تبیان، دستیار زندگی
نگاه مدرن، زبان منعطف، واقع گرایی، جزنگری و پرداختن به انسان و مسائل اجتماعی از مشخصه های ذاتی شعر مانا آقایی در مجموعه ی من یک روز داغ تابستان دنیا آمدممی باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

"درباره ی من حرف می زنند"

نگاهی به مجموعه شعر  ‌"من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم" اثر مانا آقایی


نگاه مدرن، زبان منعطف، واقع گرایی، جزنگری و پرداختن به انسان و مسائل اجتماعی از مشخصه های ذاتی شعر مانا آقایی در مجموعه ی "من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم"می باشد.

شعر  ‌من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم

"من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم"چهارمین مجموعه شعر مانا آقایی شامل 36 قطعه شعر در 51 صفحه توسط نشر بوتیمار سال 1391 چاپ و وارد بازار کتاب گردید.یکی از عوامل معاصر بودن شاعر درک زمان و استفاده از زبان عصر است. "من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم"از  معدود مجموعه های شعری می باشد که بر زمان فائق آمده، و زبان را با گفت و گفتار روز در آمیخته است.

((من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم

سالى که سایه ی نخل زمین را می سوزاند

و دریا تاولی درشت بر پیشانى بندر بود

مادرم مرا با اشکِ چشم و آه دل

بر فرشی از حصیر دستباف بزرگ کرد

مثل تمام بچه ها پیراهنی از ابر به تن داشتم

و بالشِ نرم رویا زیر سرم بود(((ص 7)

((پدرم را هیچوقت جز در خواب ندیدم

می گفتند به سفر دورى رفته است

کفش هاى پاره اش بعدها به دست مان رسید

آن روزها هنوز جنگ به کوچه ی ما نیامده بود

من با کبوترها حرف می زدم

دیوارها کوتاه بودند و

دست بادبادک به سقف آسمان می رسید(((همان)

شعر پیچیده و معنا گریز نیست، بل که معنا پذیر و تاویل مند است.

((که اوّلین بار عاشق شدم

به روایت آینه چهارده ساله بودم

انگشت هایم بوى ترس و مرکّب می داد

و لاى تمام کتاب هایم

برگ هاىِ سرخِ گل می گذاشتم.(((ص 8)

مانا آقایی بی پیرایه و با زبان سهل و ممتنع از اتفاق و رخدادی سخن می گوید که بی تردید هر کس (لااقل یک بار) در طول زندگی خود آن را تجربه کرده است.

((بچه که بودم

اتاقى پر از ابر داشتم

انگشتهاى مادر بزرگ

جعبه ی مهربان مداد رنگى بود

چیزى شبیه رنگین کمان چشم هایم را نقاشى مى کرد(((ص 38)

پیوستگی بی مانندی در بافت و ساختار شعری وجود دارد که حتی برش های زمانی -  مکانی مانع از عدم سازمان یافتگی و گسست اجزا با کلیت اثر نشده اند.

(( این روزها به هر چه از آسمان می آید

شک دارم

نکند آن گنجشکهای پر چانه

که روی شاخه ها صف کشیده اند

و مثل اعضای یک هیأت ژوری کوچک

در گوشِ هم پچ پچ می کنند

دارند درباره ی من حرف می زنند؟(((ص 9)

اهمیت کار شاعر در سود جستن و بهره مندی از اشیا و عناصر آشنا در زبان و در  روزمره گی است، منتها با توصیف های مدرن و تصویر سازی های خلاقانه آن را گسترش داده و به فرم نزدیک می کند. از یک سو، مانا آقایی با استفاده از روایت های خطی و موازی، نوعی نگاه فرمال یا فرم اندیشانه در یک روایت هنجارمند و تلطیف شده و سیال با رویکرد متفاوتی را شکل و پیش نهاد میدهد. و از سویی دیگر، شاعر با فاصله گرفتن از قواعد و قراردادها، شالوده ی متنی را گسسته (بُعد زمانی - مکانی شکسته و موقعیت ها جابجا شده)، و  تغییر در نحو بیانی و ساختمان درونمایه ای اثر به وجود می آورد.

((هر ساعتی که می گذرد

صدها برگ می ریزد

ده ها پرستو کوچ می کنند

تا دقایقی دیگر

پیاده روها از رفت و آمد خالی می شود

کافه ها از هیاهو

آسمان از آواز

به زودی من هم قهوه ام را سر می کشم

کتابم را می بندم

و در حالی که به فصل بعدی داستان فکر می کنم

قدم زنان از این شهر می روم ؟(((ص 21)

غم و اندوه سنگینی بر روح و بر تار و پود زندگی شاعر سایه انداخته است،و این واژگان در واقع تصویرگر خراش خوردگی روح و انعکاس دهنده ی اندوه درونی شاعرند.

(( هیچکس نمی تواند مثل آدم برفی های محله ی ما

اینطور شاعرانه به آفتاب فکر کند.(((ص 20)

ابر، باران، برف... موتیف های لحظه ای و کم دوام اند یا نسبت به واژگانی نظیر درخت، آسمان، آفتاب... مقاومت کم تری در برابر سیاهی و سیل واره ی تبعید دارند. اما شاعر با ایجاد خویشاوندی میان واژگان متعارض، از عناصر لحظه ای و نادوام فضایی شاعرانه و طراوتمند می آفریند.

((غروب قالیچه ی سرخ بیقرارى بود که پایین مى آمد

من سوار مى شدم

باد هُل مى داد

با هم به سفرهاى دور خیالى مى رفتیم

به قصرى جادویی پشت هفت بیابان

به شهر هفت کفش و هفت عصاى آهنى

به جستجوى شاهزاده اى که گم شده بود

و اسمى از او در "قصه هاى خوب براى بچه هاى خوب" نبود(((ص 38)

شعر مانا آقایی حس نوستالوژیک بسیار قوی دارد. فلاش بک - بازگشت های متوالی به گذشته، یادآوری و مرور خاطرات و مخاطرات خرد و کلان دوران کودکی، سفرهای جادویی به سرزمین های خیالی و وهم انگیز همراه با دیالوگ و  واگویه های درونی، بخش اعظم این شعرها را تشکیل می دهد.امید به تابش آفتاب بر سرزمین قصه ها و انتظار ظهور نجات دهنده در این جهان محصور در شعر ترغیب کننده است.

((من کودک کنجکاوی هستم

که به راز ثانیه ها پی برده

و سعی می کند عقربه ها را

از حرکت باز دارد(((ص 36)

شاعر با گشودگی و بازخوانی تمثیل، قصه و افسانه های کهن سمت و سوی متن را تغییر داده و با متون تاریخی و شفاهی مکالمه بر قرار می کند، از کارکرد معنایی سنت و از ظرفیت اسطوره ای شخصیت ها به نفع اثرش بهره می گیرد.

خب، این یک نوشتار زنانه می باشد. بطور طبیعی نقش سلسله مراتبی جنسیت زن / مرد در متن دگرگونه و متغیر شده است.

((هنوز به آسمان صاف و آبی آن روز فکر می کنم

و به خنده های پدرم

که با دود سیگارش ابرهای خیالی می ساخت.(((ص 49)

خب، این یک نوشتار زنانه می باشد. بطور طبیعی نقش سلسله مراتبی جنسیت زن  / مرد در متن دگرگونه و متغیر شده است. یعنی مرد از منظر شاعر در اولویت بعدی خوانش می شود. مرد چهره ای مخدوش و مات، و رفتاری خنثی و سایه وار دارد.

((دست تمام فال ها را خوانده ام

و قسمتم از امروز تلخى فنجان هاست

دلم مى لرزد مثل پاكت شیر

و قهوه ریخته است

از این همه كاغذ،

روى حكم طلاق

به خواهرم گفتم

شاهزاده توى قصه هاست(((ص 41)

با این که بیش ترین توجه مانا آقایی به زن و دغدغه های زنان در جامعه است، اما زن، هویت واقعی خود را از رفتار راوی - شاعر وام می گیرد. درواقع شاعر به ساده ترین شکل ممکن خودش را روایت می کند. تجربیات تلخ و  یاس آلودی که شکننده و آزار دهنده اند.

((امروز عاشقى سرمایه مى خواهد

وقت آزاد و حواس جمع

كه من ندارم

حوصله ام كم است

مشغله ام زیاد

و مى خواهم سر به تن هیچ رویایی نباشد(((همان)

شاعر یک تجربه ی شخصی را به جمع تعمیم می دهد و یک روایت عمومی یا بر سازهِ های عمومیت یافته ای می سازد که بدیل واقعیت است، و به نوبه ی خود تاثیرگذار و لذت آفرین می باشد.

((بروید

دنبال بادها بدوید

سایه ام را له کنید

من به گردش فصلها عادت دارم(((ص 29)

نگاه انتقادی به ناهنجاری ها و چالش های اجتماعی معمولا حول محور زن-  راوی چرخش داشته، و تمام گزاره های تخریبی و شبهه آمیز شکل دهنده و کامل کننده ی پازل های دور و پراکنده در فرم واحد اند.

((شب به آرامی می گذرد

آسمان دریایی ست از تاریکی

که هزاران ماهی

با فلس های درخشان در آن شنا می کنند(((ص 15)

و یا...

((قطار سریع السیری ست

زمستان

که در تونلی تاریک حرکت می کند

و واگن های نیمه خالی اش

پر از صدای سوت باد است(((ص 12)

و یا...

((انگشتانم شاخه هایی نازک و بی برگند

که همیشه گنجشکی کوچک

آماده ی فرود آمدن بر آن هاست(((ص 18)

شاعر اغلب با تعلیق و وجه استفهامی مفهوم و مصداق های شاعرانه را به بدنه ی عاطفی متن ارجاع می دهد، شعر را در یک وضعیت چالش برانگیز رها و سوژه سازی می کند.

((از درختانی که کاغذ شدند

تشکر می کنم

اگر به خاطر فداکاری آن ها نبود

معنای زیرین مرگ را

در آگهی های ترحیم نمی فهمیدم.(((ص 19)

موضوع این شعر ایثار و فداکاری است که به صورت دیالکتیکی باعث دگردیسی در طبیعت اشیا می گردد. روند استحاله شدن درخت و وجه کارکردی آن (کاغذ) به شکل تعارض آمیزی در متن مستتر است، که در یک پروسه ی زمانی - نوشتاری به مرگ می رسد.

((هى مرگم یک شب به تعویق مى افتد، چرا؟.(((ص 34)

شاعر با استناد به ماجرای افسانه ای شهزاد قصه گو در "هزار و یک شب" ظهورشبح هولناک مرگ را هر روز به تاخیر می اندازد. مرگ و زوال یکی از ویژگی والمان های رایج در شعر امروز می باشد. سراسر شعر معاصر مملو از مرگ و حذف

فیزیکی سوژه ی "من" است.

((در مرگ ما چه کسی سیاه خواهد پوشید؟

کلاغی که پروازش

خط می کشد به قاب بی تمثال پنجره؟

صبحی که سایه ها را روشن می کند

تا عریان تر نشان دهد از پشت پرده ها

هاشور جاده، عبور تابستان را؟(((ص 46)

این تاثیر غربت و تنهایی و دوری از سرزمین مادری نیست، بل که یک نگرش تراژیک و هستی شناسانه مبتنی بر زوال و مرگ است که در شعر معاصر ریشه دوانده، اثرات و بازتاب های آن موجب برانگیختگی شاعر و استقامت در برابر نیستیت و سرنوشت محتوم می باشد.

((من و آیینه

وفادارترین دشمنان یکدیگریم

بعد از این همه سال

هنوز رو در روی هم ایستاده ایم.(((ص 40)

شاید عنوان ((جنگ)) برای این شعر کمی خیالی و اغراق آمیز باشد. حالت تقابلی شاعر با آیینه، و یک پرسش اساسی که هر روزه (از وفادارترین دشمن می پرسد و او طفره می رود.) باعث ستیز و خودآرایی است. آیینه، همچون آب نماد روانی و شفافیت است. و شاعر انگار ظاهر، پاکی درون و تمام لایه های وجودی اش را (هر روز) در آیینه می بیند. در واقع شاعر در یک جدال درونی مداوم با خویش دست به گریبان است، هر روز با دیدن آیینه این تصویر مالیخولیایی و حالت روان پریشانه در چهره اش نقش می بندد.

خواننده با حذف و سپید خوانی بندرت بر می خورد، اما آرایش واژگانی و رفتار شاعر با زبان به گونه ای است که بنظر بعضا به فکرفهم مخاطب است.

مانا آقایی در "من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم"با مهارت و چیره دستی از یک کنش ساده و سطحی یک رابطه ی ژرف و عمیق می آفریند که ضمن ایجاد ارتباط منطقی و سیال، وجه القایی آن در پس زمینه معطوف است به قرائت های متعدد.

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منبع: پیاده رو- رجب بذرفشان