از این مبارزه به یک محیط امن اسلامی برسیم. حکومت اسلامی تشکیل بشود و در موقعیت اجتماعی قرار بگیریم. هدف این نبود که مردم ما را به عنوان یک قهرمان بخوانند و ما از این خوشمان بیاید و بخواهیم در مقابل دیگران  بادی به غبغب بیندازیم و دیگران را تحقیر کنیم و خودمان بگوییم که ما هم کسی هستیم. نه همه این کارها در حقیقت وسیله ای بود برای رسیدن به آن هدفی که برنامه اسلامی در زندگی پیاده بشود و حال این که این هدف برای آنها(منافقان) مطرح نبود. آنها گاهی همه چیز را زیر پا می گذاشتند.

شما چه سالی دستگیر شدید؟

از شهریور 1354 به مدت 3 سال زندان بودم. آذرماه 1357 ایامی بود که تقریبا اوضاع روبه راه شده بود و کم کم داشتند آزاد می کردند. یادم می آید موقعی که آزاد شدیم شب بود. شبانه در زندان باز شد و ما را آزاد کردند.

از روز آزادی خودتان می توانید بگویید؟ آن روز را برای ما تعریف کنید.

چند نفری آزاد شدیم . از زندان مشهد تا شهر راه زیادی داشتیم. آن دورانی هم بود که یک عده چماق دار سر راه را می گرفتند و اوضاع ناامنی بود؛ ما از زندان آمدیم بیرون با لباس زندانی. نه لباس درست و حسابی داشتیم و نه پولی در جیبمان، نه کسی خبر دارد و نه کسی به دنبالمان آمده بود و نه می دانستیم که کجا برویم.  تا آنجایی که می دانم اوضاع شهر عادی نبود. شبها هم یک عده به عنوان چماقدار به مردم حمله می کردند. خودمان را به جاده رساندیم و جلوی ماشینی را گرفتیم و ما را به نزدیدیکی شهر رساند.

وقتی رسیدم خانه و در زدم هیچ کسی باور نمی کرد من آزاد شدم.

وقتی دستگیر شدم تازه ازدواج کرده بودم و چند ماه بعد از دستگیری من اولین بچه ام که یک دختر بود به نام ریحانه به دنیا آمد.  او اصلا من را ندیده بود و بعد هم که ما مدتها در زندان بودیم به آنها ملاقات نمیدادند و بعد از مدتها با گرفتاری که ملاقات می دادند از پشت شیشه یا نرده بود و ریحانه کوچک من اصلا احساس پدری نکرد. وقتی وارده خانه شدم تازه حدود بچه 3 یا 4 ساله شده بود و از حضور من در خانه ناراحت بود که این آقا کیست آمده و نمی رود و مدام به مادرش می گفت: «مامان این کیه که نمیره خونه   خودشون؟» اوایل انقلاب بود و ما آرام نگرفتیم. برای تبلیغ رفتیم بیرون و باز تو شهر و کنار زن بچه نماندیم و رفتیم دنبال کارهای تبلیغی.

ما به دنیا آموختیم!

از 22 بهمن برای ما تعریف میکنید که کجا بودید؟

در زندان روزنامه که میخواندیم، یک مقداری جو آزاد شده بود.  به بچه ها گفتم:« همین روزها است که عکس حضرت امام را در روزنامه چاپ کنند.» هنوز چنین مطلبی نبود اتفاقا دو یا سه  روز بعد روزنامه کیهان یا اطلاعات عکس حضرت امام را بزرگ چاپ کرد. برای اولین دفعه بعد از آن همه خفقان عکس امام در روزنامه چاپ شد، اوضاع خیلی فرق کرده بود . این سرودهای انقلابی و این حال مردم و جمعیت مردم و آن شعارهایی که می دادند:« بگو مرگ بر شاه بگو مرگ بر شاه»، اجتماعات   زن و مرد و خصوصیات که دیده بودیم برای ما خیلی لذت بخش بود.  دوران خوب زندگی ما بود دورانی شیرین که هیچ وقت آن را از یاد نمی بریم.

برای اوضاع کنونی جوانان از آن روزها چه دستاوردی دارید؟

برای کسی که دوران خفقان و اختناق ستم شاهی را درک کرده و آن زندان ها، شکنجه ها و ظلم و ستم ها را دیده باشد پیداست که حکومت اسلامی و دوران آزادی بسیار شیرین است. لمس آزادی و احساس حریت یک احساس بسیار بالایی است. خصوصا برای بچه های زندان و کسانی که در زندان بودند و آن خفقان و گرفتاری ها را دیدند قابل قیاس با هیچ لذتی نیست. لذت بالایی بود و خصوصا اگر این آزادی در مسیر اسلام و پیروی از رهبری باشد. در دوران قبل از این که ما زندان برویم در خانه و حتی پیش پدر و مادر هم گاهی انسان جرات نمی کرد این حرفها را بزند حالا آمدیم بیرون و می بینیم یک مملکت قیام کرده اند. مرد، زن، شهری، روستایی ، فرهنگی، ارتشی و همه مردم را آدم می بیند که هم صدا شدند و اینقدر خونگرم شدند. اینقدر مهربان هستند و با هم یک پارچه در مقابل آن اذیت ها و فشارها که اول انقلاب بود و هنوز به 22 بهمن نرسیده بودیم.

ما به دنیا آموختیم!

وقتی انسان می دید که مردم تا این حد رشد کرده اند و فریاد میزنند، این همه از خود گذشتگی نشان می دهند و شهدا را تقدیم انقلاب می کنند، احساس این قضایا برای انسان با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست.   برای کسانی هم که امروز دارند زندگی می کنند، برای نسل سوم و چهارمی که آن دوران را ندیده اند، کافی است که آدم یک نگاهی به اطراف خودش بیاندازد.  از دنیا بریده نیستیم و در یک جزیره متروکه زندگی نمی کنیم در دنیایی داریم زندگی میکنیم که در اطرافمان این همه کشورست. نگاه کنیم افغانستان، پاکستان و عراق، سوریه و بحرین را ببینیم که ناامنی ها و ظلم و ستم چه می کند و می بینیم که آمریکا به سر اینها چه آورده است. شما الان پاکستان را نگاه کنید که حکومتش با آمریکا کنار آمده و به حسب ظاهر اختلافی با هم ندارند آمریکا هر روز از آن سر دنیا هواپیمای بدون سرنشین می فرست و برسر مردم بمب می اندازد و هر روز عده ای را می کشد. انگار مردم مرده اند و جواب آمریکا را نمی دهند، چقدر برای یک انسان سخت است اما در مملکت ما امام با آن عظمت و اقتدار فریاد می زند: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند».

مردم ما آنقدر شجاع شده اند که زن و مرد در مقابل درخواست های آمریکا ایستاده اند و این برنامه را ما به مردم دنیا آموختیم. الان ما می بینیم که در افغانستان و در بعضی جاهای دیگر با این که حکومتشان به آمریکا وابسته است در مقابل آمریکا می ایستند و حال آنکه در دوران قبل از انقلاب هیچ کسی حتی شاید در منطقه ذهنی و روحی خودش جرات نمی کرد این معنا را تصور کند که می شود در مقابل آمریکا ایستاد، می شود در مقابل شوروی ایستاد، می شود در مقابل این ابرقدرت ها هم حرف دیگری زد.

حال آدم میبیند که ما 35 سال ایستادیم و همه گرفتاری ها و مشکلاتی که دشمنان از جنگ و تحریم و قضایای دیگر با ما داشتند تحمل کردیم و سرفراز بالا آمدیم و این راه را برای مردم دیگر دنیا باز کردیم و مردم دنیا و جوانان ما می دانند. جوانان امروز هم مانند جوانان دیروز پابه پای انقلاب آمدند و در خط ولایت هستند و واقعا با رهبری بیعت درستی دارند و به میدان آمده اند و خوب می ایستند و این موقعیت ممتاز در جهان نصیب ما شده است. این موقعیتی که واقعا در ذهن هیچ کسی نمی گنجید.

ادامه دارد...

مصاحبه: سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


مطلب مرتبط:

 از مسجد به زندان رفتم

 روزی که صدام نذری داد