تبیان، دستیار زندگی
ثانیه‌ها روایتی از لحظه لحظه‌ی زندگی و در ‌‌نهایت تحولِ مردی در آستانه‌ی هفتمین دهه‌ی عمر است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پرونده‌ای برای رمان «ثانیه‌ها»

یادداشت‌هایی درباره‌ی رمان «ثانیه‌ها» نوشته‌ی محمدرضا فیاض


ثانیه‌ها روایتی از لحظه لحظه‌ی زندگی و در ‌‌نهایت تحولِ مردی در آستانه‌ی هفتمین دهه‌ی عمر است.

پرونده‌ای برای رمان «ثانیه‌ها»

برای مخاطبِ این روز‌ها که توقع‌اش را در برابر رُمان تا جذابیت و سرگرم‌کنندکی تنزل داده؛ خواندن داستانی که شخصیت اصلی‌اش مهندسی هفتاد ساله است چه‌گونه تجربه‌ای می‌تواند باشد؟ پیرمردی ایرانی که به یقین نمی‌تواند در فضای رئالیستی روایت زندگی هیجان‌انگیز و حتی دور از دسترس پیرمردی خارج از جغرافیای خاور میانه‌ای را داشته باشد. وجود او از تکه‌های پیش‌فرض خواننده‌ی ایرانی جدا نیست. تکه‌هایی مثل؛ بازنشستگی، زندگی کهنه، زنی که دیگر مثل گذر عمر وجودش تکراری شده، بچه‌هایی که تنها به خاطر اسمشان نقش فرزند بودگی را بازی می‌کنند و خیلی وقت‌ها هم از اجرای نقششان سر باز می‌زنند و در ‌‌نهایت خاطرات. بی‌شک مخاطب وقتی به سراغ کتابی با کاراک‌تر این‌چنینی می‌رود محال است نقش و رنگ نوستالژی را دست‌کم بگیرد. همیشه حسرتی هست و دریغی از زمانی که رفته. از ثانیه‌هایی که گذشته. دلتنگی برای آن‌چه تحقق یافته و حسرت رۆیاهای برباد رفته. و بخش اعظم روایت را همین گذشته و گذشت ثانیه‌ها می‌سازند. اگر نگوییم همه‌ی این‌ها حداقل بخشی متعلق به مجموعه‌ی پیش‌فرض‌های ما هستند در مورد این کتاب و هر کتابی با شخصیتی کهن‌سال. در ثانیه‌ها نیز با همین مسائل روبرو خواهیم بود اما نقطه‌ی قوت کار نویسنده در این است که از ابتدا در راستای کانسپت قراردادش را با خواننده می‌بندد. مخاطب از‌‌ همان صفحات اول زبانی تقریباً متفاوت را شاهد است اما زبان هم مانند المان‌های دیگر تا انتهای رمان حفظ می‌شود. شاید بیشترین ایرادی که بشود به رمان «ثانیه‌ها» گرفت گذشتن از سر بعضی مسائل یا ایجاد یک سری اتفاقات داستانی بدون منطق است. خودکشی دختر تنها به دلیل این‌که از پیری می‌ترسیده بیشتر از یک اتفاق داستانی شبیه حذف دم دستی شخصیت، توسط نویسنده به نظر می‌رسد.

در کنار همه‌ی اینّ‌ها باید گفت کتاب دسته‌ی مخاطبین خودش را دارد. و از آن‌جا که در نوشتن زوایای مختلف زندگی راوی را به دقت از نظر گذرانده می‌شود گفت از آن دست کتاب‌هایی‌ است که در به دست آوردن مخاطب‌های خاص خود موفق بوده.

***

لیلا عطارچی: در ثانیه‎‌ها، همه چیز در حال تمام شدن است، از عمر مهندس گرفته و زیبایی مهناز که از بین رفتن‎شان بدیهی‎‌ترین و غیرقابل اجتناب‎‌ترین اتفاق است تا عشق سیمین و دوستی کمال و شاید پایه‎های زندگی زناشویی مهندس. هر چیز تغییر پذیری از گذر زمان در امان نیست. زمان بالا‌تر از تقدیر ایستاده و حکم فرمایی می‌‎کند. راه گریزی نیست، نه برای مهندس که ناتوان‎‌تر از ان است که قصد مقابله داشته باشد، نه برای مهناز که مقهور شده و نه برای کمال که به نظر‌‌ رها از همه این مناسبات می‌آمد.

نگاه نویسنده به عشقی که به بهانه‎ای نه چندان قانع کننده ندیده گرفته و به زمان سپرده شده، حمل طولانی این حس بدون اینکه برایش کاری انجام شود، دوستی‎ای که لابلای گذر زمان به دوری و جدایی می‌‎انجامد، همه و همه ان قدر راحت در اطراف و حتا شاید برای خودمان پیش می‌‎اید، ان قدر واقعی است، که جای خرده‎گیری نمی‌‎گذارد. شاید حین خواندن رمان در به در نقطه‎ای، جایی، لحظه‎ای بگردیم که واقعیت سایه سهمناکش را از زندگی مهندس کنار کشد و ما همراهش در فضایی با جرقه‎هایی از امید یا رویا نفس کشیم و هوایی تازه کنیم. رمان چنین جایی نشان‎مان نمی‌‎دهد، نه کورسویی، نه راهی، نه نویدی. تنها باید دل خوش داشت به خاطرات پراکنده‎ای که شیرینی‎شان لحظه‎ای ارامشی بخشد.

در بین همه واقعیت‎های تکراری که به زیبایی در هم پیچیده شده حضور معشوقی چون سیمین که خود پیش برنده عشق است و حتا شجاع‎‌تر و رها‌تر از عاشق، از ان اتفاق‎های خوشایند معدود در رمان است. با وجود اینکه زمان و شاید تقدیر بی‎رحمانه‎‌تر از همه تیشه به ریشه‎اش می‌‎زند و تبدیلش می‌‎کند به موجودی که زنده بودنش دیگر هیچ معنایی ندارد.

همیشه حسرتی هست و دریغی از زمانی که رفته. از ثانیه‌هایی که گذشته. دلتنگی برای آن‌چه تحقق یافته و حسرت رۆیاهای برباد رفته. و بخش اعظم روایت را همین گذشته و گذشت ثانیه‌ها می‌سازند.

در چند جایی از رمان تقابل مرگ و زندگی حس امید و ناامیدی را همزمان بر می‌‎انگیزاند. تولد نوه مهندس در کنار پدربزرگی که به مرگ نزدیک‌تر است دو روی سکه مرگ و زندگی را به نمایش می‌‎گذارد. قبل از اینکه به شادی این اتفاق دل خوش داریم حرف‎های مهندس به نوه‎اش و نبودن هیچ تضمینی برای اینکه زمان برای زندگی تازه‌‌ همان نکند که برای نسل‎های پیشینش کرده، همه خوشی‎مان را خاموش می‌‎کند. حضور سمین و مهناز که هر دو زیبایی و عشق را زنده می‌‎کنند فریب‎مان می‌‎دهد، دل‎مان می‌‎خواهد معجزه عشق را باور کنیم، یادمان می‌‎رود این امید هم پایدار نخواهد بود، پیری و نابودی از خط بین دو ابروی مهناز سرک می‌‎کشد و تا نابودی‎اش پیش می‌‎رود. همه چیز دست به دست هم می‌‎دهد و نمی‌‎گذارد باور کنیم اتفاق بهتری در راه است.

رمان مثل یک زندگی واقعی پیش می‌‎رود، به کندی پیرمردی هفتاد ساله و به‌‌ همان پیچیدگی و در هم تنیدگی، با اضافه گویی‎‌ها و خاطرات مهم و غیرمهم انسانی که حسرتی از گذشته همراه دارد، بدون هیچ تلاش اضافه‎ای برای احساساتی کردن مخاطب و غمگین کردنش، بدون وعده برای اینده‎ای که دیگر وجود ندارد.

با تمام شدن رمان ما می‌‎مانیم با ثانیه‎هایی که به بهای خواندن زندگی مهندس از دست رفته است. افسوسش را نمی‌‎خوریم. شاید به یاد ثانیه‎های بی‎حاصل عمر مهندس که در کشمکش بین مدیر عاقل و احساساتیش همیشه مقهور عقلی شد که خوشبختش نکرد. دل خوش داریم که هنوز دارایی‎مان از زمان بار‌ها بیشتر از مهندس است. اما زندگی‎ای که خوانده‎ایم شاید باید تلنگری باشد برای پیدا کردن راهی که گذر زمان را با همه واقعی بودنش ترسناک‎‌تر نکند. شاید به امید تحقق انچه شاملو گفت: «فرصت کوتاه بود اما با شکوه.»

***

فرشته نوبخت: ثانیه‌ها روایتی از لحظه لحظه‌ی زندگی و در ‌‌نهایت تحولِ مردی در آستانه‌ی هفتمین دهه‌ی عمر است. مردی که ما او را به عنوانِ مهندسی موفق آرام آرام می‌شناسیم. شروعِ رمان بسیار جسورانه و در عینِ حال جذاب است و به سرعت ما را به دلِ داستان فرامی‌خواند. این شروع همچنان‌که تعادلِ زندگیِ روزمره‌ی مهندس را برهم می‌زند و ذهنِ مخاطب را به خود مشغول می‌کند زنگِ بیداریِ خاطراتِ فراموش‌شده‌ی مهندس نیز است. اما با همین ریتم ادامه پیدا نمی‌کند. مرورِ گذشته به شیوه‌ی قطره‌چکانی نبردی طاقت‌فرسا میانِ متن و مخاطب پدید می‌آورد. این شیوه اگرچه دایره‌ی مخاطبانِ اثر را بی‌تردید محدود کرده، اما ابزاری بوده برای برساختنِ مضمونی که به چیستی و چراییِ عشق می‌پردازد و رفته رفته در عمقِ متن شکل می‌گیرد. ابزاری که استفاده از آن بی‌سابقه نیست و به عنوان مثال می‌توان به «مرد در تاریکی» نوشته‌ی پل استر اشاره کرد که شخصیتِ اصلیِ آن مردی هفتاد و دو ساله و معلول است. اثر استر نیز سرشار از خرده روایت است و ضمن این‌که مضمونی ضدجنگ دارد، بیشتر از هرچیز به عشق و ماهیتِ آن در زندگیِ بشر می‌پردازد. فرقِ اثر استر با اثر محمدرضا فیاض در تجربه‌ی زیسته‌ دو نویسنده است که بی‌تردید اندیشه را تحتِ تاثیر خود قرار می‌دهد و نیز عمق و معنایِ هر دو اثر را. استر در زمان خلقِ مرد در تاریکی شصت‌ویک سال داشته و نمی‌توان تاثیرِ نگاه و جهان‌بینیِ او را در اثرش نادیده گرفت. عشق از جمله مفاهیمِ اساسیِ زندگیِ بشر است که قدرتِ خیال در برابرِ عظمتِ درکِ آن ناچیز است و به همین دلیل است که تجربه و مواجهه با ابعادِ هولناکِ آن برایِ رنگ‌آمیزی و بخشیدنِ ابعاد به مفاهیمی چنین ضروری است. با این‌حال نمی‌شود شجاعت و تهورِ نویسنده‌ی جوان رمان ثانیه‌ها را در انتخابِ شخصیتِ مهندس جمشید و پرداختِ خوبی را که در اولین اثرِ خود ارائه داده، تحسین نکرد.

ثانیه‌ها رمانی تحسین‌آمیز، دشوارخوان و مدرن است. ضمن این‌که وضعیت و موقعیتِ شخصیتِ مهندس این فرصت را ایجاد کرده تا به ابعادِ وسیع‌تری از زندگیِ انسانِ شهری در عصرِ پسامدرنیته پرداخته شود و به همین دلیل دستِ نویسنده برایِ پرداختن به مضمونِ اصلیِ اثر باز‌تر بوده است. اگرچه همین ویژگی از سویِ دیگر باعث اطناب و پرگویی و ورود به ساحتِ جزئیاتِ غیرضروری در زندگیِ مهندس هم شده است. پایانِ اثر اگرچه نقدهایی به آن وارد است که مربوط می‌شود به خطِ سیرِ شخصیتِ مهناز و سرانجام او، اما در عینِ حال با چرخشی از بیرون به درونِ شخصیتِ مهندس، ماهیتی فلسفی و مدرن می‌یابد.

از نظر ساختاری ثانیه‌ها دو محورِ اصلی و اساسی دارد که تمرکز بر آن‌ها می‌توانست باعث پررنگ‌تر شدنِ درونمایه‌ی اصلی شود و نیز ایجازی درخشان به کار ببخشد. این دو محور که گذشته و حالِ جمشید را به هم متصل می‌کند در رابطه‌ی او با دو زن (سیمین و مهناز) ‌است. سیمین و مهناز با حذفِ زمان، می‌توانند دو رویِ یک سکه باشند. اما زمان، قرار است عنصری موزی و آزاردهنده در ثانیه‌ها باشد که جز این نیست. زمان است که چین‌وچروکِ زیرِ پلک‌هایِ سیمین را رقم می‌زند و بویِ ترشیدگیِ اتاقِ او را و زمان است که به‌ناچار مهناز با جایگزینِ سیمین... گزندگی و تلخیِ ثانیه‌ها در همین به‌رخ کشیدن‌هایِ گذرِ ثانیه‌ها است. تنها در فاصله‌ی میانِ این دو رویِ سکه‌ی عشق است که خرده روایت‌ها و خرده رفتارهایِ شخصیت‌هایِ دیگر که در قالبِ زندگی و روزمرگی روایت می‌شود، معنا می‌شود و در حقیقت بی‌معناییِ آن جلوه‌گر می‌شود.

این رمان یا باید حجمی دو برابرِ این می‌داشت و با شهامتِ بیشتری به سبک و شیوه‌ای کلاسیک داستانش را روایت می‌کرد. یا باید بسیار کم‌حجم‌تر از این می‌بود و با تمرکز بر دو محوری که قبل‌تر گفتم و حفظِ ایجاز به روایتی کوچک و جذاب بسنده می‌کرد. در حالی‌که در روایتِ آن‌چه می‌انِ جمشید و سیمین در دهه‌ی سی گذشته است، آن‌قدر که بر جزئیاتِ احساسی و‌گاه غیر ضروری تاکید می‌شود، دلایلِ فروپاشیِ رابطه مطرح نمی‌شود. اگرچه می‌توان به مددِ سفیدخوانی به پاره‌ای از ابهامات یا ناگفته‌ها در متن دست یافت ولی با وجودِ پرگویی‌هایِ غیرضروری، ضرروتِ چنین سفیدخوانی‌هایی نامشخص است. محمدرضا فیاض، در اولین اثر خود نشان داده شیفته‌ی روایت است و بسیار جسور.

بخش كتاب و كتابخوانی تبیان


منبع: شهر كتاب- آیدا مرادی آهنی