تبیان، دستیار زندگی
آزاده احمد یوسف زاده مولایی در کتاب «پرچین راز» از ایام اسارت خود روایت می‌کند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

الله کریم


آزاده احمد یوسف زاده مولایی در کتاب «پرچین راز» از ایام اسارت خود روایت می‌کند.

الله کریم

با هجوم ارتش متجاوز و تا دندان مسلح رژیم بعثی عراق به مرزهای ایران اسلامی در شهریورماه 1359 تمامی آحاد ملت بزرگ ایران برای دفاع از ایران به پا خاستند.

در همان دوران، عده‌ای نوجوانان بسیجی که لباس درس و مدرسه را با لباس رزم عوض کرده و در صحنه‌های نبرد حاضر شده بودند، به اسارت نیروهای عراقی درآمدند.

دشمن زبون که در عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس سیلی سختی از ایرانی‌ها خورده بود، برای تحت‌الشعاع قرار دادن پیروزهای ملت ایران و ارائه تصویری صلح‌جویانه و انسان دوستانه به فکر استفاده از اسرای نوجوان و کم سن و سال افتاده و در سال 1361 تعداد 23 نفر از اسرایی را که نسبت به دیگران جوان تر و از لحاظ جثه کوچک تر بودند را انتخاب کرد.

دشمن آن‌ها را به اجبار در مقابل دوربین‌های تلویزیون عراق فرستاد و تبلیغات وسیعی را در این زمینه شروع کرد. عراقی‌ها برای نشان دادن چهره‌ای بشر دوستانه از خود و به خصوص صدام، این جمع را برای ملاقات تبلیغاتی به حضور صدام می‌برند. برای تأثیر بیشتر تبلیغاتی دختر خردسال صدام نیز در این دیدار حضور می‌یابد.

پس از مدتی این نوجوانان اسیر در مقابل اقدامات دشمن ایستادگی کرده و با اعتصاب غذا خواستار معرفی به صلیب سرخ و انتقال به اردوگاه به عنوان اسرای جنگی می‌شوند. علیرغم فشار و اذیت و آزار دشمن، آنان دست از خواسته‌های خود برنداشته و در نهایت دشمن را وادار می‌نمایند با درخواست‌های آن‌ها موافقت کند.

داستان این نوجوانان آزاده، حکایتی مفصل و خواندنی است، حکایتی غریبانه و در عین حال، غرور آفرین از رشادت‌های این بزرگ مردان کوچک در تنگنای اسارت.

«پرچین راز» روایت آن دوران است. آزاده سرافراز احمد یوسف زاده که یکی از این 23 نفر است، در این کتاب، ماجرای دیدار با صدام و دخترش را روایت می‌کند و در ادامه به بیان خاطرات روزهای اسارت می‌پردازد.

می‌گفت: فرزندانم! بهانه دست این بعثی‌ها ندهید. اذیتتان می‌کنند. انشا الله به زودی آزاد می‌شوید. در هر جمله‌اش چندین بار می‌گفت: الله کریم، الله کریم...

در بخشی از این کتاب به هم بند شدن اسرای نوجوان با زندانیان عراقی اشاره شده و راوی ضمن معرفی برخی از این زندانیان، دیدگاه آنان نسبت به رژیم عراق را نیز بیان می‌نماید.

از جملهء این زندانی‌ها، پیرمردی هفتاد ساله است که به جرم فرار دو پسرش از جبهه‌ها، روانهء زندان بغداد می‌شود. آزاده احمد یوسف زاده درباره رفتار پدرانهء او نسبت به آن‌ها این چنین نوشته است:

«... بیش از یک ماه با ما بود. صدایش می‌کردیم حاجی. خوش رو و خوش اخلاق بود. علاقهء زیادی به بچه‌ها، به خصوص منصور که از همه‌مان کوچک تر بود، داشت. با حالتی پدرانه می‌نشاند کنار خودش عربی یادش می‌داد. وقتی اشاره به چیزی می‌کرد و منصور به عربی جوابش را می‌داد، حظ می‌کرد از لهجهء منصور. گاه جلوی زندانی‌های عراقی جدید از این سۆال‌ها می‌کرد. جواب که می‌شنید، احساسی پدرانه بهش دست می‌داد. می‌خندید، باد به غبغب می‌انداخت.»

یک روز به صالح گفت، اگر این‌ها بچه‌های ایرانی هستند، پس بزرگ هاشان چه جوری‌اند؟ بارها صدام را الاغی می‌دانست که کمرش از سنگینی بار خم شده است. می‌رود که نقش زمین بشود. او همیشه ما را به احتیاط سفارش می‌کرد. می‌گفت: فرزندانم! بهانه دست این بعثی‌ها ندهید. اذیتتان می‌کنند. انشا الله به زودی آزاد می‌شوید. در هر جمله‌اش چندین بار می‌گفت: الله کریم، الله کریم...

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: سایت سجاد