تبیان، دستیار زندگی
بی شک داستان رستم و سهراب یکی از زیباترین و در عین حال غم انگیز ترین داستان های شاهنامه است. تاجایی که از آن به غم نامه رستم و سهراب یاد کرده اند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رستم و سهراب از دیدگاه روانکاوی

بررسی داستان رستم و سهراب از دیدگاه روانکاوی


بی شک داستان رستم و سهراب یکی از زیباترین و در عین حال غم انگیز ترین داستان های شاهنامه است. تاجایی که از آن به غم نامه رستم و سهراب یاد کرده اند.

رستم و سهراب از دیدگاه روانکاوی

کسی به این پرسش پاسخی نمی دهد که این پایان غم انگیز همراه با عدالت است یا نه و به قول فردوسی آیا داد است یا بیداد؟

اگر مرگ داد است بیداد چیست                  ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟

(شاهنامه، 1382:ج2/ 169)

و آیا جایز است که به حال این پهلوان جوان بگرییم و  بر آن کهنه پهلوانِ پیر خشم بگیریم و یا نه؟

یکی داستان است پر آبِ چشم                    دل نازک آید ز رستم به خشم

(شاهنامه، 1382:ج2/ 169)

تنها جوابی که فردوسی به این پرسش می دهد این است که:

چنان دان که دادست و بیداد نیست                   چو داد آمدش جای فریاد نیست

دل از نــور ایـمان گــر آگـنـده ای                     تـو را خـامشی به که تو بنده ای

بـر ایـن کـار یزدانِ تو را راز نیسـت                    اگـر جانـت بـا دیـو انباز نیـست

(شاهنامه، 1382:ج2/ 170)

همچنان که از ابیات بالا برمی آید، فردوسی ما را به سکوت و پرسش نکردن از داد و بیداد بودنِ این فرجام فرا می خواند و همچنین تنها داننده این راز را خداوند جهان می داند.

یکی از دیدگاه هایی که می توان از دریچه آن به این داستان نگاه کرد دیدگاه روانکاوی زیگموند فروید است. از این رو در این جستار سعی بر تبیین مضامین موجود در این داستان از دیدگاه روانکاوی است.

در داستان رستم و سهراب علائم و مضامینی وجود دارد که خواننده آشنا به نظام روانکاوی را بر آن می دارد تا از این داستان تعابیر روانکاوانه به دست دهد. این مضامین و اشارات را می توان به پنج دسته تقسیم کرد:

الف- اول اینکه این داستان به طور آشکار رویارویی پدر و پسر را نشان می دهد. پسر و پدر بی آنکه بدانند و یا بخواهند بدانند، رودرروی یکدیگر قرار می گیرند، رویارویی که به مرگ یک از طرفین می انجامد. این مضمون آشکارا با عقده ادیپ هماهنگ است؛ یعنی همان آرزوی پسربچه مبنی بر نابودی پدر و از سرِ راه برداشتن او. این مضمون به تعبیری در افسانه ادیپ نیز تکرار شده است.

ب- دومین نشانه اینکه سهراب، پسربچه ای بیش نیست که بر و بازو می گیرد و تنومند می شود:

چو یک ماه شد هـمـچو یکسال بـود               بــرش چـون بـرِ رسـتـم زال بود

(شاهنامه، 1382: ج 2/ 178-177)

فردوسی حکیم آگاهانه یا ناآگاهانه ما را به یاد آرزویی می اندازد که در کودکیِ هرکسی وجود دارد و کمتر کسی می تواند ادعا کند، چنین خواسته ای را در خیال پردازی های کودکی و بازی های آن دوران نپرورانده است. آری آرزویِ بزرگ شدن و در حلقه بزرگترها واردشدن، آرزوی از یادرفته کودکیِ هر بزرگسالی است، ولی آنچه این آرزو را در ما می پروراند، همان عقده ادیپ است. کودک برای تصاحب مادر لازم است که شایستگی آن را کسب کند؛ یعنی همان شایستگی هایی را که پدر داراست(فیست و فیست، 2007)؛:

یکی پهلوانی است به پیش اندرون                 که سالش ده و دو نباشد فزون

به بالا ز سروِ سـهی بـرتـر اسـت                چو خورشیدِ تابان به دوپیکرست

بــرش چـون بـر پیل و بالاش برز                 ندیدم کسی را چنان دست و گرز

(شاهنامه، 1382: ج 2/ 191)

در اینجا فردوسی حکیم، زیرکانه یکی از آرزوهای بزرگ کودکی را جامه عمل می پوشاند؛ وی کودکی را به تصویر می کشد که به جای آنکه آرزوی خود را از طریق مکانیزم همانندسازی و طی سال ها و با مشقت بسیار به دست آورد، ظرف مدت کوتاهی و به آسانی به چنگ می آورد.

ج-سومین مضمون -که به نحوی این داستان را با روانکاوی مرتبط می کند- اینکه سیر داستان به گونه ای جریان می یابد که رویارویی رستم و سهراب را اجتناب ناپذیر می سازد. رستم پس از خواندن نامه کاووس حیران می ماند و از شدت تعجب به خنده می افتد:

تهمتن چو بشنید و نامه بخواند                    بخندید و زان کار خیره بماند

که مـاننده سـام گـرد از مهان                     سـواری پدید آمـد اندر جهان

(شاهنامه، 1382: ج 2/ 196)

رستم خود به خوبی می داند از میان ترکان برخاستن چنین پهلوانی که ماننده سام گرد باشد، بعید است:

از آزادگان این نباشد شگفت                       ز ترکان چنین یاد نتوان گرفت

(همان)

بنابراین به یاد فرزندی که از تهمینه، دختر شاه سمنگان دارد، می افتد و در دل، خود را قانع می کند که او پسری خرد بیش نیست و از دهانش همی بوی شیر آید.

رستمِ داستان ما نماد فرامن است و سهراب نماد نهاد و نبرد رستم و سهراب نبرد فرامن است و نهاد.

اما چنین پاسخ هایی نمی تواند دل رستم را قوی دارد و او را برای جنگ آماده کند. رستم برای فرار از این تعارض رو به بدمستی می گذارد تا شاید بتواند این تعارض را حل کند.

سهراب هرچه از رستم می پرسد که "تو رستمی؟" پاسخی از وی نمی یابد، آنجاکه در ابتدای نبرد حس درونی خود را نسبت به وی ابراز می کند.

رستم حتی دستِ دراز شده به نشانه دوستی سهراب را رد می کند و به جای آن، او را به کشتی گرفتن دعوت می کند:

به پیش جهاندار پیمان کـنیـم                    دل از جنگ جستن پشیمان کنیم

دل من همی با تو مـهر آورد                       هـمی آب شـرمم به چهر آورد

بـدو گفـت رستم که ای نامجوی                  نبودیم هرگز بدیـن گـفت و گـوی

ز کشتی گرفتن سخن بـود دوش                 نگیرم فریـب تـو زیـن در مـکوش

نـه من کـودکم گر تو هستی جوان               بـه کـشـتی کمر بسته ام بر میان

بــکوشیـم و فـرجـام کـار آن بـود                کـه فـرمـان و رای جـهـانـبان بود

(همان: 233)

در اینجا می بینیم که تقدیر مقدّر در برابر تلاش های بی ثمر انسان ها ایستادگی می کند و آنچه را از قبل نوشته شده است، به انجام می رساند با این حال همچنان که فروید در افسانه ادیپ شاه بیان داشته، علت اثرگذاری این داستان نه به این جهت است که رویارویی اراده خداوند و اراده انسان را بخواهد نشان دهد و یا مضمونی بر تقدیرگرایی داشته باشد، بلکه شاید این اثرگذاری ازآنجا ناشی شود که این افسانه، تقدیر هر یک از ما را نشان می دهد؛ تقدیری که طبیعت در نهاد ما گذاشته است، ولی آن قدر بختیار بوده ایم که بتوانیم آن را به اشکال و انحای دیگر درآوریم و این نفرت از پدر را به اشخاص و یا اعمال دیگر معطوف کنیم(فروید،1900).

د-چهارمین مضمون و شاید مهمترین مضمونی که این داستان را به گونه ای گسترده با روانکاوی مرتبط می کند، ماهیت دوگانه و متضادگونه ای است که در طول داستان و به خصوص در پایان داستان شاهد آن هستیم؛ سهراب در جنگ با رستم در تردیدی تمام ناشدنی قرار دارد، به نحوی که  گاهی به پدر مهر می ورزد و گاه کین...

همچنین رستم نیز این عاطفه دوگانه را نسبت به سهراب دارد، آنچنان که پیش از این گفته شد، رستم از رفتن به جنگ با سهراب مردّد است و دل چرکین و از این رو تا سه روز فرمان شاه را به عقب می اندازد.

در روانکاوی این عاطفه دوگانه نسبت به یک شخص را دوسوگرایی یا مهراکین گویند. آدمی از همان آغاز تولد نسبت به افراد مهم زندگی اش این عاطفه دوگانه را داراست.

ه-یکی دیگر از ظرایفِ دقیقی که در این داستان مشاهده می شود و می تواند به خوبی اثرگذاری تراژیک آن را تبیین کند، اینکه پایان داستان سراسر ناکامی نیست؛ فردوسی به زیبایی آرزومند ی های نهادِ کودکوارِ خواننده را برآورده می کند؛ آن هنگام که سهراب، کمرِ رستم را بر زمین می کوبد و نشان می دهد که می تواند او را از پای درآورد- اما بنا به هر دلیلی این کار را نمی کند-. این زمان آرزوی کودکوارِ ما برآورده می شود، ولی این کامیابی دیری نمی پاید، چراکه عقوبتِ این گناهِ باستانی، خود را می نمایاند. این عقوبت که در دستگاه روانی ما، خود را به شکل ترس ها، باید ها، نباید ها و ... نهادینه کرده است و فروید نام آن را ابرمن یا فراخود (super ego) نهاده است، خود را به شکل کاملا آشکاری نمایان می کند. این عقوبت همانا مرگِ سهراب است، مرگِ سهراب، دیگر مرگِ یک پهلوان نیست، حتی مرگِ پهلوان ایرانی و همخون به دست پهلوانی ایرانی و همخون هم نیست، بلکه آن مرگِ آرزومندی های ماست. مرگِ خواستن های ما. این پایانِ دردناک تجسم نهیب وجدانِ سرکوبگرِ ماست.

آیا کشته شدن سهراب به دست رستم و یا بهتر بگوییم کشته شدن پسر به دست پدر عدالت است یا نه؟ و آیا جایز است که ما به حال این پهلوان جوان که این گونه سینه اش به دست پدر دریده شده بگرییم یا نه؟

اگر بخواهیم از منظر روانکاوی به این پرسش پاسخ دهیم -که تاکنون نیز کوششمان برآن بوده است- باید بگوییم از آنجاکه نیاز رقابت با پدر و تصاحب جایگاه او یک نیاز طبیعی در کودک است و داستان زندگی، سراسر همین جنگ و جدال های پدران و پسران (مادران و دختران) است، این عقوبت، عقوبتی درخور، برای خواهشی طبیعی نیست و اگر کشته شدن سهراب آنچنان که نتیجه گرفته شد، مرگِ آرزومندی های ماست، پس گریستن به حال او -که در حقیقت گریستن بر احوال خودمان است- نیز رواست.

حال اگر این گونه به ماجرا بنگریم، رستمِ داستان ما نماد فرامن است و سهراب نماد نهاد و نبرد رستم و سهراب نبرد فرامن است و نهاد. با این دیدگاه اگر رستم در این نبرد پیروز می شود؛ یعنی فرامن پیروز می شود و اگر سهراب شکست می خورد؛ یعنی نهاد شکست خورده است. و این همان چیزی است که برای تکوین یک تمدن لازم است. برای شکل گیری یک تمدن لازم است که افراد غرایز، خواسته ها و تمنیات خود را به سودِ منافع جامعه بازداری کنند. هرچند پیامد این بازداری ها ممکن است حرمان ، درد و رنج های روانی باشد؛ این ترجمان ادعای فروید است که می گوید:  روان رنجوری بهای تمدن است. با این دید نسبت به داستان رستم و سهراب، کشتن پسر به دست پدر شاید نه تنها عادلانه، بلکه ضروری نیز باشد.

منابع

فروسی، ابوالقاسم، (1382)، شاهنامه، ج 2، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره.

فروید، زیگموند،(1900)، تفسیر خواب، ترجمه شیوا رویگران(1385)، تهران: مرکز؛ ص 130-140

فیست، گریگوری، فیست، جسی، (2007)، نظریه های شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی،(1387)، تهران: روان.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: انسان شناسی و فرهنگ- محمد وطن خواه / رضوان وطن خواه