تبیان، دستیار زندگی
اگر به دفترچه روزانه کافکا یا به کتابی با عنوان “گفت وگو با فرانس کافکا” رجوع کنید متوجه می شوید کافکا چقدر در قبال زمزمه هایی که صحبت از رستگاری و نجات و امید بستن به عوالم رهایی و غیره ای که اساس بسیاری از ادیان است، ساکت است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دین در آثار فرانتس کافکا


اگر به دفترچه روزانه کافکا یا به کتابی با عنوان “گفت وگو با فرانس کافکا”‌ رجوع کنید متوجه می شوید کافکا چقدر در قبال زمزمه هایی که صحبت از رستگاری و نجات و امید بستن به عوالم رهایی و غیره ای که اساس بسیاری از ادیان است، ساکت است.

دین در آثار فرانتس کافکا

(آنچه در ادامه خواهید خواند سخنرانی سیاوش جمادی محقق، نویسنده و مترجم فلسفه و ادبیات است که با عنوان: تأثیر دین بر آثار کافکا روز دوشنبه 25 تیر ماه 86 در حوزه هنری استان تهران ایراد شده است.)

***

موضوع سخن امروز، کافکا و دین است. از کافکا داستان، نوشته و نامه های بسیاری باقی مانده است. جهان او تا حدودی دسترس ناپذیر و از طرفی هم دسترس پذیر است. دین هم مفهومی وسیع و کلی است. اگر قبلاً بر سر این دو به توافق نرسیده باشیم نمی توانیم به دنبال رابطه ای بین این دو در آثار کافکا برویم.کافکا در دهه های اول قرن بیستم در امپراطوری اتریش – مجارستان و میان اجتماعی از یهودیان به نام یهودیان اروپایی می زیست.

او نمی توانست از جذبه این محافل بگریزد. اما کافکا در نهایت در آثار هنری و داستانی اش به هیچ یک از مسائلی که در فرقه های عرفانی یهودی از جمله فرقه کاباله یا حسیدی یا صهیونیست ها، یا فرقه عرفان گرای رودولف اشتاینر بود، نمی پردازد.

اگر به دفترچه روزانه کافکا یا به کتابی با عنوان “گفت وگو با فرانس کافکا”‌ رجوع کنید متوجه می شوید کافکا چقدر در قبال زمزمه هایی که صحبت از رستگاری و نجات و امید بستن به عوالم رهایی و غیره ای که اساس بسیاری از ادیان است، ساکت است.

او نه ملحد است و نه کافر؛ بلکه می گوید:

“من در میله های آهنی و ذهنیت خود محصورم. من نه می توانم متشرع و نه متعارف باشم. ”‌

او اساساً نسبت به این زمزمه ها بدبین و در آنها نوعی خودفریبی می بیند.

حال مسئله ارتباط کافکا و دین از کجا به وجود آمده است؟ چه انگیزه ای در تفسیرهای متعدد از کافکا وجود دارد که تفسیرهایِ دینی از او جایگاه خاصی را اشغال کرده است؟

کمتر نویسنده ای را می توان یافت که به اندازه کافکا تفسیر پذیر باشد.

والتر بنیامین در نقدی درباره آثار فرانس کافکا در کتاب “نشانه ای به رهایی”‌ به نکته ای درباره هوای آثار کافکااشاره کرده، می گوید:

“هوای آثار کافکا نوعی هوای روستایی است و این هوایی است که آثار همه بنیان گذاران ادیان در آن شکل گرفته است.”‌

بیشتر تفاسیر دینی درباره آثار کافکا برون متنی اند. من منکر تفسیر برون متنی نیستم. ولی معتقدم برای دست یابی به جهان کافکا نباید از هیچ چیز او گذشت، از یادداشت های پراکنده و خصوصی تا نامه هایی که قصد نابودیش را داشت و توسط دوستانش مثل “ماکس برود”‌ نجات یافت. من معتقدم تفسیر برون متنی باید خود را با شخصیت نویسنده به گونه ای پیوند دهد.

کافکا و دین؛ امکان یا امتناع؟

این مشکل واقعاً به تفسیرپذیری کافکا برمی گردد. کافکا شخصیتی بسیار تفسیرپذیر دارد.

یکی از مفسران کافکا که بسیار دقیق آثار او را تفسیر کرده، “موریس بلانشو”‌ است. او معتقد است ویژگی آثار کافکا اساساً بازنمودی است از ویژگی شخصیت کافکا.

اما تفسیر “ماکس برود”‌ از جمله دوستان نزدیک کافکا هم قابل توجه است. ماکس برودِ یهودی، معتقد به یهودیت و صهیونیست است. او در دانشگاه تل آویو کرسی استادی دارد. او همانقدر که با کافکا دوست صمیمی بود به قول بعضی از مفسران از کافکا دور بود. تا جایی که کافکا در یادداشت های شخصی خود تصریح می کند که او و ماکس برود به دو دنیای کاملاً متفاوت تعلق دارند.

علت هم اختلاف شدید این دو از نظر سبک، دیدگاه و جهان بینی بود.

والتر بنیامین در عین اینکه با ماکس برود مخالفت می کند اما خود هم در آثار کافکا صبغه های دینی و مذهبی می جوید. بنیامین چند داستان از تلمود نقل می کند که شباهت بسیار زیادی با ماجرای رخ داده در رمان «قصر» دارند.

“مارتین بوبر”‌ از مفسران دیگر آثار کافکا است.

بوبراز متفکران بزرگ یهودی است که رگه ای از فیلسوفان اگزیستانس هم در او وجود دارد. برخی از کتب او هم به فارسی ترجمه شده است.

او می گوید:

“می توان از کافکا تفسیری دینی به طریق سلبی و منفی ارائه داد.”‌ به اعتقاد او، کافکا تا مرزهای کفر پیش می رود.

مسائل فوق نشان می دهد که در ادبیات، قدرت تعمیم مسائل اینجایی و اکنونی وجود دارد. در وادی ادبیات، نویسنده بر خلاف فلسفه از مسائل اینجایی و دردهای حاضر در زمانه اش متأثر می شود.

ما امروز در زمان خودمان زندگی می کنیم. در عرصه سیاست، اجتماع، رابطهِ قدرت- ملت و مناسبات قدرت با درگیری هایی مواجهیم.

کافکا، آدورنو و دیکنز در خلأ به وجود نیامدند. مسائل اکنونی و اینجایی برای آنان بسیار مهم و حساس بود. این حساسیت هم باعث شد قلم به دست گیرند.

کلمات قصار او مثل:

“نیازی نیست که از خانه بیرون روی، پشت میزت بمان و گوش کن. نه حتی نیازی نیست که گوش کنی، فقط منتظر بمان. نه حتی نیازی نیست که منتظر بمانی، فقط یکسره بی حرکت و تنها باش. جهان خود را آنچنان که هست بر تو عرضه خواهد کرد. جز این نمی توان کار دیگری کرد.”‌

تفسیر مارتین بوبر این است که انسان جهان کافکا باید صرفاً انتظار یک سویه داشته باشد.

مقصد هست، اما راه نیست

چرا عده ای اصرار دارند از آثار کافکا تفسیری مذهبی به دست دهند؟ باید فرانتس کافکا را از یادداشت های خصوصی، نامه هایی که به انسان های زندگی اش نوشته و از درون متن خودش شناخت. به نظر نمی رسد کافکا علاقه ای به طرح مباحث موجود در عرفان های یهودی یا مکتب سن پل مسیحیت داشت.

کافکایی که ما می شناسیم به زور به کنیسه می رفت.

حتی یک بار که ماکس برود او را به کنیسه برد، بعدها نوشت من در کنیسه چیزی جز افرادی شبیه آدم خورهای وحشی ندیدم!

دقت کنید همانطور که در آغاز سخنم گفتم تفاسیر مذهبی از کافکا عمدتاً تفاسیر برون متنی اند. چند یادداشت از کافکا انتخاب کردم که شاید با خواندن آنها متوجه شویم اساساً مسأله کافکا عالم غیب و دیگر نبوده است:

«اگر قصر فروبسته است، این فروبستگی، فروبستگی انسانی است نسبت به جهان و قدرت.»

یکی از مفسران کافکا می گوید:”‌ کافکا بزرگترین تئوری پرداز قدرت است.”‌

“نیازی نیست که از خانه بیرون روی، پشت میزت بمان و گوش کن. نه حتی نیازی نیست که گوش کنی، فقط منتظر بمان. نه حتی نیازی نیست که منتظر بمانی، فقط یکسره بی حرکت و تنها باش. جهان خود را آنچنان که هست بر تو عرضه خواهد کرد. جز این نمی توان کار دیگری کرد.”‌

در همه آثار کافکا شخصیتی می بینیم که با قدرتی در حال کشمکش است. زبان آن قدرت را نمی فهمد، آن قدرت هم به او اعتنا ندارد. ولی هیچ کدام از دست دیگری رها نمی شوند.

راه نجاتی نیست. نه از این سو و نه از آن سو.

عنوان «نه این و نه آن» عنوانی بود که می خواستم بر کتاب “سیری در جهان کافکا”‌ بگذارم ولی بعدها تغییر کرد.

نه این و نه آن، بازگفت جهان کافکاست.

جهان کافکا، جهان انسانی است که به قول اریش هِلِر از میراث بریده است. جهان یک انسان مدرن است که شاید همه ما باشیم. همه ما مدرنیزه هستیم. در جهان مدرن، انسانی که از خدا دور شده، قصد دارد راه خود را از دیگران و جامعه پیدا کند.

نکته ای که در داستان های کافکا ما را مجاب می کند که مسئله کافکا الوهیت و فرازمینی نیست، نحوه روایت داستان های اوست. تمام آثار کافا تک پرسپکتیوی است.

یعنی همه ماجرا از دیدگاه یک نفر است. همه صحنه ها به گونه ای اتفاق می افتند که راوی در همه آن صحنه ها حاضر است. راوی داستان های او مثل راوی دانای کلی که در فراز داستان جنگ و صلح تولستوی وجود دارد، دیده نمی شود.

آیا ما می توانیم لحظه ای از دریچه دیدگاه خودمان و به قول کافکا از میله های آهنی ذهنیت خودمان رها شویم؟

این رهایی در عرفان مورد بحث است. وقتی روایت همه آثار کافکا تک منظری است، نشانه نوعی عدم اعتقاد و علاقه نویسنده به صحبت از ساحتی متعالی است.

کافکا اصلاً علاقه ندارد مثل رودولف اشتاینر، کی یر که گور یا مارتین بوبر صحبت از ساحتی متعالی و فراتر کند. مسئله من، مسئله خودم است. درگیری خودم با جهان است.

از جمله های قصار کافکا که مناسب حال باشد می توان مثال آورد: “قفسی که به جستجوی پرنده می آید.”‌

“پزشک دهکده”‌ داستان مورد علاقه کافکا بود که به پدرش تقدیم کرد. این داستان جزو داستان های تمام شده کافکاست. زیرا اکثر داستان های او ناتمام است.

یکی از داستان های دیگر کافکا که بیانگر فروبستگی، قفل شدگی و انجماد انسان معاصر است، داستان “نقب”‌ است.

در این داستان موش کوری عظیم الجثه نقبی به دور از دنیای خارج می کند تا در این نقب خیلی ساده زندگی کند.این جانور چیزی نمی خواهد جز یک زندگی انسانی. طبیعی است که جانوران در داستان مثل داستان های کلیله و دمنه اشاره ای به آدمیان اند.

او سپس جستجویش را برای یافتن منبع صوت آغاز می کند و داستان ناتمام می ماند. نه اینکه کافکا می خواست این داستان ناتمام بماند، بلکه بیماری آخر عمرش به او مهلت اتمام داستان را نداد. اما قابل پیش بینی خواهد بود که منزلش یا همان نقب بر سرش خراب خواهد شد.

کافکا چه می خواهد بگوید؟ مسئله او ناتمام دویدن و نرسیدن است. او در یکی از جملات قصارش می گوید:”‌ مقصد هست، اما راه نیست.”‌

این موضوع یکی از مواردی است که مفسرانی چون والتر بنیامین به آن توجه کرده اند. کافکا درباره داستان سرگردانی موسی در بیابان و نرسیدن موسی به کنعان در یکی از یادداشت هایش به این مسئله اشاره می کند. (1921) این یادداشت در تفسیرهای دینی از او بسیار مورد توجه قرار گرفته است.

مارتین بوبر با استناد به یادداشت های کافکا، از متافیزیک نزد آثار کافکا صحبت می کند.

به هر حال کافکا از تناقضی که از درون وجود انسان می جوشد و دوپهلو بودن وجود آدمی صحبت می کند. این دوپهلو بودن، نرسیدن و ناتوانی نیست. قدرت های بازدارنده ای اند که به قول والتر بنیامین از دوران پیشاتاریخی سرچشمه می گیرند. بنیامین به جمله ای از کلمات قصار کافکا اشاره می کند که اعتقاد به پیشرفت به این معنا نیست که واقعاً پیشرفتی رخ داده است. نیروهای بدوی پیشاتاریخی که در کودکی و در دوران توحش تاریخ، در نهان ناخودآگاه نهفته، جایی نرفته است. به بیان دیگر این تمدن چیزی از بربریت کم نکرده است. این مسائل توسط کافکا و در داستان هایش بین سال هال 1914 تا 1924 یعنی زمان مرگش مطرح می شود. درست در حین و بعد از جنگ اول جهانی.

کافکا وقتی این جملات را می گوید، در مورد مرگ سه خواهرش پیش بینی می کند. سه خواهر کافکا در اردوگاه های نازی از بین می روند. والتر بنیامین که در حال فرار از دست نازی ها قربانی آنها می شود، با کافکا که سه خواهرش قربانی رژیم نازیسم می شود در این امر مشترکند که: «هر جا سندی از مدنیت است سندی از بربریت هم هست».

این خودِ جمله بنیامین است. داستان های کافکا، بربریت را آزاد می کند. آیا برای اینکه چشم انسان به حقیقت باز شود نیازی به خونریزی است؟

بنیامین و کافکا صرفاً در این زمینه نظریه پرداز نبودند. بنیامین در به در و آواره و در معرض مرگ می گوید: هیچ سندی از تمدن نیست که همراه با سندی از بربریت نباشد.

در پایان درباره امکان رابطه کافکا و دین، معتقدم کافکا و آثار هنری او ارتباطی به دین، به مفهوم امیدِ به آخرالزمان و اعتقاد به جهان دیگر ندارد.

مسئله کافکا اساساً این جهان است. هرچند تفسیرهای دینی در مورد آثار او بسیار است. کافکا جمله‌ای معروف دارد که سخنم را با آن به پایان می رسانم:

“من نه همچون کیر‌که‌گور به دست‌های رنجور مسیح درآویخته‌ام و نه همچون صهیونیست‌ها به عبا و قبای خاخام‌های یهودی.”‌

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: مد و مه