واقعه 10 دی ماه
در این روز بنا به گواهی تاریخ، به خاطر اتفاقاتی که در 10 روز گذشته در ورامین رخ داده بود، شهرستان ورامین چهره کاملاً سیاسی و مبارزاتی بر علیه رژیم پهلوی به خود گرفته بود به طوری که مردم شبها بالای پشت بام خانههایشان شعارهای انقلابی مانند «الله اکبر» و «مرگ بر شاه» سر میدادند و جو کاملاً انقلابی بر تمام اقشار مختلف مردم شهرستان حاکم بود.
روز دهم دی ماه 57، حادثهای تلخ برای حسن کریمی از دبیران منطقه ورامین رخ میدهد که به علت این حادثه، در روز 14 دی ماه، دانش آموزان شهر ورامین اقدام به تظاهرات پرشوری کردند و در همین رابطه، سعید وزیری در کتاب «ورامین در آینه تاریخ معاصر 97» میگوید که حسن کریمی از دبیران منطقه بود، نه انقلابی بود و نه مخالف انقلاب و سرش به کار خودش بود؛ درس میداد و حقوقی میگرفت و با رژیم شاه دشمنی نداشت و دفاع هم نمیکرد، بنابراین آرزوی شهید شدن نداشت؛ او اولین شهید انقلاب ورامین است.
او صبح زود از خانه بیرون میآید، میخواهد ماشینش را بنزین بزند و زن و بچهاش را به کرج ببرد، قصدش این بود که چند روزی را گوشه عافیت انتخاب کند تا آب از آسیاب بیفتد، یا پیروزی یا شکست رخ دهد، اما از آنجا که زندگی گاه شعبدههای خودش را دارد، او نمیتواند به آرزویش برسد.
پاسبانی که در برابر اداره آموزش و پرورش به اصطلاح مواظب بوده تا حادثهای پیش نیاید با اسلحه کمری آماده قدم میزده که جوانی از برابرش میگذرد، شعاری علیه رژیم میدهد و پاسبان تحریک میشود، جوان فرار میکند و پاسبان به دنبالش میدود و در همین موقع حسن کریمی از اتومبیل پیاده میشود که تیر پاسبان به او میخورد.
حسن کریمی را در قطعه 21 بهشت زهرا به خاک سپردند و شیرازی را در شاه حسین و مسعود میرزایی را نیز به روستای خودش بردند و چهلم این سه شهید را وقتی برگزار کردند که انقلاب پیروز شده بود
حسن کریمی به زمین میافتد و همین اولین جرقه است که مردم به پا میخیزند؛ کریمی شهید میشود، جنازه را جوانان به دوش میگیرند و فریاد مبارزه بلند میشود، شهربانی به خود میآید شهر یکپارچه آتش میگیرد و رئیس کلانتری سروان مظاهری فرمان شلیک میدهد و شاید هم نمیدهد؛ اینها را کسی نشنیده، ولی دو نفر از جوانان دیگر شهید میشوند.
محمد شیرازی فرزند استاد محسن، نوه شیخ علیرضا حقی که فقط روضه خوان بود و جوان دیگری به نام میرزایی از مردم پویینک در آن تظاهرات شهید میشوند.
شهربانی آن زمان تقاضای کمک میکند، کماندوها میآیند و از روز بعد هلیکوپترهای کبری بودند که بر فراز شهر به گشتزنی میپرداختند.
حسن کریمی را در قطعه 21 بهشت زهرا به خاک سپردند و شیرازی را در شاه حسین و مسعود میرزایی را نیز به روستای خودش بردند و چهلم این سه شهید را وقتی برگزار کردند که انقلاب پیروز شده بود.
روز واقعه با روایت همسر شهید کریمی
بتول شریفی همسر شهید حسن کریمی و اصالتاً کاشانی و متولد تهران است. وی میگوید: پدرم کارمند وزارت کشور سابق بود و چهار برادر و یک خواهر دارم که یکی از برادرهایم سال 1366 به شهادت رسید. تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان در خیابان نواب گذراندم و از آن سال به بعد به منطقه تجریش آمده و در سال 1350 موفق به اخذ دیپلم شدم و در همان سال نیز با شهید کریمی که با ما نسبت فامیلی داشت ازدواج کردم.
حاصل ازدواج ما یک پسر و یک دختر است. شهید کریمی متولد 1318 است و اصالتاً کاشانی است. در آن زمان فوق دیپلم داشت و در منطقه تهران نو زندگی میکرد.
او در سپاه دانش و در شهر اصفهان به کار معلمی میپرداخت و پس از ازدواج در مدرسه 17 شهریور تدریس میکرد. از مهرماه 1350 تا سال 1352 ادامه تحصیل داد و لیسانس مدیریت تربیتی خود را از دانشگاه ابوریحان اخذ کرد.
سال 53 به ورامین منتقل شدیم و در دانشسرای مقدماتی در منزلی سازمانی سکونت پیدا کردیم. من نیز مدت سه سال کار دفتری را در مدرسه فرجی ورامین انجام دادم. پس از واقعه 10 دی و شهادت همسرم به تهران آمدیم. شهید کریمی قبل از حادثه 10 دی مرتب شبها بیرون میرفت و با حاج آقا محمودی امام جماعت مسجد صاحبالزمان ارتباط داشت.
در روز حادثه من و دخترم را به مدرسه برد و پسرم را نیز به مهدکودک. آن روز حوالی ساعت 9 مدارس و ادارات شهر تعطیل شد. شهید کریمی آن روز در خیابان شهدای فعلی حوالی پمپ بنزین ایستاده بود و گفت بچهها را به خانه ببر.
پس از واقعه 10 دی و شهادت همسرم به تهران آمدیم. شهید کریمی قبل از حادثه 10 دی مرتب شبها بیرون میرفت و با حاج آقا محمودی امام جماعت مسجد صاحبالزمان ارتباط داشت
در بحبوحه تیراندازی در شرایطی که نیروهای شهربانی با باتوم در حال زدن بچهها بودند با اعتراض همسرم روبه رو میشوند که در اثر درگیری لفظی اولین تیر حادثه به شهید کریمی اصابت میکند و به شهادت میرسد و در واقع دفاع از کودکان بزرگترین جرم همسرم بود و تاوان آن شهادت...
در آن وضعیت همسایهها با تلفن برادرم را که در تهران بود با خبر میکنند و آن نیز به ورامین آمد و ما را به تهران برد. او در هنگام شهادت 39 سال داشت و 7 سال نیز زندگی مشترک داشتیم. پس از انتقال جسد همسرم بدن او را در قطعه 21 بهشت زهرا به خاک سپردند.
امیرحسین کریمی 38 ساله فرزند شهید کریمی نیز میگوید: در هنگام شهادت پدرم حدود 4 سال داشتم و امروز افتخار میکنم که فرزند شهیدی هستم که هیچ خاطره بدی در ذهن دیگران به جای نگذاشت و در محیط کار هم همه نگاهها به من نگاه مثبتی است.
مهشید کریمی دختر شهید کریمی نیز بیان میکند: 40 سال سن دارم و کارشناس علوم تجربی و فرهنگی هستم. از شهادت پدرم چیزی در ذهن ندارم و فقط مجالس تحریم او را به یاد دارم. همه سعی میکردند ما چیزی نفهمیم و نخواستند متوجه شهادت پدرمان بشویم و ما از نبود ایشان به شهادتش پی بردیم.
فرآوری: سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع: سایت: جام جم آنلاین/شهرورامین