تبیان، دستیار زندگی
ولاسکوئز از جمله هنرمندان شاخص قرن 17 میلادی در اسپانیاست. در این نوشتار به تحلیل شاخصه های هنر وی خواهیم پرداخت.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ولاسکوئز و دنیای واقعی


ولاسکوئز از جمله هنرمندان شاخص قرن 17 میلادی در اسپانیاست. در این نوشتار به تحلیل شاخصه های هنر وی خواهیم پرداخت.

ولاسکوئز

"دُن دیه گو رودریگوئتس دوسیلوای ولاسکوئز" (یا ولاسکز) (1599-1660م.) نقاش دربار فیلیپ چهارم در اسپانیا است.

با این که دو سفر به ایتالیا رفت به نظر می رسد کار هیچکدام از هنرمندانی که در آنجا دیده ، در او اثر نگذاشته است و تحت تاثیر هیچکدام نیست. با توجه به بینش او در واقع بینی و یا رئالیسم بصری این مساله جای تعجب ندارد.

کمتر نقاشی از نظر دید واقعیت ها به این روشنی و ثبت آن ها به این آسانی، به پای او می رسد. هوشیارانه ترین تغییرات در نور یا آتمسفر از قلم موی او تراوش می شود. ولاسکز هر چیزی را که می توانست ببیند ، می توانست نقاشی کند؛ قدرت و ضعف او از همینجا ناشی می شود ، زیرا او فاقد توانایی دیدن چیزی بود که جلوی چشمانش نبود!

هرجا که سوژه و موضوع کارش با دنیای غیرواقعی مربوط می شد، قدرت تجسم او افت می کرد، به گونه ای که در چند تابلو از "مادونا" (مریم مقدس) و چند شخصیت اسطوره ای که نقاشی کرده است، نتوانسته بهترین فرم را تجسم بخشد. اما به عوض، این ضعف زمانی که سوژه نقاشی در جلوی ولاسکوئز نشسته، به کمال هنری تغییر جهت می یابد و وی با همین توانایی بی نظیر توانسته نام استاد زمانه را برای خود در برگ تاریخ رقم زند.

چهره نگاری پاپ "اینوسنت دهم" با رنگ مایه های قرمز و سفید که محصول سفر دوم او به ایتالیا است، شدت توانایی کم نظیر او را در شخصیت سازی انسان آشکار می کند. قدرت، هوشمندی و شخصیت نیرومند آن پاپ به روشنی روی چهره اش مجسم شده است. در عین حال، نقاش در ترسیم ظواهر و تحلیل حالات بیرونی پاپ نیز صادق بوده است. در اینجا به نظر می رسد ولاسکوئز از لحاظ حالت دادن (pose) تحت تاثیر تابلوی "نییو وِ گوته بارا" اثر ال گرکو بوده است.

عشق ولاسکوئز به رئالیسم عینی در پرده هایی مثل "بانوان شریف لاس میناس" کاملا مشهود است . این نوع نقاشی به شیوه "ژانر"، یعنی شیوه نقاشی زندگی روزمره مرسوم است.

ولاسکوئز

با دیدن پرده نقاشی داستانی این چنینی از روایت نقاشی برداشت می شود:

نقاشی تجسم روزی است که ولاسکوئز مشغول نقاشی چهره های شاه و ملکه بود. چنانکه مکررا باید به این کار می پرداخت. دختر کوچک پادشاه در میان ندیمه های خود به تماشای نحوه پیشرفت نقاشی ایستاده بود، و یکی از همراهان خود را فرستاد تا لیوان آبی برایش بیاورد و او آب را آورده و در جلوی پای پرنس زانو زده تا آب را به او بدهد. پرنسس در وسط ندیمه ها، مراقبان، کوتوله ها و حیوانات دست آموز خود قرار داشت. سمت چپ او هنرمند روی بوم نقاشی خود کار می کرد. در همان حال یکی از درباریان در را باز کرده بود و در حال خروج بود و در ضمن پشت سر خود را نگاه می کرد و سرانجام تصویر شاه و ملکه نیز در آینه ای که بر دیوار استودیو قرار داشت منعکس شده بود.

این جریان هیچگونه اهمیت و معنی خاصی ندارد. و لذا "لوکاجوردانو" این تابلو را "تئوری نقاشی" نامید.اما در پشت این صحنه به ظاهر ساده، جزئیاتی نهفته است که این اثر را به یکی از شاخص ترین نقاشی های سده 17 ام تبدیل می کند. در واقع  این تابلو کاری است گسترده:

جزئیات فقط برای ثبت اثرات عینی شان خلاصه شده اند. چند تاش قلم برای ایجاد آرایش کل موی گل آذین شده ندیمه ای که زانو زده است و چین ها و روبان های جامه دختر شاه کافی است. در صحنه ای چنین فراخ، همان گونه که در واقعیت عینی رخ می دهد، ولاسکوئز گوی سبقت از امپرسیونیست های سده نوزدهم را می رباید. فضا اشخاص را دربرمی گیرد . انسان حجم های هوای درون اتاق را حس می کند و حتی اثر عینی آتمسفر را در فواصل دور با مقایسه با اشیاء نزدیکتر می توان احساس کرد.

ولاسکز هر چیزی را که می توانست ببیند ، می توانست نقاشی کند؛ قدرت و ضعف او از همینجا ناشی می شود ، زیرا او فاقد توانایی دیدن چیزی بود که جلوی چشمانش نبود!

ولاسکوئز از راه انتقال تدریجی زبردستانه ی ارزش های رنگی و شدت های رنگ توانسته است چهار سطح روشنایی را در  فضای داخلی کوچک وارد کند و با این کار می توان گفت به یک "tour de force" نقاشی دست زده است. این سطوح ارتباطاتِ فضایی کمپوزیسیون را تعیین می کنند.نوری که از پنجره می تابد گروه اصلی را روشن می کند. این افراد که نزدیک قرار دارند فورا به چشم می خورند. کمی عقب تر دومین سطح روشنایی را می بینیم که از پنجره دوم می تابد و بوم نقاشی جلوی ولاسکوئز و آینه ی روی دیوار را روشن می کند.

ولاسکوئز

در این جا چیز جالب و نمایشی چندانی به چشم نمی خورد ، مبادا این منطقه با سوژه اصلی رقابت کند، هرچند انزوای آن منطقه را می توان حس کرد.

بیرون در یکی از درباریان را می بینیم که نه تنها کوچکتر از فیگورهای پیش تابلو است بلکه پرده ی ضخیم تری از آتمسفر بین او و چشمان ما قرار دارد. سرانجام شاه و ملکه در آینه انعکاس یافته اند، گرچه آن ها در موقعیت تماشاچی این پرده قرار دارند ، ولی در فاصله ای دورتر به نظر می آیند. نوری که از سمت آن ها می آید باید تا دیوار دورتر برود و به چشم ما برگردد.

شاه و ملکه نه تنها در چشم انداز دور تابلو کوچک اندازه هستند بلکه ،با این که هنوز شناخته می شوند، شخصیت هایی هستند که دقت نقاشی روی آن ها از همه عناصر پرده کمتر است.

برای ایجاد چهار سطح در فضاهای نامحدود بیرون از اتاق عمق زیاد لازم می آید ، ولی در آنجا کنتراست بین چند سطح خیلی زیاد است. ولاسکوئز آن کنتراست را در اندازه محدود یک اتاق قرار می دهد و این کار را با یک تاش قلم مطمئن چنان انجام می دهد که فضا واقعی شده است.

اما بغیر از تمامی موارد نامبرده شده ، این تابلو یک ویژگی بسیار حیرت انگیز دارد:

برعکس تمامی تابلوها که سوژه (موضوع) نقاشی به ما نگاه می کند، این بار نقاش دارد به ما نگاه می کند! یعنی اگر بخواهیم روشن بینانه نگاه کنیم ف نقاش و کلیه همراهان وی این بار به سوژه نگاه می کنند و این فکر را در ذهن تجسم می بخشند که شاید نقاش در حال ثبت ما بینندگان به عنوان بیننده تابلو بر پرده بوم است.

می توان اینطور گفت که درک او از فضا و علاقه اش به نورپردازی ، وی را به شیوه ی باروک متصل می کند ولی رنگ مذهبی آن شیوه ، هرگز به او سرایت نمی کند .

سمیه رمضان ماهی

بخش هنری تبیان


منابع:

تاریخ تحلیلی هنر جهان/ اورارد میلر آپجان

تاریخ هنر جنسن

هنر در گذر زمان /هلن گاردنر

مطالب مرتبط:

وام گیری در هنر

او نقاش است یا پیشگو؟