تبیان، دستیار زندگی
برای دیدن یك خانواده پرجمعیت، کافی است سفری به ارومیه داشته باشید. این خانه، یکی از شلوغ‌ترین خانه‌های ارومیه و شاید هم کشور باشد. وارد حیاط که می‌شوید، چند نفر از بچه‌ها مشغول دویدن و شیطنت هستند. صدای فریادها و خنده‌های بلند و کودکانه‌شان، فضای خانه را
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خانواده 21 نفری با یارانه میلیونی!

گفت‌و‌گویی خواندنی با مردی که در کنار همسر و 19 فرزندش زندگی می‌کند


برای دیدن یك خانواده پرجمعیت، کافی است سفری به ارومیه داشته باشید. این خانه، یکی از شلوغ‌ترین خانه‌های ارومیه و شاید هم کشور باشد. وارد حیاط که می‌شوید، چند نفر از بچه‌ها مشغول دویدن و شیطنت هستند. صدای فریادها و خنده‌های بلند و کودکانه‌شان، فضای خانه را پر کرده است.


خانواده 21 نفری با یارانه میلیونی!

اگر در حیاط این خانه گشتی بزنید، متوجه یک کارگاه کوچک قالی‌بافی خواهید شد که در گوشه‌ای از این خانه، جا خوش کرده است. کارگاهی که اعضای خانواده به صورت گروهی در پشت دار قالی می‌نشینند و طرح‌های خود را روی زمینه قالی، تبدیل به نقش‌هایی رنگی و زیبا می‌کنند.

این خانه، یکی از شلوغ‌ترین خانه‌های ارومیه و شاید هم کشور باشد. وارد حیاط که می‌شوید، چند نفر از بچه‌ها مشغول دویدن و شیطنت هستند. صدای فریادها و خنده‌های بلند و کودکانه‌شان فضای خانه را پر کرده است. در گوشه‌ای از حیاط، مادر خانه به همراه دخترهایش مشغول آماده کردن ناهار هستند.

اگر در حیاط این خانه گشتی بزنید، متوجه یک کارگاه کوچک قالی‌بافی خواهید شد که در گوشه‌ای از این خانه، جا خوش کرده است. کارگاهی که اعضای خانواده به صورت گروهی در پشت دار قالی می‌نشینند و طرح‌های خود را روی زمینه قالی، تبدیل به نقش‌هایی رنگی و زیبا می‌کنند. به هر حال، این خانواده برای تأمین بخشی از مخارج خودشان نیاز به این کار دارند و دخترهای خانواده، قالی‌بافی را با علاقه دنبال می‌کنند.

این‌ها مشخصات خانه «قاسم علی‌لویی» است. مردی که صاحب یکی از پرجمعیت‌ترین خانواده‌های ایران است. او و همسرش، همراه با 11 دختر و هشت پسر خود، زیر یک سقف زندگی می‌کنند و در این گزارش، شما می‌توانید با گوشه‌ای از اتفاق‌های این خانه شلوغ و پررفت‌وآمد آشنا شوید.

برای دیدن خانواده پرجمعیت، کافی است سفری به ارومیه داشته باشید. در روستای ماخور شهرستان چالدران از هر کسی که نشانی منزل قاسم علی‌لویی را بپرسید، بلافاصله آدرس خانه او را به شما می‌دهند. چرا که همه اهالی روستا، این خانواده را به خاطر جمعیت زیادشان به خوبی می‌شناسند.

آقای علی‌لویی در سال 1351 ازدواج کرد و حالا بعد از چهار دهه زندگی مشترک، او پدر یکی از پرجمعیت‌ترین خانواده‌های ایرانی است.

فرزند زیاد، رسم بود

آقا قاسم از زمان ازدواجش تا به امروز، صاحب 22 فرزند شده که 12 فرزند او دختر و 10 فرزند دیگرش پسر بوده‌اند. البته 3 نفر از بچه‌های آقا قاسم در همان دوران نوزادی به دلیل بیماری، جانشان را از دست داده‌اند. با این حال، داشتن 11 دختر و 8 پسر برای خیلی‌ها عجیب است و این روزها اگر به کسی بگویید که در ایران، فردی صاحب این تعداد فرزند است، شاید حرفتان را باور نکند.

«یکی از فرزندانم زمانی که به دنیا آمد، دچار مشکلات ژنتیکی و مادرزادی بود و بعد از چند روز، خبر فوتش را به ما دادند. همچنین دو تا از فرزندان دیگرم را هم در همان دوران کودکی و به دلیل بیماری از دست دادم».

این حرف‌ها را علی قاسم‌لویی به زبان می‌آورد و در ادامه، علت پرجمعیت بودن خانواده‌اش را این طور توضیح می‌دهد: «در زمان‌های قدیم، بیشتر خانواده‌های روستایی، دامدار و کشاورز بودند و داشتن فرزند، یک سرمایه برای پدرها و مادرها محسوب می‌شد. خانواده نیاز داشتند که فرزندانشان هم در کارها پا به پای پدر و مادر خود قدم بردارند و به آن‌ها کمک کنند. به همین خاطر است که بیشتر خانواده‌های روستایی و قدیمی پرجمعیت هستند».

آقا قاسم، سواد زیادی ندارد چرا که او هم برای کمک کردن به پدر خود در کار دامداری و کشاورزی، در همان دوران کودکی، درس و مدرسه را رها کرد. «من هم مثل بیشتر هم‌سن و سال‌هایم نتوانستم به مدرسه بروم چرا که در آن زمان، درس خواندن برای پدر و مادرها زیاد مهم نبود و آن‌ها بیشتر یک یاور و کمک می‌خواستند تا در کارهایشان دست تنها نمانند. برای همین من هم با پدرم به زمین‌های کشاورزی می‌رفتم و کمک حالش بودم».

اولین باری که پدر شدم

آقا قاسم، همیشه در کارها به پدر خود کمک می‌کرد، اما این روال نمی‌توانست به همین شکل ادامه پیدا کند. به همین خاطر خانواده‌اش تصمیم گرفتند به زندگی پسرشان سر و سامانی بدهند و برایش همسری انتخاب کنند. او که دختر مورد علاقه‌اش را انتخاب کرده بود، برای همین از والدینش درخواست کرد برایش آستین بالا بزنند و به خواستگاری دختر مورد علاقه‌اش بروند.

«خانواده همسرم در محله ما زندگی می‌کردند و با خصوصیات اخلاقی‌ام کاملاً آشنا بودند. آن‌ها بعد از کامل کردن تحقیقاتشان درباره من، اجازه دادند با دخترشان ازدواج کنم. البته خانمم هم راضی به این وصلت بود».

پدر این خانواده پرجمعیت ایرانی، بعد از ازدواج با همسرش، لحظات تلخ و شیرین بسیاری را تجربه کرده است، اما به اعتقاد او، بهترین لحظه زندگی‌اش زمانی بود که برای اولین بار پدر شد.

«آن روز و لحظه را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. درست یک سال بعد از ازدواجمان، پدر شدم. حس پدر شدن برای من بسیار زیبا بود و هیچ‌وقت شیرینی اولین باری که خبر پدر شدنم را شنیدم از خاطرم نمی‌رود».

گرچه آن روز برای آقای پدر، بسیار خاطره‌انگیز بود، اما این حس خوب همچنان برای او ادامه داشت. چرا که آقا قاسم، حالا بعد از گذشت 40 سال، صاحب 19 فرزند سالم و رشید است که به همگی‌شان افتخار می‌کند. «کوچک‌ترین فرزندم، هفت سال سن دارد و بزرگ‌ترینشان 35 سال. در این میان، تنها 3 تا از بچه‌هایم ازدواج کرده‌اند و الان فقط یک نوه دارم». این پدر خانواده‌دوست، همه فرزندانش را به یک اندازه دوست دارد و تا جایی که وسعش برسد و از دستش بربیاید، به آن‌ها کمک می‌کند تا بتوانند در زندگی‌شان پیشرفت کنند.

انگار دنیا را به من داده‌اند

آقا قاسم اعتقاد دارد که پرجمعیت بودن خانواده‌اش، نه تنها دردسرساز نیست و مشکلی برای او ایجاد نمی‌کند بلکه دیدن فرزندان و نوه‌اش که همیشه در کنار او هستند، باعث خوشحالی او هم می‌شود و همین موضوع، او را سرزنده‌تر از قبل می‌کند.

«معمولاً در بیشتر اوقات، همه افراد خانواده در کنار هم هستیم. وقتی بچه‌هایم را صحیح و سالم در کنارم می‌بینم یا با نوه‌ام سرگرم بازی می‌شوم، انگار دنیا را به من داده‌اند».

جالب است بدانید که این خانواده، رسم دارند وعده‌های غذایی مانند ناهار و شام را در کنار یکدیگر میل کنند.

آن‌ها غذایشان را در یک دیگ بزرگ درست می‌کنند، در خانه آن‌ها، خبری از پختن غذا در قابلمه‌های کوچک نیست. «این وعده‌های غذایی، بهانه‌ای است تا افراد خانواده‌ام دور هم جمع باشند و از یکدیگر دور نیفتند. برای پختن غذا، دخترهایم به مادرشان کمک می‌کنند و غذا را می‌پزند و پسرهایم وسایلی که لازم است را تهیه می‌کنند و می‌خرند».

این همکاری‌ها باعث ایجاد محبت و صمیمیت بیشتری در محیط خانواده شده و شاید به همین دلیل است که تا الان این خانواده پرجمعیت، به مشکل خاصی برنخورده‌اند.

از اشتباه بچه‌ها بگذر!

خانواده علی‌لویی برای رفتن به خرید یا تفریح هم به صورت گروهی و دسته‌جمعی بیرون می‌روند. «معمولاً آخر هفته‌ها اگر کار خاصی نداشته باشیم، بیرون می‌رویم تا خستگی کار و درس خواندن از تن بچه‌ها بیرون برود و استراحتی کرده باشند».

آقا قاسم از تفریح‌های دسته‌جمعی اعضای خانواده‌اش، خاطرات شنیدنی و جالب زیادی دارد. او برایمان تعریف می‌کند که سال‌ها پیش و در روز سیزدهم فروردین یا همان روز طبیعت، با خانواده‌اش به یکی از پارک‌های چالدران رفته بودند، اما به محض اینکه وارد پارک شدند، دردسرهایشان هم شروع شد. آن‌ها همین که وارد پارک شدند، یک نفر به سمت آقا قاسم آمد و خیلی بی‌مقدمه به او گفت که شما بزرگ‌تر این بچه‌ها هستید و بهتر است از اشتباه این دو جوان چشم‌پوشی کنید و بگذرید.

«من کاملاً گیج شده بودم و نمی‌دانستم چه بگویم و از آن مردی که این جمله را مدام تحویل من می‌داد، خواستم تا ماجرا را برایم تعریف کند. او هم به من توضیح داد که قبل از حضور ما در پارک، یک درگیری به وجود آمده بود، او فکر می‌کرد که ما یک طرف دعوا هستیم که حالا با تعداد بیشتری برای دعوا کردن آمده‌ایم تا تلافی کنیم! اما او زمانی که دقیق‌تر شد و دید که همسر و دخترانم هم همراه ما هستند، تازه متوجه اشتباهش شد و از ما عذرخواهی کرد».

جالب اینکه آن مرد وقتی فهمید با یک خانواده پرجمعیت طرف است، لبخندی زد و از آقا قاسم اجازه گرفت تا در کنار او و خانواده‌اش یک عکس یادگاری بگیرد.

پدر یا پدربزرگ؟

اما این تنها خاطره آقا قاسم نیست. یک روز که او به همراه دخترش برای خرید به یک فروشگاه رفته بودند، ماجرای جالبی برایشان پیش آمد. چرا که صندوق‌دار تصور کرده بود که آقا آقاسم پدربزرگ دخترش است «خانم صندوق‌دار وقتی رفتار مرا با دخترم دید، به من گفت که چه پدربزرگ مهربانی هستم.

او از من کلی تعریف کرد و برایش جالب بود که من با وجود داشتن سن و سال زیاد، برای نوه‌ام وقت گذاشته و او را در خرید همراهی کرده‌ام».  اما آقا قاسم بالاخره به خانم صندوق‌دار توضیح داد که او پدر دخترش است، نه پدربزرگ او. «با گفتن این حرف، آن خانم حسابی تعجب کرد و فکر می‌کرد که شوخی می‌کنم. به همین خاطر زمانی که ما در حال خارج شدن از فروشگاه بودیم به من گفت که باورش نمی‌شود شخصی در این سن و سال صاحب فرزندی شش، هفت ساله باشد».

هنوز هم کشاورزی می‌کنم

آقا قاسم هنوز هم با کارهای کشاورزی، خرج زندگی‌اش را در می‌آورد. او دیگر توان گذشته را ندارد و نمی‌تواند مانند دوران جوانی‌اش مدت زیادی را در زمین‌های کشاورزی کار کند. برای همین دیگر در مزرعه علی‌لویی‌ها خبری از کاشتن جو و گندم نیست و او زمینش را به کاشتن یونجه و علوفه اختصاص داده است، چرا که اعتقاد دارد پرورش یونجه، دردسر و زحمت کمتری دارد.

«از طریق کاشتن یونجه و علوفه، غذای دام‌ها را تأمین می‌کنم و قسمتی از آن‌ها را هم برای تأمین مخارج خانواده‌ام می‌فروشم». البته آقا قاسم در تأمین مخارج خانواده‌اش، دست تنها نیست و دخترها و پسرهایش هم به او کمک می‌کنند تا پدرشان فشار اقتصادی کمتری را به دوش بکشد.

قالی با طرح گل و بوته

فرزندان آقا قاسم در گوشه‌ای از حیاط خانه‌شان، محوطه‌ای شبیه به کارگاه راه انداخته‌اند و در آن قالی‌های زیبایی را می‌بافند. قالی‌هایی با طرح ماهی و گل و بوته. «سه دار قالی در این محوطه گذاشته‌ایم و در این میان، سه نفر از دخترانم به همراه دو برادر خود، قالی می‌بافند».

بچه‌های علی‌لویی، قالی‌بافی را در کنار استادکارهای محلی یاد گرفته‌اند، آن‌ها روزی هشت ساعت کار می‌کنند و به خاطر تنوع و زیبایی قالی‌هایی که می‌بافند، مشتری‌های زیادی چه در بین اهالی روستا و چه در بین مردم شهر پیدا کرده‌اند. «قالی‌هایی که می‌بافیم، سه و نیم متر طول و دو و نیم متر عرضشان است و اهالی روستا مشتری دائمی قالی‌های ما هستند».

همشهری


باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از: mo_1443

برگرفته از گروه: خاطرات و روز نوشت