تبیان، دستیار زندگی
یک سیر و یک پیاز باهم دعوا می کردند سیر گفت: حیف که سیرم ؛ وگرنه تو را می خوردم .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آی خنده خنده خنده...
خنده

*یک سیر و یک پیاز باهم دعوا می کردند سیر گفت: حیف که سیرم ؛ وگرنه تو را می خوردم .

*شخصی تیری به مرغی انداخت ،خطا کرد. بهلول گفت احسنت ! تیرانداز برآشفت که به من ریشخند می کنی ؟ گفت : نه ، می گویم احسنت اما به مرغ!

*معلم : علی ! مگر پدرت در درس ها کمکت نمی کند؟ علی : نه ، از وقتی به او نمره صفر داده اید ، قهر کرده!

*به طرف می گن با ابریشم جمله بساز . می گه هوا ابری شَم ، خوبه ولی آفتابی بهتره .

*یه کامیون طلا به تو بدهند ، چیکار می کنی ؟ من:  یه کلام  ، 5  تومن می گیرم خالیش کنم .

*اولی: می شود یک سوال از شما بکنم؟

دومی: نه! آخر مرد حسابی ساعت سه نصفه شب هم وقت سوال پرسیدن است!؟

اولی: متشکرم. می خواستم بدانم ساعت چند است.

*پزشک: خوب من گچ دستت را باز می کنم تا دیگر ناراحتی نداشته باشی.

بیمار: متشکرم دکترجان. حالا می توانم پیانو بزنم؟

پزشک: بله جانم حتماً.

بیمار: آخ جون. چون من تا حالا، پیانو زدن بلد نبودم.

فرآوری:نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


منابع:نشریه اینترنتی نوجوان ها؛ بیتوته

مطالب مرتبط:

اگه میخوای بخندی بیا تو...

لطیفه

فقط خنده

لطیفه‌های بانمک

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.