تبیان، دستیار زندگی
رضا عمادی سال 37 در شهرستان خوانسار متولد شد. خانواده اش به تهران آمدند در محله ی قدیمی «دولاب» ساکن شدند. وی از آزادگان و جانبازان دفاع مقدس است و اکنون نیز بازنشسته سپاه. وی در روزهای انقلاب هم سهیم بوده و از سربازان فراری محسوب می شود.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرار از خدمت


رضا عمادی سال 37 در شهرستان خوانسار متولد شد. خانواده اش به تهران آمدند در محله ی قدیمی «دولاب» ساکن شدند. وی از آزادگان و جانبازان دفاع مقدس است و اکنون نیز بازنشسته سپاه. او در روزهای انقلاب هم سهیم بوده است.

رضا عمادی

وی می گوید: سال 54 به دلیل مشکلات شدید اقتصادی به کرج نقل مکان کردیم. تحصیلاتم را تا سال اول دبیرستان در مدرسه ابوریحان واقع در خیابان آیت الله سعیدی تهران خواندم و بعد از آن هم مشغول کار شدم. دایی ام خیاط بود من هم در کنار دست او مشغول شدم تا اینکه در 16 آذر 56  طریق ژاندارمری خیابان آیت الله سعیدی (قیاسی سابق) از به خدمت اعزام شدم.  اواسط خدمت سربازی با وقایع تبریز مواجه شدیم و اوج فعالیتهای انقلاب علیه رژیم شاه شدت گرفت. در آن روزها شرایط خاص و سختی بر نظامیان از طرف حکومت حکم فرما شده بود، ما را به مرخصی اعزام نمی کردند به شدت مورد کنترل قرار می گرفتیم؛ به نحوی که نامه های سربازان را هم کنترل می کردند و خط به خط آن توسط ساواک خوانده می شد تا اینکه پیام تاریخی امام بر منع خدمت به رژیم پهلوی انتشار پیدا کرد و من هم مبنی بر دستور حضرت امام از خدمت سربازی فرار کردم.

آن روز پس از فرار از پست به خدمت حاج آقا ملکی، امام جماعت مسجد همت تجریش رفتم، او از روحانیون مبارز و فعال انقلابی بود و طبیعتا این معاشرت باعث می شد من هم بیشتر در جریان اتفاقات انقلاب قرار بگیرم. خدمت این بزرگوار رسیدم گفتم که من سرباز هستم اما پست خاص و مهمی ندارم که مجبور باشم با مردم درگیری پیدا کنم اما نمی دانم بر من هم تکلیف است که از پادگان خارج شوم و برنگردم؟

ایشان در پاسخ به طور صریح به من گفتند که از خدمت سربازی فرار کنم و به پادگان بر نگردم، حاج آقا گفتند: « این فرمان از امام است که در هر کجا سرباز هستید به صفوف مردم بپیوندید.»

این فرمان از امام است که در هر کجا سرباز هستید به صفوف مردم بپیوندید

از فردای همان روز من خدمت را ترک کردم و چون ماموران و مسئولان می دانستند که خانه ما در کرج است به خانه خواهرم در تجریش رفتم و در مغازه خیاطی همسر خواهرم، مشغول به کار شدم و پس پایان کار همراه مبارزان انقلاب در صحنه حضور داشتم. گرچه تحصیلات دانشگاهی نداشتم اما به دلیل فضای مبارزه و فعالیت های انقلابی بیشترین حضور من هم در دانشگاه تهران رقم خورد، در راهپیمایی ها شرکت می کردم. تمام وقایع دانشگاه تهران را روز به روز به یاد دارم.

رضا عمادی

بنا بر شرایط کاری و ارتباطی که در دوران نوجوانی و جوانی با بازاری ها داشتم با افراد متعددی از طیف های فکری و عقیدتی گوناگون آشنا شدم به نحوی که حتی به واسطه دوستان به جمع اعضای مجاهدین انقلاب و مجاهدین خلق راه پیدا کردم و مدت زیادی با آنها ارتباط داشتم و حتی با هم کوه می رفتیم. گاها به بهانه تفریح که به کوه های اطراف تهران می رفتیم در مورد مسائل مختلف صحبت می کردیم. یکی از این اعضاء «رضا پورخاکسار» بود که بعدها به دلیل خیانت هایی که کرد اعدام شد. فرد دیگری به نام «مرتضی بختیاری» نام داشت که به همراه خواهرش «طاهره بختیاری» همگی از اعضای مجاهدین خلق بودند و متواری شدند و عده ای هم که از راه خود برنگشتند و خیانتهایشان محرز شد به اعدام محکوم شدند. اینگونه در متن حوادث و اتفاقات انقلاب قرار داشتم اما از آنجایی که مذهبی بودیم و به اصطلاح دردکشیده، هیچ وقت الگوی دیگری را جایگزین امام خمینی نکردم و به نظرم همین باعث شد که الحمدالله خط فکری و عقیدتی ما به لطف خدا در مسیر صحیح پایه گذاری شود. مدتی هم در قم بودم و به یاد دارم که اولین شعارهای مرگ بر شاه را در قم شنیدم و آن روزها هنوز در تهران این شعارها شروع نشده بود.

روز 11 بهمن من در دانشگاه تهران بودم. تحصن مردمی و روحانیون شکل گرفته بود تا نسبت به بسته شدن فرودگاه مهرآباد اعتراض کنند. ما هم به همراه دوستان در دانشگاه تهران بودیم تا اینکه دولت اعلام کرد که از ساعت 4 بعدازظهر حکومت نظامی است اما چند دقیقه نگذشته بود که یک موتورسوار با فریاد اعلام کرد که امام پیام داده اند که حکومت نظامی را بشکنید و خیال ما راحت تر شد و دلگرم شدیم چون واقعا نمی دانستیم که با وجود حکومت نظامی چه کار باید بکنیم.  فردای آن روز امام آمد.

 سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


مطالب مرتبط:

 انسان خردمند

 ترویج ایثار  دستور کار شد

  بزرگداشت سردار سیاف زاده