از مسجد به زندان رفتم
گفتگو با زندانی سیاسی رژیم معدوم شاهنشاهی آیت الله مروی (قسمت اول)
هدف وقتی بزرگ باشد همیشه رادمردانی هستند که برای آن استقامت کنند و شکنجه را به جان بخرند، اکنون که در دهه فجر به سر میبریم و بیش از 12 هزار روز از پایان روزهای جور و ستم شاهنشاهی میگذرد، پای گفتگو با یکی از زندانیهای سیاسی مینشینیم که در مسجد همچون مولایش امام موسی کاظم (ع) از سر نماز به اسارت رفت.
برای شروع خودتان را معرفی کنید.
به نام خدا من محمود مروی هستم. متولد 1323 در مشهد. در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم، پدر و مادر، اقوام، دوستان همه افراد متوسط مذهبی بودیم؛ و همه در شهر مقدس مشهد زندگی میکردیم و در مسیر مبارزه و انقلاب قرار گرفتیم و مدتی در زندان، مدتی در خارج از آن و مدتی هم در موقعیتهایی که انقلاب برایمان پیش آورد در خدمت بودیم.
چگونه با رهبر انقلاب امام انقلاب آشنا شدید؟
مشهد یک شهر مذهبی است. در مشهد جریانی که تقریباً میشود گفت یک جریان روشنفکری حاکم در بین مردم مذهبی مشهد بود مسائل مذهبی و مسائل روز موقعیت خاص خودش را داشت و افرادی بودند که در این قضایا پیش گام بودند و ما به حساب این که با جلسات مذهبی انس داشتیم و زیاد رفت و آمد میکردیم با این موقعیتها آشنا بودیم؛ لذا کسانی که در مشهد در این مسیر حرکت میکردند از جمله مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله طبسی و حجت الاسلام والمسلمین آقای هاشمی نژاد و دیگرانی که در مشهد در این مسیر بودند آشنا بودیم و در ارتباط با این عزیزان و بزرگان در این راه قدمی برمیداشتیم.
چرا و به چه نحو زندان رفتید؟ از زندان برایمان بگویید.
زندان رفتن من به خاطر این کارهای سیاسی بود. تبلیغ برنامهها و پیامها و انتشار اعلامیهها و فراوان به مسجد و محافل انقلابی رفتن باعث شد تا به عنوان یک سیاسی و زد رژیم شناخته شوم و لذا مورد توجه ساواک بودیم و ساواک ما را از «مسجد کرامت» که تقریباً مرکز مبارزه مشهد بود و مدتی هم مقام معظم رهبری آنجا اقامهء نماز میکردند و صحبت میکردند. پس از اینکه ایشان ممنوع شدند، در آنجا بنده نماز میخواندم و صحبت میکردم و این باعث شد که ساواک حساسیت بیشتری پیدا کند تا این که یک روز بعد از نماز من را دستگیر کردند و چند روزی در مشهد بودیم و بعد هم منتقل شدیم تهران و در کمیتهء ضد خرابکاری مورد بازجویی قرار گرفتم؛ بعد زندان قصر و مدتی زندان اوین و مدتی زندان مشهد تا ابتدای انقلاب سال 57 آزاد شدم.
از زندانها بگویید؛ از جابهجاییها، برخوردها و هم بندهایی که داشتید و از گروههای سیاسی مختلف بودند مانند کمونیست یا فرقههای دیگر.
در زندان همه جور افراد بودند مانند مارکسیسم، تودهایها یا افراد وابسته به منافقین و یک عدهء اندکی هم مذهبیهای خالص که تقریباً بعد از این که اوضاع منافقین کاملا روشن شد و برملا شد، اینها جدا شدند. ما یک جمع کوچکی بودیم که تقریباً جدا از دیگران در زندان برای خودمان موقعیت مناسبی داشتیم. البته با همه زندانیهای سیاسی رفت و آمد بود زیرا نمیشد که رفت و آمد را قطع کرد. اما تقریباً از نظر فکری و از نظر موقعیتهای کاری مذهبیهای خالص جدا بودند.
ساواک حساسیت بیشتری پیدا کند تا این که یک روز بعد از نماز من را دستگیر کردند و چند روزی در مشهد بودیم و بعد هم منتقل شدیم تهران و در کمیتهء ضد خرابکاری
برخوردی پیش نیامد؟ یعنی جایی که روی آن افراد تأثیر گذاری شده باشد؟
به هر حال در زندان این موقعیتها است و زندان برای کسی که ندیده و آشنا نیست یک حالت خاص دارد که تا انسان در این موقعیت قرار نگیرد نمیفهمد که چه خبر است. به قول شاعر:
آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم احساس سوختن به تماشا نمیشود
مثلا شما در نظر بگیرید که اگر از شما سۆال کنند که چند وقت است به آسمان نگاه نکردید؟ چه جواب میدهید؟ مثلا شبها به آسمان نگاه میکردید و این منظرهء زیبای آسمان را مینگریستید؟
نه به طور معمول اما کسی که در زندان و در یک سلول تنگ و تاریک در یک محدوده کوتاه گاهی سالها و گاهی ماهها است. آرزویش این است کهای کاش بشود که من یک بار دیگر آسمان را ببینم و یک دفعهء دیگر این ستارههای زیبا را بشمارم. خیلی از چیزهایی که حق انسان است و دیگران مانع شدند و الآن دور از دسترس قرار گرفته است معمولاً انسان این چیزها را آرزو میکند. فرض کنید که مثلا یک خانم خیلی راحت میتوانید بچه خود را ببینید و هیچ مانعی ندارد، حالا اگر یک ظالمی یا هر کسی دیگری بچهء او را جدا کند و سالها نگذارد که بچه خود را ببیند، دیدن این فرزند برای مادر آرزو میشود که ای کاش بتواند یک نگاه به بچه خود بیندازد و یا با او صحبت کند. برای کسانی که در زندان هستند واقعاً گاه پیش میآمد که آرزو میکردند کهای کاش بتواند آسمان را ببیند. یک بار دیگر بتواند بنشیند و با کسی صحبت کنند. زندان یک محیط بسیار مشکل بود خصوصاً دوران شکنجه؛ و اینها را تحمل کردیم و گاهی هم از دست بعضی از رفیقان دیگر زندان برای ما زندان اندر زندان میشد.
گاهی هم از دست بعضی از رفیقان دیگر زندان برای ما زندان اندر زندان میشد
شما در نظر بگیرید که همین منافقین در زندان کارهای میکردند که خود اینها زندان را یک زندان محدودتری برای بچههای مذهبی و دیگران میکردند و مشکلات ما زیادتر میشد. مثلا به قول خودشان بچههای مذهبی را بایکوت میکردند. بد معرفی میکردند و اینها را افرادی ترسو و بزدل نشان میدادند که میخواهند زودتر آزاد بشوند، در حال که هیچ کدام از اینها نبود. آنها میخواستند کسانی را در اختیار بگیرند که در اختیار خودشان باشد یا مثلا اینگونه بود که شما اگر در اختیار آنها هم قرار میگرفتی هر چند از نظر علمی و اجتماعی در موقعیت عادی بودید را اجر و قرب میدادند و در مقابل یک کسی دیگر که در یک موقعیت علمی و اجتماعی بالایی بود این را بایکوت میکردند و میگفتند این آقا نمیفهمد در حالی که مطلب غیر از این بود.
ادامه دارد...
مصاحبه:سامیه امینی بخش فرهنگ پایداری تبیان