یک تئوری بومی برای بوطیقای ادبی
از زبانشناسی به ادبیات؛ انتشارات سوره مهر / كوروش صفوری.
کتاب در دو مجلد به رشته تحریر درآمده که به فاصله زمانی 6 سال از یکدیگر نگاشته شدهاند. جلد اول مربوط به صنایع بلاغت و بدیع نظم است و جلد دوم به بدیع شعر اختصاص یافته است. گو این که از نظر نویسنده «هنوز تمایز مشخصی میان سه گونه ادبی یعنی نظم و شعر و نثر، دستکم در بررسیهای ادب فارسی به چشم نمیخورد.»
یکی از محاسن کتاب ارائه دیدگاههای غربی، بومی و کلاسیک به طور همزمان در زبانشناسی، صنایع بدیع و فنون بلاغت است که نتیجه کار را به شکلی ملموس و انضمامی درمیآورد و آن را از حالت تجریدی و انتزاعی کتابهای زبانشناسی مرسوم خارج میکند. یکی دیگر از محاسن کتاب آن است که نویسنده هر نکته نظری را با ارائه مثالهای فراوان از اشعار سنتی و نوی فارسی به مخاطب عرضه میکند و بدین ترتیب کار بیش از پیش محسوس شده، در حکم تجربه شخصی درمیآید؛ از همین رو میتوان کتاب را یک اثر آکادمیک بسیار مناسب دانست که با زبانی گویا و روشن به تدوین مبانی زبانشناسی و ادبیات مبادرت میورزد.
جلد اول کتاب در 12 فصل به رشته تحریر درآمده و همان گونه که پیشتر گفته شد، به بررسی زبانشناختی نظم به عنوان یکی از انواع مرسوم در ادب فارسی میپردازد. هدف اول آنکه با بررسی پیشینه صناعات ادبی و کاستیهای آن نشان دهد «فنون بلاغت» که تاکنون در توصیف و تحلیل صناعات ادبی فارسیزبانان به کار رفتهاند، مبنای علمی مشخصی ندارند. هدف دوم توصیف و طبقهبندی صناعات ادبی مربوط به نظم و تقابل آن با صناعات مربوط به شعر و نثر است.
از همین روی و جهت احتجاج راجع به فقدان بنیه علمی نظریات ادبی کلاسیک در ایران لازم آمده که از دیدگاههای تأثیرگذار نقد ادبی و زبانشناسی در غرب پردهبرداری شود و مقایسهای بین دو نظرگاه، صورت عینی به خود گیرد. به همین جهت فصل اول کتاب به زبانشناسان غربی در دو گرایش ساختارگرایی و فرمالیسم (صورتگرایی) اختصاص یافته است. از آنجا که دیدگاههای فوق میتواند نگاه مخاطب را در اختیار نظریه ادبی مناسب تنویر کند، لازم دیدم مختصری از آن را بیان کنم.
از نظر فردینان دوسوسور به مثابه پدر ساختارگرایی نشانه، رابطهای ذهنی و انتزاعی میان تصور صوتی (دال) و مفهوم آن صورت (مدلول) است. دال و مدلول هیچ رابطه ایجابی با یکدیگر ندارند یعنی واژه «درخت» هیچ ارتباط ذاتی با آن چیزی که در جهان بیرونی به عنوان درخت میشناسیم ندارد و تنها از آن رو به این نام خوانده میشود که تفاوت آن با «گُل»، «میوه»، «شاخه» و «برگ» مشخص شود. رابطه واحدهای زبانی با یکدیگر نیز بر اساس تقابل ارزشهای متفاوتشان است که به دو گونه همنشینی و جانشینی تقسیم میشود. در رابطه همنشینی کلمات با قرار گرفتن در کنار یکدیگر تشکیل یک عبارت یا جمله را میدهند. مثلاً در «من به مدرسه رفتم» واژگان «من» و «مدرسه» رابطه همنشینی دارند. در عوض در رابطه جانشینی واژگان بر حسب کاربردشان که جایگزین یکدیگر میشوند، ارتباط برقرار میکنند. مثلاً میتوانیم به جای «من به مدرسه میروم» بگوییم «من به سینما میروم» و اینجا دو کلمه جایگزین «مدرسه» و «سینما» رابطه جانشینی دارند.
یاکوبسن دیدگاه سوسور را ادامه داده و آن را تکمیل میکند. او تفاوتی میان زبان ارتباطی و زبان ادبی تشخیص میدهد و لذا دو نوع نقش متناسب با هر یک به ترتیب با نامهای نقش ارجاعی (ارتباطی) و نقش ادبی را معرفی میکند. زبان ارتباطی زبانی شفاف و مبتنی بر صدق و کذب گزارههاست. گزارههایی مثل «امروز باران میبارد» واجد چنین نقشی هستند اما در نقش ادبی جهتگیری پیام به سوی خود پیام است که مستلزم بررسی همهجانبه نقش شعری زبان است. به اعتقاد یاکوبسن «شیوه انتخاب یک واژه از میان واژهها کم و بیش معادل یکدیگر بر روی محور جانشینی و چگونگی همنشینی آنها بر روی محور همنشینی میتواند جملات یک زبان را از نقش ارتباطی به سمت نقش ادبی سوق دهد.» مثلاً جملة ارتباطی «مدتی طولانی به عکسش خیره شدم» که واجد نقش ارجاعی است، به عبارت ادبی «به تصویر او خیره ماندم بسی» تبدیل میشود که در آن «عکس» به «تصویر» و مدتی طولانی «به» «بسی» و «شدم» به «ماندم» بدل میشوند که نشان از معادلگزینی در محور جانشینی است و تغییر جایگاههای فاعل، فعل، متمم و قید زمان در جمله که باعث ایجاد وزن میشود، گزارهای واجد نقش ارتباطی را به عبارتی واجد نقش ادبی تبدیل میکند.
در بخشهای بعدی دیدگاههای سنتی از یونان باستان گرفته تا سنت نقد ادبی در ایران پس از اسلام مطرح میشود که همگی مربوط به تفاوت شعر، نظم و نثر و صنایع ادبی دخیل در هر کدام است.
یکی از تفاوتهایی که مۆثر بر ایجاد اختلاف میان شعر و نظم است، اتکا بر هنجارگریزی در شعر و قاعدهافزایی در نظم میباشد که هر کدام انواع گوناگونی دارند. هنجارگریزی انحراف از قواعد زبان هنجار است که آن را از حالت عادی و شفاف خارج کرده، گونهای برجستهسازی را پیش چشم خواننده میآورد که میتواند در نحو، نوشتار، معنا و آوا اعمال شود. مثلاً در قطعه زیر از اخوان ثالث هنجارگزیزی واژگانی به کار رفته است:
با آنکه شب، شهر را دیرگاهی است
با ابر و نفس دودهایش
تاریک و سرد و مهآلود کرده است
ما در زبان هنجار ترکیبی چون «نفس دود» نداریم و خلاقیت شاعر آن را بر ساخته است. اما قاعدهافزایی اعمال قواعدی اضافی بر قواعد زبان هنجار است؛ مثال:
زبانش توان ستایش نداشت
روانش گمان نیایش نداشت
در بیت بالا شاعر قافیه را تنها مختص به انتهای دو مصرع نکرده است. «زبانش» و «روانش»، «توان» و «گمان»، «ستایش» و «نیایش» همگی هموزن و مقفی هستند که در پایان هم ردیف «نداشت» وزن بیت را کامل کرده است؛ یعنی در عبارت بالا گویی به طور ناخودآگاه نا قاعده قافیهافزایی به شعر تحمیل شده است.
علیالاصول تکرار در قاعدهافزایی نقش بسیار مهمی دارد و اینجاست که اهمیت جناس مشخص میشود. نویسنده دیدگاههای اساتیدی چون شفیعی کدکنی، حقشناس، خانلری و شمیسا را در نظم جمعبندی کرده و آنها را به همراه مثالهای متعدد به گونهای مطرح ساخته است که نشاندهنده گسست و علاوه شدن بر دیدگاههای سنتی میباشد.
جلد دوم کتاب که با فاصلهای چندساله نسبت به جلد اول به نگارش درآمده، حاوی موضوعاتی در بدیع شعر و طبقهبندی صناعات ادبی مختص به این رشته میباشد. یکی از نکات جالب توجه اینکه نویسنده در منظومه فکریاش نسبت به جلد اول تغییراتی را اعمال کرده و سپس آنها را در نهایت صداقت در جلد دوم به مخاطب ارائه میکند.
به عنوان مثال نگارنده، صنعت دخیل در بدیع شعر را از «هنجارگریزی» به «قاعده کاهی» تغییر نام میدهد. چنانچه معتقد است قاعدهافزایی و قاعده کاهی هر دو نوعی هنجارگریزی به حساب میآیند. قاعده کاهی آن است که شاعر مختصاتی چند در کارش را رعایت و از اصولی خاص تخطی میکند. یعنی میپذیرد که در نظام زبان باقی بماند و زبان ادبیاش را به مثابه بخشی از آن اعمال کند. مثالی در این مورد میتواند راهگشا باشد: فرض کنیم در بازی شطرنج یکی از مهرهها مثلاً اسب سفید گم شده است. در اینجا میتوانیم از نمکدان استفاده کنیم که معنایی دقیقاً مبتنی بر متن بازی دارد یعنی شیء فوق تنها در ظاهر با اسب فرق دارد و الا همان نقش را در پیکره بازی ایفا میکند. اما امکان دیگری هم وجود دارد و آن اینکه از گل سرخ استفاده کنیم. در این صورت علاوه بر آنکه این گل نقش اسب را در بازی ایفا میکند، در عین حال میتواند نشاندهنده عشق ما به حریفمان در بازی هم محسوب شود. در این نوع دوم بازی، ما قواعد شطرنج را کاملاً مراعات کردهایم اما به واسطه خلاقیت خودمان، تدبیری هم برای ارائه عشقمان به حریف تدارک دیدهایم. یک راه سوم هم آن است که به جای صفحه 8أ—8 شطرنج در صفحه 16أ—16 حرکت کنیم یا مهره پیاده سفید بتواند شاه سفید را کیش دهد و غیره. در این صورت از اسلوب بازی تخطی کردهایم و عملاً امکان هر گونه پیشامد مبتنی بر متن بازی شطرنج را به سخره گرفتهایم.
بازگردیم به موضوع اصلی؛ قاعده کاهی در جهت فاصلهگیری هر چه بیشتر مدلول از مصداق عمل میکند. وقتی میگوییم «شیر آمد»، واژه «شیر» مصداق بیرونی عینی یعنی جانوری یال و کوپال دار و گربهسان ندارد، بلکه میخواهیم ورود فردی شجاع یا نیرومند را اعلان کنیم. البته نقش قاعده کاهیها یکسان نیست و باید مشخص شود که کدام یک در آفرینش شعر دخیلاند.
باز هم به یاکوبسن رجوع میکنیم. وی به روابط همنشینی و جانشینی به شیوهای خاص مینگرد؛ چنانچه مجاز نشاندهنده روابط همنشینی (ترکیب) است و استعاره نمایشگر روابط جانشینی (انتخاب). گرچه به طور قطعی مشخص نمیکند که کدام یک به نظم و کدام به شعر تعلق دارد؛ اما میتوان تلویحاً پذیرفت که فرار از مصداق به مدلول در قالب استعاره و مجاز عنصر بیانگری است که اتفاقاً واجد شباهت خانوادگی ناگزیری با اسطوره میباشد. «سیمرغ»، «پهلوان رویینتن»، «دیو»، «خدایان المپ»، «فرشته باران»، «تکشاخ»، «انسان نیمه اسب»، «پری دریایی» همه و همه بر ساختههای انتخاب و ترکیب هستند که ما ابتدا آنها را میآفرینیم، سپس از صمیم وجود باورشان میکنیم، دست به کشتنشان میزنیم و در ماتمشان مینشینیم.
با این تفاصیل شاهنامه بیشتر متکی بر ترکیب و دیوان حافظ مبتنی بر انتخاب است؛ چرا که اولی قابلیت آن را یافته تا وارد زبان عامیانه شود و با توضیحاتی دقیق از جانب نقالان و پیران بازگفته گردد، حال آنکه دومی با اتکای خاصش بر استعارات، گفتاری رازآلود و مقدس تلقی شده است. نکته مهم اینکه نه ترکیبی و نه انتخابی بودن، به خودی خود حسن یا عیب محسوب نمیَشوند و صرفاً گویای کارکرد متناند.
در پایان هم نویسنده دستهبندی سنتی سبک در شعر فارسی یعنی سبک خراسانی، عراقی و هندی را زیر سۆال میبرد و فرضیهای را معرفی میکند که اگر صحت آن مورد تأیید قرار گیرد، میتواند «سبکشناسی» را به دانشی مبدل سازد که تمامی هنرها را در قالب یک نظام مورد بحث و تبیین قرار دهد.
بخش كتاب و كتابخوانی تبیان
منبع: لوح