سهم مورچه
خاله پیرزن داشت توی سینی برنج پاک می کرد، یک دانه برنج از سینی افتاد بیرون.
مورچه ریزه زود از درز دیوار آمد بیرون و دانه ی برنج را برداشت.
خاله پیرزن چشمش به دانه ی برنج افتاد که تند تند به طرف درز دیوار می رفت. پرید و دانه را گرفت.
پیرزن همین طور که به طرف قابلمه می رفت، مورچه داد زد: «ای خسیس این برنج سهم من بود. دانه ام را بده!»
برنج از لای دو انگشت پیرزن داد زد: «مورچه به دادم برس، کمک! کمک!»
پیرزن دانه را با برنج های دیگر توی قابلمه ریخت و گفت: « مادرم گفته برنج با زحمت به دست می آید. نگذار حتی یک دانه برنج هم حروم بشود.»
مورچه که دنبال دانه اش می دوید، یک لگد به قابلمه زد و رفت کنار دیوار نشست.
کمی بعد عطر کته ی خاله همه جا را پر کرد. خاله کته اش را توی بشقاب ریخت. اولین قاشقی که به دهانش گذاشت، یک دانه برنج از گوشه ی لبش به زمین افتاد.
برنج داد زد:« مورچه بیا، سهمت را بگیر. من آمدم!»
مورچه خوشحال و خندان دوید و رفت که سهمش را بردارد.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: شاهد کودک