تأملی در اصطلاح «کلام جدید» (1)
باید ببینیم جدید بودن کلام به چه لحاظ است؟ چرا کلام را به جدید و قدیم تقسیم میکنیم؟ آیا ماهیت کلام جدید با کلام قدیم تفاوتی دارد؟ و اگر نه، چرا این نکته را در سایر رشتههای علمی جاری نمیکنیم؟
برگرفته از گفت و گوی مجله اندیشه حوزه با استاد محمدصادق آملی لاریجانی
پرسش اساسی در اصطلاح کلام جدید
اصطلاح «کلام جدید» به توضیح و بحث نیاز دارد. این اصطلاح گرچه تا حدّی معمول شده، لکن معلوم نیست دقیقا مقصود از آن چیست؟ مخصوصا عنوان «جدید» در هالهای از ابهام است. باید ببینیم جدید بودن کلام به چه لحاظ است؟ چرا کلام را به جدید و قدیم تقسیم میکنیم؟ آیا ماهیت کلام جدید با کلام قدیم تفاوتی دارد؟ و اگر نه، چرا این نکته را در سایر رشتههای علمی جاری نمیکنیم؟ چه چیزی کلام را جدید کرده است؟ شاید پیش از این لازم باشد راجع به اصل ماهیت کلام قدیم تأمّل بیشتری کنیم و سپس ببینیم آیا کلام جدید همان غرضی را که در کلام قدیم بوده دنبال میکند یا نه؟ اگر این طور است، آیا جدید و قدیم واقعا تغییر ماهوی در این دو کلام ایجاد کرده است یا نه؟
علم کلام و تعریف آن
در مورد کلام قدیم به اجمال میتوان گفت علمی است که به غرض صیانت عقاید دینی تدوین یافته است. البته پنهان نیست [که] این گونه تبیین ماهیت کلام، تبیینی اجمالی است که نیاز به توضیح دارد و پرسشهای بسیاری را بیپاسخ میگذارد.
ممکن است بپرسیم هر علمی موضوعی دارد و مسائلی؛ موضوع علم کلام چیست؟ و مسائل آن کدامند؟
این سۆال در کتب قدما تا حدی بررسی شده است، گرچه به یک نظر دقیق و متقنی نرسیدهاند. بعضی از کلامیین گفتهاند موضوع کلام، «وجود بما هو وجود» است.
این نظر، مورد چند اشکال واقع شده است. از جمله آنکه برخی مسائل کلام اصلا کاری به «وجود» ندارد؛ مثل تلازم بین معجزه و رسالت. ما در باب معجزه کاری به این نداریم که معجزه آیا وجود دارد یا نه. معجزه با رسالت تلازم دارد. به تعبیر طلبگی خودمان در این جا بحث از یک رابطه نفس الأمری است، همانند رابطه علت و معلول که در آن وجودِ موضوع مطرح نیست (وجود خارجی و بالفعل). اگر گفتیم که آتش علتِ حرارت است، کاری به این نداریم که آتش و حرارت در خارج وجود دارند یا نه. با توجه به این نکته، بحث معجزه چگونه از تقسیمات وجود بما هو وجود میشود. این اشکالی است که از گذشته مطرح بوده است.
اشکال دیگری که به نظر میرسد مهم است و در بحث کلام جدید هم فی الجمله مطرح میشود این است که اگر موضوع کلام، وجود بما هو وجود است، با فلسفه چه فرقی میکند. عین همین تعبیر را درباره موضوع فلسفه هم داریم.
برخی از علمای پیشین علم کلام، همچون شارح «مقاصد»، نقل کردهاند که برخی برای حلّ این مشکل، موضوع کلام یا محمولات آن را به قید «علی وفق الشریعة» مقیّد ساختهاند؛ یعنی میگوییم کلام مجموعه مسائلی است که موضوعش وجود است، ولی ترتّب محمولات بر این موضوع، مقیّد به حیث خاصی است؛ یعنی از آن حیث که بر وفق قانون شریعت است. این ملخّص طریقی است که برخی برای حلّ معضل پیمودهاند، ولی این هم اشکال روشنی دارد. اشکال این است که «بر وفق شریعت» یعنی چه؟ بعضی از این ترتّبها، امور واقعی و تکوینی هستند و لذا «بر وفق شریعت» در آنها معنی ندارد؛ مثلا بنا بر برهان امکان و وجوب، اثبات واجب میکنیم. این یک امر واقعی است و«وفق شریعت» و«عدم وفق شریعت» در آن تصوّر ندارد. آری مطابقت با ظواهر کتاب و سنّت امری است که در امور تکوینی هم تصویر دارد، ولی این قید، به «ترتب محمولات بر موضوعات» برنمیگردد؛ یعنی حیث مطابقت با ظواهر کتاب و سنت، هیچ دخلی در ثبوت محمول برای موضوع ندارد. بنابراین، به نظر میرسد در تبیین اینکه موضوع علم کلام چیست، در نهایت دچار مشکل میشویم.
از بعضی اساتید شنیدهام که معتقدند موضوع علم کلام، خداوند است به صفات و افعالش. به نظر بنده، عند التأمّل، این هم اشکال روشنی دارد. بحث معجزه چه ربطی به افعال خداوند دارد؟ اگر از این باب است که معجزه هم یکی از افعال خداوند است، بحث از آنها بخشی از اساس کلام را تشکیل میدهد. اما اگر مصادیقِ فعل خداوند متعال را موضوع قرار بدهیم، باید هرپدیدهای را که در عالم رخ میدهد، موضوع قرار دهیم که چنین امری معقول نیست. پس این بیان هم در ظاهر مشکل دارد.
منبع: مجله اندیشه حوزه، سال 1375 شماره 5
تنظیم:محسن تهرانی-گروه حوزه علمیه تبیان