تبیان، دستیار زندگی
ضحاک، پادشاهی است اهریمنی که دو مار با بوسه های شیطان بر شانه هایش متولد می شوند؛ مارهایی که غذایشان مغز جوانان است. هر روز مردمان شهر باید جوانانشان را برای تقدیم مغزشان به قربانگاه بفرستند؛ مردمانی که دچار روزمرگی شده اند. این ماجرای عجیبی نیست و باید آ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ضحاک روی صحنه

نگاهی به نمایش ”‌درفش کاویانی”‌ نوشته ”‌حمیدرضا نعیمی”‌ و کارگردانی ”‌زهره بهروزی نیا”‌


ضحاک، پادشاهی است اهریمنی که دو مار با بوسه های شیطان بر شانه هایش متولد می شوند؛ مارهایی که غذایشان مغز جوانان است. هر روز مردمان شهر باید جوانانشان را برای تقدیم مغزشان به قربانگاه بفرستند؛ مردمانی که دچار روزمرگی شده اند. این ماجرای عجیبی نیست و باید آن قدر حاد شود و خطر به در خانه شان برسد، تا بفهمند که این ظلم سنگینی است که مغزت را بدهی تا زنده بمانی. بالاخره قهرمانی پیدا می شود که یک نه بگوید، یک نه بگوید و ملتی را رها کند. ملتی که منتظرند، فریادی چنان بلند شود تا آن ها قدرت زمزمه کردن دردشان را پیدا کنند.

ضحاک روی صحنه

این خلاصه ای از داستانی است که متعلق به قرن ها پیش است، اما هنوز هم فهمیده و حس می شود. چون دردی را عیان می کند که هر دوره ای این درد را به خود دیده است. پس با این مقدمه می توان اذعان کرد که انتخاب این داستان در سالی از سال های قرن بیست و یک، هنوز هم انتخابی نو و بجاست؛ در صورتی که صدایی بدیع از آن به گوش برسد. پس وقتی داستانی این چنین، که بارها و بارها دیده و شنیده شده، قرار است دوباره روایت شود، باید پرسید آقا یا خانم راوی صدای شما چیست؟

نمایش "درفش کاویانی" به کارگردانی زهر بهروزی نیا، که این روزها در کارگاه نمایش تئاترشهر روی صحنه رفته، نمایشی با حضور عروسک و بازیگر است که داستان ضحاک را به صحنه می آوردند. این نمایش را از چند جنبه مختلف می توان مورد بررسی قرار دارد. این تقسیم بندی براساس ویژگی این کار است: شروع و پایان نمایش، طراحی و ساخت عروسک، تلفیق فضای بازی و عروسک گردانی، روایت کلی اثر یا همان صدای راوی.

نمایش با یک راوی آغاز می شود، راوی ای که آمده تا بگوید ضحاک کیست، کاوه آهنگر کیست، اینجایی که نمایش در آن است کجاست و ... این حضور راوی شاید زمینه ای برای ورود عروسک "مبارک" نیز هست. اما آیا این مقدمه باعث کنجکاوی مخاطب برای دنبال کردن نمایش می شود؟ این مقدمه نه تنها اینگونه عمل نمی کند، بلکه حتی در خط  نوع روایت کلی اثر هم نیست. یعنی به معنای واضح تر حتی حذف این صحنه هیچ ضربه ای به نمایش نمی زند. برای ورود مبارک به داستان ضحاک، یک دلیل کافی است؛ وجود راوی داستان. پس نیاز به زیاده گویی های بیانی وجود ندارد. البته این نظر تنها در مورد اجرایی که در مقدمه نمایش رخ داده، صدق می کند و شاید با تغییر نحوه اجرای این بخش می شد به نتیجه ای دیگر رسید.

ضحاک روی صحنه

پایان این نمایش هم بسیار ناگهانی است و حتی تماشاگران در تالار از تمام شدن نمایش، تعجب می کنند و تنها پروژکتوری که نور را بر جایگاه تماشاگران می تاباند، پیام می دهد که نمایش تمام شده است. این از اصل غافلگیری تماشاگر هم پیروی نمی کند و تنها این را به ذهن می رساند که تماشاگر هنوز همراه اثر نشده و از آن جا مانده است. فضاسازی ای که برای پایان یافتن اثر ایجاد می شود، نتوانسته حس کاملی از پایان غرورآمیز قیام کاوه آهنگر ایجاد کند و برای همین ناگهان نمایش رها می شود.

یکی از نکات کم نقص و شاید بی نقص کار، طراحی و ساخت عروسک هایی است که در نمایش وجود دارند. به ویژه حضور این عروسک ها در صحنه هایی که دیالوگی شنیده نمی شود، بسیار تاثیرگذارتر از صحنه هایی است که بازیگران می خواهند خلاء ارتباطی را با صدا و دیالوگ پر کنند؛ در حالی که خود آن ها پارازیتی در راه ارتباط نمایش با مخاطب اند. در کل، این نمایش در بخش هایی دچار این زیاده گویی ها شده که برای روشن تر شدن داستان، تمهیداتی طراحی کرده؛ در حالی که این تمهید نتیجه ای عکس داده و باعث دور شدن مخاطب از روایت می شود. دیالوگ های بی موقع (کتک زدن مبارک پیش از اعدام)، صداسازی های بازیگران(در گفتن گاه و بیگاه کلمات بوی خون، شکنجه، عدالت و ... و یا به دنیا آمدن کودک و صحنه زایمان)، بازی های نمایشی بازیگران( که نمونه بارزش صحنه الصاق مار به شانه ضحاک است) و ... زایدند و خود نمایش می تواند به راحتی این پیام را به مخاطب منتقل کند.

یکی از نکات کم نقص و شاید بی نقص کار، طراحی و ساخت عروسک هایی است که در نمایش وجود دارند. به ویژه حضور این عروسک ها در صحنه هایی که دیالوگی شنیده نمی شود، بسیار تاثیرگذارتر از صحنه هایی است که بازیگران می خواهند خلاء ارتباطی را با صدا و دیالوگ پر کنند؛ در حالی که خود آن ها پارازیتی در راه ارتباط نمایش با مخاطب اند .

همچنین یکی از  مهمترین نقاط قوت کار، طراحی صحنه آن است. این طراحی کاملا در خدمت کار است و به تنهایی زیبایی خود را به رخ نمی کشد و یک جزء زیبا در کل زیباست. همچنین شخصیت عروسک ها با شخصیت صحنه، همخوان است که این مزیت بزرگی است.

ضحاک روی صحنه

در انتها به مشکل اصلی کار می توان پرداخت که روایت است. روایتی یکپارچه در این نمایش حاکم نیست و هنوز نمی توان صدای اثر را به وضوح شنید. یکی از دلایل این مشکل زیاده گویی و وارد کردن برچسب هایی است که با روح کلی اثر همخوان نیست. همچنین در روایت "درفش کاویانی" یک نوع شتاب بی جا وجود دارد که گویا برای بالا بردن ریتم کار است؛ در حالی که نه ریتم بالا نشانه خوب بودن اثری است و نه ریتم کند نشانه ضعف، بلکه برای تاثیرگذاری روی مخاطب باید ریتم، مناسب و بجا باشد. پس نباید برای نشان دادن صحنه های تراژیکی چون اعدام شدن مبارک، با شتاب عمل کرد و از آن گذشت. یا در موردی دیگر درباره اتفاق خورده شدن مغز تاکید بسیاری وجود دارد و بارها این صحنه تکرار می شود؛ در حالی که این اتفاق در همان بار اول و دوم تاثیرگذار است و تکرارش سهمگینی آن را خواهد گرفت. در کل این اثر دچار زیاده گویی هایی شده که حذف آن ها نه تنها به نمایش صدمه ای نمی زند، بلکه اثر را نجات خواهد داد.

بخش سینما و تلوزیون تبیان


منبع : سایت ایران تئاتر / علی حسنلو

مطالب مرتبط:

مرگ و تولد در شوره زار   

بادهایی که می وزند    

تیغ و استخوان ، زخم و سرود