تبیان، دستیار زندگی
در بین فیلم های انتقام جویی سال های اخیر ، فیلم جانگوی آزاد شده بی رقیب و شکست ناپذیر به نظر می رسد. علاوه بر این بنابر همین یک دلیل فیلم های خوب و قوی اندکی که حول محور برده داری در آمریکا باشند ، ساخته شده اند. اما در این بین فیلم جدید 12 سال یک برده سر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرار به سمت آینده ای نامعلوم

درباره 12 سال یک برده فیلم جدید استیو مک کوئین


در بین فیلم های انتقام جویی سال های اخیر ، فیلم جانگوی آزاد شده بی رقیب و شکست ناپذیر به نظر می رسد. علاوه بر این بنابر همین یک دلیل فیلم های خوب و قوی اندکی که حول محور برده داری در آمریکا باشند ، ساخته شده اند. اما در این بین فیلم جدید 12 سال یک برده سر و گردنی از دیگر فیلم ها بالاتر می ایستد.این فیلم نام استیو مک کوئین را به عنوان کارگردان در فهرست عوامل خود می بیند . مردی که با تمام وجود خودش را وقف این فیلم کرد.

فرار به سمت آینده ای نامعلوم

بازیگر نقش اول فیلم نیز چیوتل اجیوفور است . او بازی باشکوهی را در قالب سلیمان نورتاپ داشته است . سیاه پوست آزادی که سال 1841 در نیویورک ربوده شد و بعدها در جنوب آمریکا به عنوان برده فروخته شده و تا زمانی که به طرزی معجزه وار نجات یافت ، در همان جا زندگی کرد. شاید طبیعت این داستان این گونه باشد که فیلم نتواند کمکی به نقض برده داری کند. اما به هر حال با ملودرام قوی خود ، به راحتی پرده از حقایق برمی دارد. کمپانی ناکس سرچ لایت هم از حال می تواند خود را کاملاً کامیاب بداند . زیرا فیلمی که عرضه کرده است ، تبدیل به نقل محافل سیاسی و تحصیل کرده شده است و مخاطبان فیلم را کسانی تشکیل می دهند که خواهان فیلم هایی متفاوت و جدی هستند.

نورتاپ سال 1853 میلادی ، خاطرات 12 سال بردگی خود را اندکی پس از موفقیت کلبه عمو توم ، منتشر کرد . کتاب با استقبال مردم روبرو شد و از روی آن ، دو اقتباس صحنه ای نیز روی سن رفت . در طول قرن بیستم ، این کتاب از نظرها دور ماند. اما حالا فیلم 12 سال یک برده جانی دوباره به این کتاب و زندگی نورتاپ بخشیده و همه اینها مدیون مردمی آزاد و تحصیل کرده است که می خواهد از برده داری بگوید .

استیو مک کوئین کارگردانی انگلیسی است که در فیلم نخست او یعنی گرسنگی و شرم از دسته ی  فیلم های موفق و به یاد ماندنی بودند. این فیلم ها در رده فیلم های هنری قرار گرفتند و همانند نقاشی هایی بر روی بوم هایی بزرگ بودند . حالا نیز او در 12 سال یک برده موضوعاتی را ترسیم می کند که جامعه امریکا قبل از جنگ جهانی را نشان می دهد. طبیعت بی عدالتی ، سرکشی و رنج های انسانی در این نمایش به طرزی کاملاً هوشمندانه آشنا است . اما هیچ گاه از تجارب نورتاپ که در شروع فیلم می گوید:من نمی خواستم نجاب یابم فقط می خواستم زنده بمانم دور نمی ماند.

فرار به سمت آینده ای نامعلوم

برای او جمله ای که در ابتدای فیلم می گوید ، به این معنا است که به ساراتوگا در نیویورک باز گردد. جایی که با همسر و فرزندانش زندگی خوبی می گذراند. او برای امرار معاش ویولن می نواخت تا اینکه یک روز دو نفر که خود را هنرمند معرفی  می کردند ، از او دعوت کردند به آنها بپیوندد و به واشنگتن برود تا کسب و کار پررونق تری داشته باشند ، آنها بعد از اینکه اعتماد نورتاپ را جلب می کنند ، او را بیهوش می کنند . نورتاپ وقتی به هوش می آید متوجه به دست و پایش زنجیر بسته اند و در قایقی به سمت لوئیزیانا می رود. در آنجا یک تاجر برده (پل جیاماتی) اسم او را پلات هملیتون می گذارد و به مزرعه داری به اسم فورد (بندیکت کامبرباچ) می فروشد.

هر کدام از این اتفاقات خود می تواند رویدادی سهمگین باشد. اما همه اینها تا سال ها پس ازاینکه دولت امریکا صادرات برده را ممنوع اعلام کرد ، فاش نشده بود. یکی از بدترین اتفاقات در دوره برده داری در آمریکا جداکردن فرزندان از والدین بود . این اتفاق در گروهی که پلات در آن جا گرفته بود ، روی داد. آلیزا (ادپرو اودویه)از فرزندش جدا می شود و تا آخر فیلم هیچ گاه او را بدون شک نمی بینیم.

فورد که مردی مذهبی است ، خیلی زود فریفته هوش و ویولون زدن پلات می شود . فورد متوجه دشمنی یکی از روسای پلات با او می شود و برای اینکه جان او را حفظ کند ، او را به مزرعه داری به اسم ادوین اپس (مایکل ناسبندر) که در دو فیلم اول استیو مک کوئین مورد توجه قرار گرفته بود می فروشد . اپس همانند کاراکتر سیمون لگری در کلبه عمو توم معتقد است که می تواند هر گونه امید به آزادی برده ها ویا مبارزه با آن را مهار کند.

سیاه پوست آزادی که سال 1841 در نیویورک ربوده شد و بعدها در جنوب آمریکا به عنوان برده فروخته شده و تا زمانی که به طرزی معجزه وار نجات یافت ، در همان جا زندگی کرد. شاید طبیعت این داستان این گونه باشد که فیلم نتواند کمکی به نقض برده داری کند.

از این منظر نورتاپ/پلات یکی قربانی نیمه خاموش به حساب می آید .سفید پوستان به استثنای فورد  تاجرانی پولکی و موفق هستند و در عین حال بدترین انسان های شریر روزگارمحسوب می شوند. چهره هایی که در اینجا می بینیم  ،کاملاً متفاوت از کاراکترهای کاریکاتورگونه ای است که همواره در کتاب ها و فیلم ها مشاهده کرده بودیم . در این بین سکانس هایی هم وجود دارند که بیشتر شبیه نت های تزئینی هستند که به کل یک ملودی که در اینجا فیلم است ، زیبایی می بخشند . از جمله این سکانس ها رویارویی بردگان با بومیان سرخ پوست آمریکا و جایی است که فورد در سکانس آموزش وار ، برای اعضای خانواده و بردگانش در کنار هم انجیل می خواند.

اما این جور سکانس ها و مسایل برای حدود یک ساعت اول فیلم که موضوعات عمیق و در نتیجه جذاب تر هستند ، وجود دارد . اما در کنار همه اینها کاراکتر اپس (مردی که واقعاً وجود داشت و سال ها بعد از رهایی نورتاپ کتاب او را خواند و صحت وقایع آن را تایید کرد) وجود دارد که نقش او را فاسبندر ایفا می کند . اپس موجودی شیطانی و هیولای جنوب آمریکا است و بدرفتاری او با زنان برده از او چهره ای منفور ساخته است. به هر حال فاسبندر از این کاراکتر موجودی پیچیده ساخته است که زیرک است اما ازدواجی شکنجه وار داشته است ، همسرش (ساراپاولسون) او را متقابل برده ها تحقیر می کند . او بعدها چیزهایی غیر ممکن از پلات می خواهد. اپس این خواسته های غیر عقلانی و غیر منطقی را پس از آن مطرح می کند که احساس می کند پلات در حال فرستادن پیام هایی مشکوک برای خارج از مزرعه است . کاری که البته پلات یا همان نورتاپ در حال انجام آن است.

فرار به سمت آینده ای نامعلوم

در پایان شانس زمانی به نورتاپ رو می کند که نجاری دوره گرد به اسم ساموئل باس (براد پیت) به آن حوالی می آید و قرار می شود او به همراه پلات ساختمان های جدید را در مزرعه برده داری اپس بنا کنند. با حضور ساموئل امید در دل پلات جوانه می زند که شاید این مرد راهی برای فرار او باشد . ساموئل هیچ ترس و هیچ ابایی از آن ندارد که با اپس به جروبحث مشغول شود و یا جملاتی سنگین را به او بگوید . چیزهایی مثل اینکه یک جور ترس بیمارگونه بر این آدم ها حکمفرما است . پلات هر چند که بیشتر تجربه خیانت هایی را از سوی سفید پوستان در چنته دارد اما احساس می کند با سپردن سرنوشت اش به دست این مرد به ظاهر بی ریا می تواند شانس خود را برای رهایی امتحان کند.

سکانس هایی در فیلم هستند که در آنها پلات در حال کتک خوردن از دیگران و حتی در آستانه اعدام و دیگر تنبیه های بدنی است. هر روز از زندگی او در مزرعه برده داری پر از درد و شکنجه است . در چنین فضای مستبدانه ای بردگان به این سود  و آن سو می روند و کاملاً آماده اند تا از این وضعیت رها شوند. حضور ساموئل در کنار آنها به دلیل همین مسایل حاوی بذرهای امید است . داستان پلات نورتاپ شاید داستانی با پایان خوش باشد اما این چیزی نبود که همه آن برده ها بتوانند تجربه کنند.

اجیو فور در قالب کاراکتری که به لحاظ فیزیکی ، ذهنی و روانی تحت فشار است خیلی خوب بازی میکند.در پایان فیلم کلوز آپ هایی که از او نشان داده می شود که او در آن طوری نشان داده می شود که در حال فرار به سوی آینده ای نامشخص است و چشمان نقره فام او در پس زمینه صورت تیره اش تمام ذهنیات ، ترس ها و امیدهای او را نشان می دهد.

مکان فیلمبرداری 12 سال یک برده لوئیزیانا است که در کنار طراحی صحنه آرام استوک هاوزن طراحی لباس پاتریشیا نوریس و فیلمبرداری شون بابیت خوش می درخشد . موسیقی متن هانس زیمر نیز که با آواز بردگان آمیخته شده است، پس زمینه ای موثر با فیلم می دهد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع: روزنامه بانی فیلم / مهرناز منتظری

مطالب مرتبط:

نماد سینمای وسترن 

جانگوی تارانتینو رها نمی شود

اسکارسیاسی و آرگو