مادر کار می کند....
مادر کار میکند؛ صبح، ظهر، عصر، شب و حتی گاهی نیمه شب!
مادر همیشه کار میکند؛ بهار، تابستان، پاییز و… حتی در سرمای زمستان!
هفتههای آخر زمستان اما، مادر بیشتر کار میکند؛ کارهای اساسی.
آواره است این روزها؛ نردبان. برای پایین آوردن پرده، پاک کردن شیشه و در و دیوار و حتی برای بریدن شاخههای کج و معوج درخت حیاط، پا به پای مادر میرود.
فرشها را در حیاط خانه پهن میکند، کمی پودر رویشان میریزد و با جارو و فرچه به جانشان میافتد و آن را از هرچه در طول سال رویش ریخته، خوب خوب تمیز میکند؛ انگار نه انگار که هوا سرد است و آب، یخ!
بازی کودکانه و پرنشاطی است شستن فرش، برای بچههای کوچک. انگار که مادر یک عالم گل پاشیده است روی سنگفرش حیاط و دارد آبشان میدهد. چه لذتی دارد تماشای گلهای قالی، وقتی که از قلقلک جارو و فرچه، لب به خنده باز میکنند. حتی آنها هم باید از خواب زمستانیشان بیدار شوند. باید! بیدار شوند؛ چون مادر میخواهد!
مادر میخواهد خانه برای همسر و بچههایش زیبا و تازه شود. پس دستی به سر و روی همه چیز میکشد؛ فرش، شیشه، در، دیوار و…
مادر میخواهد همه چیز در بهترین حالت ممکن باشد! پس میشود! چون مادر اینجا هم فرمانده است و هم سرباز. هم باغبان میشود، هم رفوگر. همه جور کاری میکند، اما خسته نمیشود؛ چون مادر است!
مادر حواسش نیست، اما چشمان تیزبین بچهها لحظات را در ذهنشان ضبط میکنند؛
همان لحظه که مادر فرش میشست و دستانش از هوای سرد و آب یخکردهی حیاط بیحس شده بود و تند تند «ها» میکرد تا جان بگیرد و شستن را ادامه دهد… . همان لحظه که پایش را از چکمهی سوراخشده بیرون آورد تا آبهای جمعشده را بیرون بریزد… و دیدند که پای مادر سرختر از لبو شده اما باز به کارش ادامه میدهد! انگار نه انگار!
چشمان بچهها شاهد بود که مادر با چه وسواسی غبار از چهرهی شیشهها پاک میکرد؛ از بالا به پایین، از پایین به بالا.
دیدند شانههای مادر که خسته میشود، فقط چند لحظه صبر میکند، قد راست میکند، نفسی عمیق میکشد و باز ادامه میدهد…
مادر به اندازهی همهی ما کار میکند در این روزهای آخر زمستان. انگار فقط او بوده که یک سال در این خانه زندگی کرده است.
بچهها میدانند که بیش از همه، مادر انتظار بهار را میکشد، چون مادر «خانهتکانی» میکند و این یعنی بهار در راه است…
مطالب مرتبط: