تبیان، دستیار زندگی
علومی که موضوع دارند؛ مثل ریاضی و فلسفه، و علومی که موضوع ندارند؛ مثل کلام و علم اصول. حقیقت امر این است که این ادعایی بدون دلیل است؛ یعنی این تفصیل بین فلسفه و کلام و بین اصول و ریاضیات بدون دلیل است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تأملی در اصطلاح «کلام جدید» (2)

تأملی در اصطلاح «کلام جدید» (۲)

علومی که موضوع دارند؛ مثل ریاضی و فلسفه، و علومی که موضوع ندارند؛ مثل کلام و علم اصول. حقیقت امر این است که این ادعایی بدون دلیل است؛ یعنی این تفصیل بین فلسفه و کلام و بین اصول و ریاضیات بدون دلیل است.

برگرفته از گفت و گوی مجله اندیشه حوزه با استاد محمدصادق آملی لاریجانی

قسمت قبل را اینجا بخوانید.

بحثی در موضوع علم

برخی از نویسندگان در باب موضوع علم کلام ادعایی مطرح کرده و هیچ دلیلی هم بر آن اقامه ننموده‏‌اند. ایشان گفته‌‏اند علم کلام، بدون موضوع است.

توضیح این‏که علوم بر دو گونه‌‏اند: علومی که موضوع دارند؛ مثل ریاضی و فلسفه، و علومی که موضوع ندارند؛ مثل کلام و علم اصول. حقیقت امر این است که این ادعایی بدون دلیل است؛ یعنی این تفصیل بین فلسفه و کلام و بین اصول و ریاضیات بدون دلیل است. بسیاری از اصولیین با تلاش فراوان موضوعاتی را برای علم اصول طرح کرده‏‌اند. چه دلیلی بر نادرستی کلام اینان اقامه شده است؟ ادّعای بلا موضوع بودن، ادّعای کوچکی نیست، خصوصا که اگر هیچ تلاشی هم برای تنقیح موضوع آن صورت نگیرد.

با وجود این، به نظر می‌‏آید اصلِ این‏که در هر علمی نیاز به موضوعی داریم، فی حد ذاته در همه علوم قابل خدشه است. مسأله این است که باید ببینیم دلیلِ التزام به موضوعِ واحد برای هر علمی چیست. کسانی که تمایز علوم را به موضوعات می‏‌دانند، طبعا برای هر علمی، موضوعی واحد قائلند، امّا اگر تمایز علوم را به تمایز موضوعات ندانستیم، بلکه همچون محقق خراسانی مۆلف «کفایة الاصول»، تمایز علوم را به اغراض بدانیم، یا همچون محقق اصفهانی قائل به تمایز علوم «بنفسها» باشیم، هیچ دلیلی وجود ندارد که علوم باید حتما دارای موضوعی باشند. البته مرحوم صاحب کفایه در عین این‏که تمایز علوم را به اغراض می‌‏داند، معتقد است هر علمی دارای موضوعی وحدانی است. ایشان در مقام استدلال بر این مطلب، از قاعده فلسفی «الواحد لا یصدر منه الاّ الواحد» استفاده می‏‌کند که درستی این استدلال، خود، جای تأمّل دارد، چه آن‏که محققان عمدتا قاعده «الواحد» را در واحدهای نوعی جاری نمی‏‌دانند.

مرحوم اصفهانی مۆلّف «نهایة الدرایة» در باب تمایز علوم سخنی دارد که در بالا بدان اشاره کردیم. محصَّلِ سخن ایشان این است که هر علمی یک «مرکب اعتباری» است. «مرکب اعتباری» مرکبی است که وحدت اجزایش بالعرض است؛ یعنی وحدتی ناشی از وحدتِ لحاظ یا وحدتِ غرض و مانند آن. در عین حال، وقتی علم، به صورت همین مرکب اعتباری پدید آمد، «بنفسها» از یک مرکب اعتباری دیگر متمایز است. این سخن بسیار دقیقی‏ است و به دو اشکالی که بر نظر آخوند در کفایه، وارد است، اشاره دارد.

حال وارد این بحث نمی‏‌شویم، چون به اندازه کافی از بحث اصلی دور شده‏‌ایم! ملخّص کلام این‏که اگر علوم را «مرکب اعتباری» بدانیم و تمایز علوم را «بنفسها» یا به اغراض بدانیم، دلیلی نداریم که هر علمی نیازمند موضوع واحدی است. بدین ترتیب از اصل معضل یافتن موضوع وحدانی برای علم کلام اجتناب می‏‌کنیم. البته نمی‌‏گوییم علم نمی‌‏تواند موضوع واحد داشته باشد. می‏‌گوییم دلیلی نداریم که چنین موضوعی لازم است. بنابراین، می‌‏توان گفت علم کلام، چه قدیم و چه جدید، مجموعه‌‏ای از مسائل است که به غرض خاصی گرد آمده‌‏اند یا به بیانی که مرحوم اصفهانی داشته‌‏اند، «مرکّبی اعتباری» هستند که در اثر غرض خاصی پدید آمده‌‏اند و آن غرض، همان صیانت عقاید یک دین از شبهات و معضلات، و بلکه اثبات مطالب دینی است. به تعبیر دیگر، غرض، تحفّظ بر عقاید دینی است، چه اثبات آن و چه صیانت آن از شبهاتی که مطرح می‏‌شود.به این ترتیب از اصل مشکل موضوع در علم کلام درمی‏‌گذریم. در واقع مشکلی نداریم.

بنابراین، به طور خلاصه می‏‌توان گفت علم کلام مجموعه مسائلی است که برای تحفّظ و اثبات عقاید دینی و عقلانی کردن مدعیّات دینی طرح می‌‏شوند. اگر این را بپذیریم، طبعا غرض از علم کلام در گذشته و حال یکی است. این غرض در هر زمان مجموعه مسائلی را به گرد خود جمع می‌‏آورد. این مسائل به طور طبیعی تغییراتی پیدا می‏‌کند، چون در هر زمانی نوعی از مسائل، آن غرض را تأمین می‏‌کنند. در زمان مرحوم خواجه نصیر، شکل دیگری و در زمان ما هم مسائلی دیگر با اشکال مختلف مطرح می‌‏باشد. گرچه مشترکات بسیاری هم در طول همین تحوّلات باقی مانده‌‏اند.

بدین‏‌سان مسائل علم کلام تغییر کرده است، ولی هر علمی همین گونه است. کدام علمی است که مسائل آن تغییر نکند؟ بنابراین، به نظر می‌‏رسد علم کلام مانند هر علم دیگری دارای نوعی پیوستگی است و از این رو، تفکیک کلام جدید و قدیم از یکدیگر چندان مناسب نیست. کسانی که این تفکیک را به عمل می‏‌آورند باید به چیزی بیشتر از نو شدن پاره‌ای مسائل نظر داشته باشند. باید مدّعی نوعی تحوّل عظیم یا دگرگونی تمام‏‌عیارباشند، به طوری که پیوستگی بین مسائل از بین رفته باشد و چنین ادعایی فاقد هر گونه دلیلی است. صرف این‏که در زمانی شبهاتی مطرح شود که در زمان دیگر نبوده است، موجب نمی‌‏شود که ما این علم را از پیوستگی خودش بیندازیم و همین طور هر علم دیگری را. علمی مثل اصول هم زمانی علم ساکتی است و زمانی تحولات چشمگیر در آن رخ می‏‌دهد، ولی هیچ‏یک آن را از پیوستگی بیرون نمی‌‏برد. بلی اگر تحولات آن قدر عظیم باشد که چهره همه مسائل را دگرگون کند، ممکن است بتوان گفت اینها دو علمند یا علمی که در آن گسستنی رخ داده است، ولی انصافا مطلب در باب کلام این گونه نیست. شما در کلام جدید و یا در فلسفه دین در زمان ما بسیاری از مسائل را که در قدیم از زمان سقراط به بعد مطرح بوده، خواهید دید. البته شبهات جدید و پاسخهای جدید هم داریم، ولی به هرحال مسائل خیلی وقتها همان مسائل گذشته است. اثبات واجب، برهان «امکان و وجوب»، برهان «آنسلم» و همانند آن؛ مثلا امروزه در مورد برهان صدیقین کتابها و مقالات بسیاری نوشته شده است، در حالی که مسأله مسأله‌‏ای قدیمی است، گرچه طرحها و اثباتهای جدیدی هم دارد.

در مجموع به نظر بنده علم کلام جدید با این بیانی که عرض شد، در ماهیت، با علم کلام قدیم فرقی نمی‏‌کند. این‏که می‏‌گوییم در«ماهیت» مراد این نیست که «ماهیت» به معنای «طبیعت» مقابل «معقولات ثانویه» باشد. مقصود این است که مقوّم کلام قدیم و کلام جدید امری است که موجب نوعی پیوستگی در مسائل شده است؛ همان غرض واحد که مسائل علم کلام را گرد آورده است.

قسمت بعدی را اینجا بخوانید


منبع: مجله اندیشه حوزه، سال 1375 شماره 5

تنظیم:محسن تهرانی-گروه حوزه علمیه تبیان