تبیان، دستیار زندگی
من ابتدا شاعر بودم و بعد از آن روزنامه نگار شدم و هنوز هم اول شاعرم و پس از آن روزنامه نگار. اما باید اعتراف کنم که بعد از اینکه حوزه خبر را تجربه کردم و به خصوص قرار گرفتن در کوران حوادث خبری که ناشی از شغل پرمخاطره ماست، دید اجتماعی من به زندگی بسیار گس
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وَ سردم است وَ سردم وَ سَ سَ سَ سردم

گفتگو با «پوریا سوری» به بهانه انتشار مجموعه شعر «دیکته ی اقلیت»


من ابتدا شاعر بودم و بعد از آن روزنامه نگار شدم و هنوز هم اول شاعرم و پس از آن روزنامه نگار. اما باید اعتراف کنم که بعد از اینکه حوزه خبر را تجربه کردم و به خصوص قرار گرفتن در کوران حوادث خبری که ناشی از شغل پرمخاطره ماست، دید اجتماعی من به زندگی بسیار گسترده تر شد و خبر روی شکل نوشتن اشعار من تاثیر گذاشت.

پوریا سوری

پوریا سوری؛ شاعر، نویسنده و روزنامه نگار، که با روزنامه هایی چون شرق، فرهیختگان، روزگار و مجله هایی چون صبح آزادی، ایراندخت و تجربه سابقه همکاری دارد نوشتن را با شعر آغاز کرده است. او متولد 1362 در اراک و دارای مدرک مهندسی برق و الکترونیک و فوق لیسانس ارتباطات (روزنامه نگاری) است. اولین مجموعه شعر او با نام «تناسخ به درخت» (مجموعه غزل) در سال 1390 توسط انتشارات بوتیمار منتشر شد و مجموعه تازه اش «دیکته ی اقلیت» به تازگی روی پیشخوان کتابفروشی ها آمده است. «دیکته ی اقلیت» شعرهای چهارسال گذشته سوری است، این مجموعه شعر دو دفتر دارد، دفتر اول به نام «دردهای موسمی» بیشتر شعرهای اجتماعی و سیاسی و در مورد اتفاق‌ها و حوادث چند سال اخیر است و دفتر دوم «خواب سنجاقک مرده» اشعار تغزلی تر و عاشقانه را شامل می شود که در 104 صفحه و توسط انتشارات «نگاه» منتشر شده است.

سوری به بهانه انتشار مجموعه جدیدش می‌گوید: «این مجموعه همراه با یک نگاه و تلقی اجتماعی به وقایع، حوادث و احساسات سروده شده است و شاید ویژگی مهم این کتاب همین نکته باشد.» او روزنامه نگاری را به صورت صددرصد در نگارش اشعارش موثر نمی‌داند اما عنوان می‌کند: مضامینی که در سروده ها برگرفته‌ام در بسیاری موارد سر خط خبرهایی بوده‌ که هر روز با آن‌ها سروکار داریم و این شاید نکته ایست که جدای از بحث خبری آن وجود دارد. مفاهیمی مانند آزادی، بی‌عدالتی، صلح و مضامینی از این دست هر روز روی سر خط خبر‌ها دیده می شوند و کهنه هم نمی‌شوند و همین بی زمانی آنها را به عنوان سوژه هایی مناسب برای شعر شدن بدل کرده است.

اول شاعرم و پس از آن روزنامه نگار

کتاب جدیدتان با مجموعه قبلی یعنی «تناسخ به درخت» چه تفاوت‌هایی دارد؟

تفاوت اصلی «دیکته ی اقلیت» با اثر قبلی در این است که مجموعه قبلی در قالب غزل بود و مجموعه جدید، شعر سپید است و این دو تفاوت ساختاری با هم دارند. اما از لحاظ درون مایه با هم مرتبطند، چرا که حوزه علاقه‌مندی من شعر اجتماعی است و از این رو هر دوی این مجموعه ها در این زمینه با هم مشترک هستند.

چرا مجموعه کتاب قبلی در قالب غزل است اما در این مجموعه جدید تصمیم گرفته‌اید که از شعر نو استفاده کنید؟

من شعر را با غزل آغاز کردم. اما قالب غزل یک سری گرفت وگیر‌ها و محدودیت‌هایی دارد. همه غزل سرا‌ها حتی بزرگان غزل هم سعی می‌کنند بعد از مدتی قالب‌های دیگر را نیز امتحان کنند که خب بعضی می‌توانند خود را با قالب شعر جدید یعنی شعر آزاد وفق دهند و بعضی‌ها نیز نمی‌توانند، در خاطرات اخوان ثالث داریم که می گوید مدتی تلاش کرده شعر سپید بنویسد اما چون خوب از آب در نیامده آنها را پاره کرده است. باری من جزء دسته‌ای بودم که تعمدا از شعر کلاسیک دور شدم و به سمت شعر آزاد آمدم. چون به هر صورت شعر آزاد هم مخاطبان بیشتر و هم شاعران آگاه تری دارد. در هر دو سطح می‌توان بهتر حرف زد و حرف‌های شاعر هم بهتر شنیده می‌شود و بیشتر به همین دلیل است که از شعر کلاسیک دور شدم و تلاش کردم در قالب آزاد بنویسم. در ابتدا این کار یک مقدار سخت بود چون امثال من ذهنمان به وزن و آهنگ عادت دارد و دور شدن از آن زمان می‌برد. شاید به همین دلیل، زمانی که تصمیم گرفتم شعر‌ها را برای این کتاب انتخاب کنم اکثر شعرهایی را که در سال‌های ابتدایی ورود به شعر نو نوشته بودم یعنی حدود سال‌های 85 تا 87 کنار گذاشتم، سعی کردم اشعاری را برگزینم که در آنها ذهنم بیشتر ورزیده شده بود.

دیکته ی اقلیت

مجموعه دیکته ی اقلیت ، چه حرف تازه‌ای برای گفتن دارد؟

حرف های هر شاعری برای خودش جدید است. البته ممکن است که شاعری مقلد باشد و حرف‌های تکراری داشته باشد اما به هر صورت هر کسی که شعر می‌نویسد می‌خواهد حرف‌های شخصی خود را بگوید و خب حرف شخصی هم تازه است. در مورد مجموعه خودم باید بگویم ممکن است بعضی از این حرف‌ها تکراری باشد و بعضی هم جدید، اما من تلاش کرده ام در این مجموعه، نه به آن صورت که بخواهم از فرم رایج تخطی کنم اما فرم‌های مختلفی را تجربه کنم و خود را محدود به کوتاه نویسی یا اشعار بلند نکردم، خودم را محدود به یک نرم زبانی نکردم و سعی کردم نرم‌های زبانی مختلفی را تجربه کنم. شما این موضوع را در دفتر شاعران بزرگ نیز می‌بینید مثلا در «هوای تازه» شاملو مشاهده می‌بینید که شاملو شعرهایی از قالب ترانه و غزل تا شعرهای سپید آرکائیک خیلی سنگین، شعر کوتاه، شعرهایی به زبان ساده عامیانه و ... دارد. البته من به آن گستردگی در مجموعه خود بخت آزمایی نکردم اما سعی کردم یک مجموعه باشد که در عین تفاوت‌هایی که هر شعر با شعر دیگر دارد اما مجموعه منسجمی باشد، و روی مساله انسجام مجموعه خیلی کار کردم. سعی کردم شعرهایی که خط فکری کلی مجموعه را به هم می‌ریزد از مجموعه کنار بگذارم و اگر بخواهم ویژگی برای این مجموعه نام ببرم، همان نگاه و تلقی اجتماعی به وقایع، حوادث و احساسات روزانه است که از منظر یک دید اجتماعی نگر نوشته شده است.

مجموعه شعر قبلی تان تاثیری در این مجموعه داشته؟

پاسخ به این سوال کمی سخت است چون مجموعه قبلی قالب متفاوتی داشت. شاید اگر قالب شعری آن مجموعه هم سپید بود می‌گفتم یک سری بازخوردهایی که از آن مجموعه گرفتم و فکر می‌کردم که باید تصحیح یا تقویت شود را در این مجموعه به کار گرفته ام. البته همین که شما اثری را به چاپ می‌رسانی و خود را در معرض نقد قرار می‌دهی باعث می‌شود که در اثرهای بعدی شناخت بهتری از مخاطب خود و فضا داشته باشی و خواه ناخواه به یک سری از ضعف‌های قلمی، زبانی و روایی خود پی ببری؛ در این زمینه‌ها ممکن است که اثر قبلی کار من را ارتقاء داده باشد اما در قالب کلی تاثیری بر اثر جدید نداشته است.

به عنوان یک روزنامه نگار فکر می‌کنید که شغلتان چقدر در سرودن  اشعار این مجموعه موثر بوده است؟

من ابتدا شاعر بودم و بعد از آن روزنامه نگار شدم و هنوز هم اول شاعرم و پس از آن روزنامه نگار. اما باید اعتراف کنم که بعد از اینکه حوزه خبر را تجربه کردم و به خصوص قرار گرفتن در کوران حوادث خبری که ناشی از شغل پرمخاطره ماست، دید اجتماعی من به زندگی بسیار گسترده تر شد و خبر روی شکل نوشتن اشعار من تاثیر گذاشت. به هر صورت در همین مجموعه هم که می‌خوانید شعرهایی مربوط به روزنامه نگاران وجود دارد، مانند شعری که به «مسعود باستانی» روزنامه نگار زندانی تقدیم شده است. از سوی دیگر به طور حداکثری نمی‌توان گفت که اشعار این مجموعه به شغل من مربوط است، اما مضامینی که در نوشتن اشعار برگرفته‌ام خیلی از آن‌ها سر خط خبرهایی بوده‌اند که هر روز با آن‌ها سروکار داریم و کهنه هم نمی‌شوند و این شاید نکته ایست که جدای از بحث خبری آن وجود دارد. مفاهیمی مانند آزادی، بی‌عدالتی و صلح مضامینی هستند که هر روز روی سر خط خبر‌ها هستند کهنه هم نمی شوند و همین بی زمانی آنها را به عنوان سوژه هایی مناسب برای شعر شدن بدل کرده است.

همین که شما اثری را به چاپ می‌رسانی و خود را در معرض نقد قرار می‌دهی باعث می‌شود که در اثرهای بعدی شناخت بهتری از مخاطب خود و فضا داشته باشی و خواه ناخواه به یک سری از ضعف‌های قلمی، زبانی و روایی خود پی ببری

***

اشعاری از پوریا سوری:

تهران برای زندگی من هرگز انار سرخ ندارد

باید کسی به عاطفه تو در این زمین درخت بکارد

تهرانِ هم ترانه ی زندان، تهران خالی از تب انسان

تهرانِ پایتخت به جز تو دیگر مگر چه جاذبه دارد؟

تهران برای من برهوتی پوشیده از سفیدی برف است

باشد که ردپای تو اینجا همراه خود بهار بیارد

هر شب میان ماندن و رفتن راهی بغیر خواب ندارم

کی می شود که خواب مرا به آغوش گرم تو بسپارد؟

من فکر می کنم که در این شهر، عشق تو شاهراه نجات است

پیش از شبی که خاک بخواهد در سینه اش مرا بفشارد

اما چگونه با تو بگویم ... بگذار صادقانه بگویم

می ترسم اینکه عشق تو بین سیمان و دود تاب نیارد

این دود سرفه های مرا از سینه ام به شهر کشانده

این سرفه های شهر نشینی به فلسفه نیاز ندارد

شاید اگر که عشق تو با آن، ابری که مانده در تب باران

همدم شود دوباره تواند باران به این دیار بیارد

شاید که ابر حادثه باشد! شاید که عشق  معجزه باشد

باران فقط به حکم غریزه بی چشمداشت باز ببارد

آنگاه در تلاطم باران، از انتهای پیچ خیابان

می آیی و دوباره در این خاک عشق ات انار بار می آرد

*

«طرف سایه»

تن نزن

که تنهاتر شدن

همان تن هایی است

که سایه سایه از وجودت کم می شود

کنار تیربرق ایستاده ای

مردی هستی مثل تمام مردها     که تیربرق ها     به یاد دارند

حالا شانه هایت کمی افتاده تر

چند تاری مو سپیدتر

آه در انحنای گلویت نشسته

آن آه

آه کشیده ایست

آه کشیده تریست از     ارتفاع تیرهای برق و امتداد سیم ها...

همین است که

سرگردانی ات را در این جای پا

شناسنامه دار کرده است

مادر، کوچه است

امروز مُهر تو بر سینه اش نشسته

فردا امضای دیگری.

کدام تن که تو از آن هی سر می زنی

می داند فردای کوچه خاکی است یا آسفالت!

شناسنامه کوچه است

هر صبح، هر ظهر، هر غروب، شب ها هم

که دیوار و کوچه پیوند دارند

کوچه می داند که کدام سو

به خواب خورشید نزدیک تر است

برج دیدبانی اش

-تیرهای برق -

آخرین

نگاه های دودوزنت را که باز می گشتی و

به عقب نگاه می کردی      مخابره نکرده است

کوچه است فقط    می داند

سایه ای از تو       در سیاهی شب جا مانده

که سپیده سرد صبح

به تنش بنشیند

سنگریزه ای می شود

که نخستین گروه پسربچه ها

که راهی دبستان شوند

یکی شان آن را سمت پنجره ای شوت خواهد کرد

صدای شکستن سایه

لابه لای خرده شیشه ها

به زمین می ریزد.

*

گمان مبر که همیشه صبور و خونـسردم

همیشه سخت و مقاوم شبیه یک مردم

من از تفــاهم پائیز و مـرگ مـی آیم

وَ سردم است وَ سردم وَ سَ سَ سَ سردم

گمان مبر که همیشه، بتم ... نه ابراهیم

قسم به ذات تـبـر پیش تو کم آوردم

به بـرکه بـرکه چشمت قسم شبی آخر

درون آبـی این چـشـمه غرق می گردم

فقط برای من اینجا صـدای تو خوبست

و قرص صورت ماهت مسکن دردم

قسم و اَشهدُ اَن لا اِلــه اِلا ... تــو

قسم و اَشهدُ ... دلرا به نام تو کردم

بـه زیر چـهره سردم گدازه عشقست

اگر چه باز به ظاهر صبور و خونسردم

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: تدبیر، وبلاگ های ادبی