تبیان، دستیار زندگی
«حرف هایی که نگفتیم» داستان دختری است که مرگ پدرش نه تنها ازدواج وی را به تعویق می اندازد بلکه او را در موقعیتی شگفت انگیز قرار می دهد تا یک بار دیگر با زندگی خودش مواجه شود.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فاطمه شفیعی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حرف هایی که نگفتیم


«حرف هایی که نگفتیم» داستان دختری است که مرگ پدرش نه تنها ازدواج وی را به تعویق می اندازد بلکه او را در موقعیتی شگفت انگیز قرار می دهد تا یک بار دیگر با زندگی خودش مواجه شود.

حرف هایی که نگفتیم

حرف هایی که نگفتیم. مارک لوی. مترجم:فائزه برقی علیائی.انتشارات افراز.چاپ اول. تهران1392: 1100 نسخه.360صفحه.قیمت: 17700 تومان.

«روی بر چسب کنار صندوق درست زیر کلمه " شکستنی" اسم او نوشته شده بود. جولیا دور اتاقک چوبی حجیم با رنگ روشن چرخید. این شیء سنگین تر ازآن بود که حتی تصمیم بگیرد چند متری جا به جایش کند. حتی اگر یک چکش و پیچ گوشتی هم داشت نمی دانست که درش را چطور بازکند. مثل همیشه آدام به تلفن جواب نمی داد. از استنلی طلب یاری کرد و شماره اش را گرفت.

مزاحمت شدم؟

یکشنبه شب، اونم یه همچین ساعتی؟ منتظر بودم زنگ بزنی با هم بریم بیرون

بگو ببینم تو یه صندوق عجیب به بلندی دو متر رو برای من نفرستادی؟ »[1]

نویسندگان در آثار ادبی خود با زمان بازی های بسیار می کنند. فلاش بک هایی به گذشته یا تخیل آینده از ترفندهایی است که بسیار دیده شده و رمان های به یاد ماندنی بسیاری بر اساس این شیوه نوشتار وارد فضای ادبی شده است.

مارک لوی این بار بازی جالبی را آغاز می کند. او شخصیت داستانش را نه با فلاشک بک بلکه تماما با همه درک اش از زمان حال حاضر به گذشته بر می گرداند.

در جایی از داستان پدر جولیا شخصیت اصلی داستان، به او می گوید به آینده فکر نکن چون هنوز نیامده تا بدانی چطور اتفاق می افتد. پدر اما او را یک بار دیگر به زادگاهش، به جاهایی که بالیده و بزرگ شده می برد تا از نو و دوباره با خود رو در رو شود.

جولیا شخصیت اصلی داستان که مادرش را از دست داده، سال ها است با گذشته اش قهر کرده و مدت ها است که پدرش را ندیده است. او دیگر کاری به کار گذشته اش ندارد. جولیا قرار است با مردی به نام آدام ازدواج کند. مردی که بیشترین وقت خودش را در اداره می گذراند و جولیا انتخابش کرده تنها به خاطر اینکه آدام کاری به کار او ندارد. اما روحیات آنها با هم یکی نیست  و جولیا علی رغم ادعاهایش او را چندان دوست ندارد.

یک روز قبل از مراسم عروسی پدر جولیا می میرد و عروسی و سفر ماه عسل آنها به تعویق می افتد. جولیا در خانه خود با بسته ای بزرگ و عجیب رو به رو می شود که یک شرکت یارانه ای برایش فرستاده است. ابتدا گمان می کند بسته به اشتباه برای او فرستاده شده است اما به زودی متوجه اتفاق غریبی می افتد. اتفاقی که باعث می شود او بلیط سفرش را برای شش روز آینده نگه دارد و در این شش روز به گذشته اش سفر کند و در آنجا خود را در کنار کسی می بیند که بیست سال پیش عاشق او بوده و بیست سال است وی به دنبال او می گردد. جولیا معشوق خود را پیدا میکند و با او ازدواج می کند. اما بسته جادویی...

یک روز قبل از مراسم عروسی پدر جولیا می میرد و عروسی و سفر ماه عسل آنها به تعویق می افتد. جولیا در خانه خود با بسته ای بزرگ و عجیب رو به رو می شود که یک شرکت یارانه ای برایش فرستاده است.

مارک لوی در این رمان نه تنها چشم اندازی از نوع زندگی ای ارائه می دهد که بشر شاید در آینده ای دور یا نزدیک با آن رو در رو شود، بلکه مخاطب را به گذشته شخصیت رمانش نیز می برد. در جای جای اثر نیز ما می دانیم در هیچ زمانی به جز زمان حال به سر نمی بریم. از این جهت مارک لوی بازی عجیبی را با زمان آغاز کرده است.

این هشتمین رمان مارک لوی است که در سال 2008  به چاپ رسید. مارک لوی نویسنده مردم پسند قرن بیستم اهل فرانسه است. وی با نوشتن اولین رمانش سیلی از خوانندگان را به دنبال خود کشید و کتاب های پرفروش او بازار ادبیات را تسخیر کرد.اولین رمان او «کاش حقیقت داشت» بلافاصله منتشر شد و اسپیلبرگ آن را به فیلم تبدیل کرد که به نام «درست مثل بهشت» در سال 2005 ساخته شد. او با زبانی ساده و روان داستان می نویسد و موضوع اغلب داستان هایش روابط عاطفی انسان ها است.مارک لوی با خلق موقعیت های عجیب اما باور پذیر شخصیت داستانش را وارد ماجراهای تازه ای می کند.

وی در ایران نویسنده ای شناخته شده است و پیش از این آثار دیگر این نویسنده به فارسی برگردانده و وارد بازار کتاب شده است. کتاب های دیگر او که به فارسی ترجمه شده اند عبارتند از: سایه دزد، کاش حقیقت داشت،هفت روز تا ابدیت، تا تو هستی و نبودی اگر تو.

حرف هایی که نگفتم در بیست و سه فصل داستانش را روایت می کند. این کتاب با ترجمه روان فائزه برقی علیائی از طرف نشر افراز به بازار کتاب عرضه شده است.

«من تنهایی رو رام کردم، باید به طرز وحشتناکی صبور بود. من به چهارگوشه دنیا سفر کردم تا همون هوایی رو تنفس کنم که تو تنفس می کردی. می گن فکرای دو نفری که همدیگه رو دوست دارن همیشه به هم می رسن...»[2]

پی نوشت:

[1]صفحه 45 کتاب

[2]صفحه 326 کتاب

فاطمه شفیعی

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان