گرگ ، لئوناردو و سینمای این روزها
گفتگو با لئوناردو دی كاپریو درباره "گرگ وال استریت"
فیلم جزئیات دقیقی از علاقه مفرط بلفورت به مواد مخدر، پول و بیبند و باری را بازگو میكند كه این با واكنشهای متفاوت مخاطبان همراه بوده است. فیلم در پنج روز اول نمایش خود 3/34 میلیون دلار فروش داشت اما مخاطبان به آن درجه C دادند. با این حال دی كاپریو از فیلم دفاع میكند و با اشاره به اینكه در دنیا فیلمسازانی مثل اسكورسیزی 71 ساله كم وجود دارد، میگوید: این فیلم با همه فیلمهایی كه تاكنون داشتهام، متفاوت است.
دی كاپریو در گفتوگویی كه پیش رو دارید، شرح میدهد كه چگونه بلندپروازی گرگ وال استریت و واكنشهای متفاوت جامعه، باید توجه ما را به شیوهای كه افرادی مثل بلفورت برای زندگی خود برمیگزینند و تأثیر این راه و روش بر جامعه جلب كند.
نقش شما در «گرگ وال استریت» بیش از هر نقش دیگری كه تاكنون در فیلم های اسكورسیزی داشتهاید، ستاره اول فیلم محسوب میشود، ستارهای كه به همان نسبت كه جذاب است، تنفر برانگیز هم هست.
ـ بله. فیلم از مین استریت شروع میشود. اینجاست كه نشان میدهد مارتی (مارتین اسكورسیزی) چطور كارش را شروع میكند. تفاوت بین او و دیگر فیلمسازان این است كه خودش دست به قضاوت درباره كاراكترها نمیزند. او این كار را به مخاطب واگذار میكند، اما در این راه دست به یك تجزیه و تحلیل كامل درباره طبیعت و درونیات فرهنگ میزند.
به همین دلیل هیچ سرزش آشكاری در فیلم دیده نمیشود، اما بسیاری از مخاطبان تصور میكنند این سرزنش نكردن به معنای تأیید این رفتارهاست.
ـ معمولاً آدمها دوست دارند چگونگی این تخریبها و ویرانی یك آدم را ببینند. مارتی بارها و بارها این كار را انجام داده است. كاری كه او میكند، بسیار بیشتر از آن تعاریف سنتی برای درك آدمهایی است كه این گونه خودشیفته هستند و دست به تخریب خودشان میزنند. این فیلم توضیح میدهد كه پشت مواد مخدر چیست؟ خودشیفتگیها چه میكند؟ اگر فیلمی بتواند توضیح بیشتری درباره این چیزها و بخش بد وجود هر یك از ما به ما بدهد، حال با آن موافق باشید یا مخالف، این بهترین چیزی است كه یك فیلم میتواند داشته باشد.
اما با توجه به واكنشهایی كه پس از اكران فیلم وجود داشته است، به نظر میرسد مخاطبان بیشتر علاقهمندند كه قضاوتی صریحتر در چنین فیلمهایی وجود داشته باشد.
ـ اما فیلمهایی كه چنین روندی را طی میكنند، پایدار نیستند. اگر به فیلمهایی كه این چنین درباره آدمهایی خاص یا حتی درباره گنگسترها هستند، نگاه كنید، میبینید به هر حال یك نفر را متهم میكنند، اما این فیلمها ماندنی نیستند. آنچه یك فیلم را پایدار میسازد، این است كه فیلمساز در به تصویر كشیدن آن فردی كه زندگی او را نشان میدهد، صادق باشد و نخواهد حس دلسوزی، خشم و یا همذاتپنداری را در مخاطب ایجاد كند. مارتی در طول این فیلم اصلاً نمیخواهد برای رفتارهای این فرد بهانهتراشی كند. او فقط همه چیز را آن گونه كه بوده، نشان میدهد.
احساسات متضاد درباره این فیلم زمانی بیشتر نمود یافت كه هوپ هالیدی از اعضای آكادمی روی صفحه فیس بوك خود نوشت كه بعد از اكران اولیه فیلم فیلمنامهنویسی به شما و اسكورسیزی نزدیك میشود و سر شما فریاد میزند كه خجالت بكشید.
ـ من هم این چیزها را شنیدم، اما هیچكدام از ما واقعاً نمیخواهیم به این چیزها جواب بدهیم. ما كار خودمان را برای این نمایش انجام دادیم و من احساس میكنم، فیلم روی موجی كه باید سوار شده است، اما خب طبیعی است كه مردم بد یا خوب درباره فیلم صحبت میكنند. این نظرات متفاوت چند قطبی بودن فیلم را نشان میدهد. این فیلم به مخاطب خود فرصتی برای قضاوت كردن میدهد، اما هر كس تصوری خلاف این را دارد، فكر میكنم به این چیزها دقت نكرده است.
اینجاست كه نشان میدهد مارتین اسكورسیزی چطور كارش را شروع میكند. تفاوت بین او و دیگر فیلمسازان این است كه خودش دست به قضاوت درباره كاراكترها نمیزند. او این كار را به مخاطب واگذار میكند، اما در این راه دست به یك تجزیه و تحلیل كامل درباره طبیعت و درونیات فرهنگ میزند.
اما اگر دقت كنید، میبینید اسكورسیزی دیدگاه خود را خیلی آشكار با نوع فیلمبرداری و ادیت خود، بیان میكند. مثلاً در سكانسی كه موهای یك زن تراشیده میشود، میبینیم كه چگونه دوربین دور و بر سر او چرخ میخورد و چهره مضطرب او را نشان میدهد. این تاب خوردن طوری است كه به نظر میرسد فیلم در حال بیان احساس خود درباره رفتار نادرستی است كه با این زن شده است.
ـ دقیقاً. پدر من همیشه میگوید: بدترین چیز این است كه درست درك نشوی. این سكانس نیز اصلاً به این معنی نیست كه ما بخواهیم از این رفتار غلط و یا سبك زندگی چشم پوشی كنیم و یا اغماضی نسبت به آن روا داریم، اما به دنیای اطراف نگاه كنید. این چیزها در فرهنگ آمریكایی وجود دارد. این یكی از عوامل مخرب و خسارت بارترین چیزها در زندگی مدرن است. ما میخواهیم مردم متوجه حساسیتهای ما نسبت به این مسایل باشند. این چیزی است كه این فیلم میخواهد، اما در مورد آن زن باید بگویم، او خواهر كوچك بهترین دوست من از «دریاچه نقرهای» بود. او تنها زنی بود كه ما دیدیم حاضر بود موهایش را از ته بتراشد. مارتی كمی او را معطل نگه داشت. این بخاطر واكنش دیوانهواری بود كه این زن داشت. این زیبایی آن چیزی است كه مارتی انجام داد. او مترصد چنین لحظههایی است و بعد وقتی او و تلما (شونمیكر)، ادیتور فیلم به اتاق تدوین رفتند، این قطعات فیلمبرداری شده را آن گونه كه دیدید، جلا دادند.
در نتیجهگیری فیلم هم یك نوع خشم افسارگسیخته وجود دارد. این را در چهره افسر اف بی آی در زمانی كه با مترو در حال رفتن به خانه و بازگشت به زندگی عادی خود است، میتوان دید.
ـ این سكانس برای ما سكانسی محوری و اساسی بود. مارتی نمیخواست كایل (افسر اف بی آی) وارد یك بازی موش و گربه سنتی شود. بنابراین من به او پیشنهاد دادم دوست دارم این كاراكتر سوار مترو شود وبه بدبختیهای زندگی خود بازگردد. این گونه شد كه دیدم چگونه كایل سوار مترو شد و جوردن به زندان رفت. زندانی كه او پس از مدتی از آن خلاص شد و فریبكاریها همچنان ادامه یافت.
بله فریبكاری ادامه مییابد و در آخرین شات اسكورسیزی دوربین را روی چهره مخاطب بلفورت میگرداند و نشان میدهد او چگونه نشسته و با تمام اشتیاق خود به حرفهای او درباره اینكه چگونه میتوان به سادگی پول درآورد گوش میكند.
همانطور كه مارتی گفته است، این فیلم درباره مرد فریبكاری است كه آدمی خودسر اما صمیمی است كه آنچه انجام میدهد، در وجود هر كدام از ما میتواند وجود داشته باشد. به همین علت هم هست كه فیلم احساسات متضادی را برمیانگیزد و به همین علت است كه من از زمان هوانورد تاكنون بیش از هر چیزی خواهان به روی پرده بردن آن بودم. زیرا از بعد از سال 2008 كه بحران اقتصادی شروع شد، سوالهای نظیر اینها ذهن مردم را مشغول كرده كه چه اتفاقی دارد میافتد؟ چطور برخی میتوانند پول ما را به طرق مختلف بدزدند و به جای اینكه مورد بازخواست قرار گیرند، از امتیازهای ویژه برخوردار شوند؟ در چنین زمانی بیش از هر نوع فیلم سنتی در این خصوص، فیلمی مانند این مدنظر قرار میگیرد و همه میخواهند بروند تا ببینند چه چیزهایی در آن بررسی شده است.
شاید هم در این اندیشه فرو روند كه هیچ چیز تغییر نمیكند.
ـ بله. این دقیقاً چیزی است كه ذهن را درگیر میكند.
بازار پولهای بهرهای داغ است، قیمت خانه سر به آسمان میساید و پولدارها بیشتر از هر زمانی پول در میآورند. واقعیت آن چیزی است كه در این فیلم میبینید، اما من فكر میكنم مارتی كاملاً احساس محدودیت میكرد، اما به هر حال این محدودیتها را از سر راه برداشت. حال مردم دوست داشته باشند یا نه، این كاری است كه او انجام داده و دقیقاً همان چیزی است كه میخواست. من هم واقعاً نمیدانم چطور باید بگویم اما واقعاً بابت اینكه در این فیلم نقش گرگ وال استریت را داشتهام احساس غرور میكنم.
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع : روزنامه بانی فیلم / مهرناز منتظری