تبیان، دستیار زندگی
روایت، نقل رویدادهایی با رابطه زمانی و مكانی و علت و معلولی است كه در یك جهان معین و قابل تعریف رخ می دهند. البته اینها سه عنصر كلی است و همه درباره آنها نظر یكسان ندارند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

امكان زیستن در جهان های موازی

گفت وگو با دكتر محمد شهبا در باب روایت ها و راوی ها


روایت، نقل رویدادهایی با رابطه زمانی و مكانی و علت و معلولی است كه در یك جهان معین و قابل تعریف رخ می دهند. البته اینها سه عنصر كلی است و همه درباره آنها نظر یكسان ندارند

امكان زیستن در جهان های موازی

سال هاست كه جای خالی كتاب های حوزه «روایت شناسی» احساس می شد و اكنون با ترجمه های دكتر محمد شهبا و انتشار آنها از سوی انتشارات «مینوی خرد»، می توان امیدوار بود كه گستره وسیع حوزه روایت شناسی كم كم دارد با منابعی علمی پربار می شود. «نظریه های روایت» (نوشته والاس مارتین)، «تصویر و ذهن: فیلم، فلسفه و علوم شناختی» (گریگوری كوری)، «روایت ها و راوی ها» (گریگوری كوری) و «روایت شناسی: شكل و كاركرد روایت» (جرالد پرینس) چهار كتابی است كه تاكنون منتشر شده و از این مجموعه كتاب های دیگری هم در نوبت انتشار است.محمد شهبا، متولد 1343 از سیرجان كرمان است دكترای سینما (روایت شناسی فیلم) را از انگلستان دارد. وی عضو هیات علمی دانشكده سینماتئاتر (دانشگاه هنر تهران) است. از فعالیت های دیگر شهبا می توان به نگارش فیلمنامه های تماس هفتم (شهریار پارسی پور، 1382)، حسینیه های تهران (علیرضا رییسیان، 1386) و مجموعه تلویزیونی گروه 23 (مهدی جعفری، 1385) اشاره كرد.

    « انسان درون روایت زندگی می كند»: این جمله می تواند خود تعریفی از روایت باشد: روایتی سینمایی، داستانی، نمایشی یا یك روایت شعری: به طوری كه بشر هماره خود روایت و سوژه روایت بوده است. از اینجا شروع كنیم كه در وهله اول رویارویی ما با روایت به چه شكل است؟

البته جمله «انسان درون روایت زندگی می كند» را نمی توان تعریف خود روایت دانست، بلكه بیشتر فراگیری آن را نشان می دهد. از سوی دیگر، بله، این سخن درست است كه بشر همیشه خودش - چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی- موضوع روایت بوده است. روایت ها، شرح زندگی های زیسته یا نازیسته بشر است.

به نظر می رسد، نخستین برخورد و رویارویی ما با روایت از همین میل به تجربه زندگی های «دیگر» یا آن طور كه امروزه مطرح است، امكان زیستن در «جهان های موازی» سرچشمه می گیرد. در حین خواندن روایت، به طور موقت به زندگی دیگران همان شخصیت های روایت وارد می شویم. این ورود در وهله نخست، از سر كنجكاوی است كه ظاهرا از نیروهای غریزی در وجود بشر است. بعدا به مسائلی همچون دانش اندوزی و كسب تجربه یا فقط حظ و لذت زیبایی شناختی می رسیم.

    ما یك بستر روایی شفاهی در گذشته خودمان سراغ داریم: سنت نقالی كه بیشتر حماسی یا مذهبی بوده است. رویارویی ما با این سنت روایی چگونه باید باشد و جایگاه آن در هنر و ادبیات امروز كجاست؟

سنت نقالی در ایران و به طور كلی سنت روایت های نقلی/ شفاهی ما امروزه بیشتر از جنبه تاریخی مطرح است تا كاربردی. سنت روایت شفاهی، همان طور كه از تقسیم بندی ساده بالابرمی آید، قدمت زیادی دارد و تا پیش از صنعت چاپ و رواج سواد خواندن و نوشتن در میان همه اقشار مردم، شكل غالب و مسلط در نقل رویدادها بوده است. به نظر می رسد امروزه كه ما به این غیاب عادت كرده ایم نمونه اش استفاده از پیامك به جای دیدار رودررو با دوستان است، رویارویی ما با سنت های روایت شفاهی، امروزه فقط شكل بررسی تاریخی دارد و برای برخی شاید با حسرت و آرزو (نوستالژی) همراه باشد ولی برای نسل جدید و از نظر ارتباطی متحرك و فردگرا، ظاهرا دیگر جذابیت، دست كم جذابیت آنی، ندارد. مصداق بارزش این است كه دیگر كسی پای قصه های مادربزرگ ها نمی نشیند. همین كه پای رادیو و تلویزیون به خانه ها باز شد، محفل قصه های مادربزرگ ها برچیده شد. در جامعه ما كه هنوز در برزخ میان سنت و مدرنیته دست وپا می زنیم و یكی از راه حل های دم دستی مان همیشه بنیان گرایی (به معنای بازگشت به گذشته یی بنیادی و ارزشمند) بوده است، این حذف روایت های شفاهی معمولابا اشك و ناله و گلایه همراه بوده ولی واقعیت این است كه این شكل روایت گویی دیگر كاركرد اجتماعی ندارد و در نتیجه نیازی به آن حس نمی شود.

    آقای شهبا، راوی و مولف (راوی اول شخص، دوم شخص یا سوم شخص) در یك روایت داستانی/ سینمایی/ نمایشی چگونه متمایز می شوند؟ اگر بخواهیم با مصداق هایی در هنر و ادبیات پیش برویم، چگونه این تمایز و شباهت را می شكافیم؟

اگر بخواهم پاسخی كوتاه و مفید به پرسش شما بدهم می توانم بگویم كه در روایت سینمایی راوی دوم شخص نداریم، زیرا هر تصویر یا نما را می توان به راوی اول شخص یا سوم شخص نسبت داد. البته در روایت مكتوب می توان انواع راوی را آسان تر تشخیص داد، یكی به دلیل اینكه مولف روایت نوشتاری، معمولاهمان نویسنده داستان است ولی در سینما نمی توان كارگردان یا فیلمنامه نویس را به تنهایی «مولف» (همسان با نویسنده داستان) قلمداد كرد: چون فیلمسازی فعالیتی گروهی است و محصول نهایی فقط حاصل كار یك نفر نیست. به همین دلیل اصطلاح «مولف» در سینما به همان معنای «نویسنده» در ادبیات نیست و بیشتر به تكرار ویژگی های یكسان شمایلی و درونمایه یی اشاره دارد تا انحصار در آفرینش هنری.

    در این بین نقش خواننده/ مخاطب در گونه های مختلف روایت كجاست و به چه شكل؟

این پرسش نیز پاسخ مفصلی می طلبد ولی پاسخ كوتاه تقریبا چنین است: روایت در اصل برای مخاطب نوشته می شود. حتی در یادداشت های خصوصی كه قرار نیست كسی آنها را بخواند، نویسنده نخستین و مهم ترین مخاطب است. روند توجه به مخاطب از ساده سازی داده ها و ارائه آنها به شكل اطلاعات شروع شده و به صرف عرضه داده ها در متن و ساختن اطلاعات توسط مخاطب رسیده و امروزه به ویژه در روایت های پازلی (چه در ادبیات و چه در سینما) به صرف ارائه داده های نامتوازن و پراكنده رسیده است. نكته یی كه در این تكوین مراحل نقش بنیادی داشته، توسعه توانایی های پردازشی ذهن انسان در طول تاریخ بوده است. به طور خلاصه، هرچه توان پردازش ذهنی مخاطب كمتر باشد به روایت هایی در قالب اطلاعات آماده بیشتر گرایش دارد و هرچه توان پردازش ذهنی مخاطب بیشتر باشد، به روایت های پازلی و تودرتو و حتی فریبنده گرایش پیدا می كند.

روند توجه به مخاطب از ساده سازی داده ها و ارائه آنها به شكل اطلاعات شروع شده و به صرف عرضه داده ها در متن و ساختن اطلاعات توسط مخاطب رسیده و امروزه به ویژه در روایت های پازلی (چه در ادبیات و چه در سینما) به صرف ارائه داده های نامتوازن و پراكنده رسیده است. نكته یی كه در این تكوین مراحل نقش بنیادی داشته، توسعه توانایی های پردازشی ذهن انسان در طول تاریخ بوده است.

    ترتیب روایت ها، نقد و تفسیر آنها و چگونگی زاویه دید و ورود راوی در صحنه هم متنوع و هم بسیار شگرف است. تا زبان و همه پرسی وجود دارد، روایت ها نیز همه جا وجود دارد و شنیده می شود. این روایت ها زن و مرد، هر دو را آموزش می دهند، گذشته و حال را به یاد او می آورند، همان بودگی یا ناهمان بودگی ما را نشان می دهند و به تعبیری «زندگانی ما به طرز پایان ناپذیری با روایت درهم تنیده است. » اكنون از این منظر، می توان گفت روایت چیست و از چه عناصری ساخته می شود؟

روایت به طور كلی عبارت است از نقل رویدادها و ماجراهای راوی/شخصیت برای روایت شنوهای درون روایت یا بیرون از روایت. اما تعریف فنی تر این است: روایت، نقل رویدادهایی با رابطه زمانی و مكانی و علت و معلولی است كه در یك جهان معین و قابل تعریف رخ می دهند. البته اینها سه عنصر كلی است و همه درباره آنها نظر یكسان ندارند. مثلابرخی فقط ترتیب زمانی را برای روایت كافی دانسته اند. از این دیدگاه متن كوتاهی مانند «باران می بارید. كنار خیابان ایستاده بود. سیبی را گاز می زد. » روایت است. اما اگر بدانیم یعنی متن به تصریح یا به تلویح بگوید كه این سه رویداد به سه مكان متفاوت و به سه راوی/شخصیت متفاوت مربوط می شود، آنگاه شاید دیگر نتوانیم آن را روایت به حساب بیاوریم و باید آن را سه جمله نامرتبط از نظر زمانی اما متوالی محسوب كنیم. به عبارت دیگر، سه جمله بالایك «متن» را تشكیل می دهند اما یك روایت را خیر. درباره رابطه علت و معلولی نیز همین ناهمسانی دیدگاه ها وجود دارد. در همان متن بالا، میان این سه رویداد رابطه علت معلولی مستقیمی برقرار نیست. در نتیجه، برخی آن را روایت نمی دانند. اما از دیدگاه شناخت گرایی، لازم نیست میان رویدادهای روایت رابطه علی دو دو تا چهار تا برقرار باشد. همین كه نوعی ارتباط كلی وجود داشته باشد یعنی همان علت هیومی كفایت می كند. نكته قابل توجه، این است كه این نكته، پیوند بی واسطه یی دارد با آنچه درباره پردازش اطلاعات گفتیم و تغییر نوع مخاطب روایت ها را نیز نشان می دهد. مخاطب آسان پسند به روابط علت و معلولی مستقیم و آشكار بیشتر علاقه دارد تا روابط نامعین و پوشیده یا حتی نامرتبط.

    آقای شهبا، اگر بپذیریم بهترین راه نقد یك اثر ادبی، خود اثر است: یعنی یك نظریه پرداز به پیام اثر یا به بیان استعاری یا به شكل بندی یا ساختار و بافت آن توجه می كند. و حتی بالاتر از این، گروهی روایت ها را به صورت «فرا داستان» می نگرند: یعنی به داستانی توجه دارند كه درباره خود داستان حرف می زند. در این عرصه خود فردی، شناخت خودآگاهی و چیره شدن بر مرتبه دانش راوی پیش می آید و حتی كار به جایی می رسد كه داستان خود به نقد داستان بدل می شود. این شاید واكاوی و تفسیری باشد كه داستان از خود می كند و ما را با روایتی روبه رو می كند كه هم نقد و تفسیر است و هم داستان. به نظر شما ما چگونه می توانیم از روایت به نقد برسیم؟

بهترین شیوه نقد متنی، اتكا به نشانه ها و علایم درون متنی است یعنی علایمی كه در خود متن وجود دارند. هرچه نقد اثر با این نوع نشانه ها بیشتر پشتیبانی شود، آن نقد از لحاظ متنی دقیق تر است. با این حال، چه بسا كه برای فهم و نقد اثر به نشانه های برون متنی مانند نشانه ها و تلویحات تاریخی نیازمندیم. در اینجا دیگر فقط علایم درون متنی كفایت نمی كند. نمونه كلاسیك این مورد، نمایشنامه های شكسپیر است كه بدون آگاهی از قواعد تئاتری آن دوران و حتی معنای واژگان در آن زمان، نمی توان به فهم و نقد اثر رسید. اینكه نخست بر فهم اثر تكیه می كنم به این دلیل است كه اگر اثر را نفهمیم آشكار است كه در نقد آن نیز ناكام می مانیم. از سوی دیگر، متن همیشه در خودش علایم بسنده یی برای فهم در اختیارمان نمی گذارد، به ویژه آثاری كه فاصله زمانی طولانی با اكنون دارند و نیز آثاری كه آگاهانه مسیر دستیابی ما را به اطلاعات مناسب سد می كنند. تقسیم اطلاعات به گونه یی كه راوی از شخصیت ها یا شخصیت ها از راوی و مخاطب از راوی و شخصیت ها جلوتر یا عقب تر بماند، از ترفندهای جالبی است كه در روایتگری رخ می دهد. بنابراین، به نظرم فهم روایتگری عامل موثرتری در رسیدن به نقد است تا خود روایت. این قضیه البته زمانی پیچیدگی بیشتری می یابد كه به رسانه نیز توجه كنیم و نقد اثر را با توجه به امكانات و محدودیت های رسانه بسنجیم. به هر حال، آنچه اهمیت دارد، رویارویی مخاطب با «محصول» نهایی است كه همیشه در خود متن خلاصه نمی شود.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: روزنامه اعتماد- آریامن احمدی