تبیان، دستیار زندگی
اجتناب داشتم، ادای دیگران را در بیاورم؛ اجتناب داشتم در گزارش صرف تصویری از موقعیتی متوقف شوم و نثری را به عنوان شعر به خودم بقبولانم؛ از نقد دوستان هم نسل و آگاه استفاده می‌کردم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نمی‌توان بی‌هوای مردم نوشت

گفت‌وگو با حسن همایون درباره‌ی کتاب «برف تا کمر در تاریکی نشسته» *


اجتناب داشتم، ادای دیگران را در بیاورم؛ اجتناب داشتم در گزارش صرف تصویری از موقعیتی متوقف شوم و نثری را به عنوان شعر به خودم بقبولانم؛ از نقد دوستان هم نسل و آگاه استفاده می‌کردم.

حسن همایون

به بهانه‌ی نشر کتاب «برف تا کمر در تاریکی نشسته» با حسن همایون شاعر این مجموعه، مصاحبه کردم، سوال‌ها را مکتوب فرستادم، با تاخیر پاسخ داد، زیرا خودش درگیر کار‌های روزنامه‌نگاری و... بود. خلاصه ای از این مصاحبه را بخوانید.

عنوان کتاب، تدوین فصل‌ها، همچنین کلیت مجموعه‌ی شعر «برف تا کمر در تاریکی نشسته» بر کشمکش و تضاد شکل گرفته است، می‌توان از تضاد و کشمکش‌ به عنوان یکی از بن‌مایه‌های اصلی این مجموعه یاد کرد؟!

بله همین‌طور است، در عنوان کتاب و فصل‌ها این تضاد و به نوعی کشمکش را تعمدی اختیار کردم؛ «برف»، فارغ از این‌که انگار‌ها و المان‌هایی از سردی، طبعیت را همراه دارد وجهی نمادین پیدا می‌کند؛ سفیدی و روشنی‌اش هم مدنظر داشتم تا با «تاریکی» تقابلی را رقم بزند، مجموعه‌ی شعر، چند نام تغییر داد، تا سرانجام به این شعر رسیدم. در تدوین فصل‌ها هم «علیه تهران»، و «اعتراف» وجوه بیرونی – این‌جا مراد شهر تهران- و وجوه درونی – اعتراف- را آوردم تا کشمکش‌های متن در جهان درون و درون شاعر دیده شود، در شعر‌های دیگر مجموعه هم کم‌و بیش این تقابل‌ها که می‌تواند ذیل عینیت و ذهنیت، تعریف شود، به شکل‌های مختلف دنبال می‌شود. از طرفی به دلیل ساخت روایی شماری از شعر‌های مجموعه ناگزیر کشمکش برآمده از تعلیق نیز دیده می‌شود.

آیا شما واقعا علیه تهران هستید؟!

خیر، قبلش ترجیح می‌دهم روشن کنم مراد از تهران چیست؛ فروکاستن، تهران به کلان شهر، پایتخت، شهر مدرن و... به اعتقاد من کمکی در فهم یک هنرمند و شاعر از تهران نمی‌کند؛ همان‌جور که در شماری ازشعر‌ها مجموعه از جمله «شکنجه‌شده‌ها»، «دل‌تنگی‌ام را پارس می‌کنم»، «روز‌های تهران»، «شبکه‌ی ریل‌ها و آدم‌ها» و... نشان داده‌ام تهران موقعیت دردآور آدم معاصر ایرانی است؛ موقعیتی که درگیر اضطرار و ناگزیری است و در عین‌حال راهی برای خلاص شدن از آن ندارد. تهران علی‌رغم امتیاز‌های ویژه‌اش از جمله آن‌که در برگیرنده‌ی خرده فرهنگ‌ها، اقلیت‌های مختلف، زبانی، قومی مذهبی و... است اما با اقتدار برآمده از تمرکز‌گرایی‌اش در حاشیه‌ها را هم‌چنان به حاشیه می‌راند، من سعی‌ام بر این بوده است این آزار‌های مدام را در شعر‌هایم پی بگیریم. دیگر آن‌که علی‌رغم ده سال زندگی در تهران، با مناسبات از هم پاشیده‌ی انسانی – اجتماعی‌اش هنوز به این آگاهی تلخ وقوف دارم در تهران زندگی می‌کنم و برایم به چیزی عادی و معمول بدل نشده است، گمان نمی‌کنم هم عادی شود! من و هم‌نسل‌هایم فهم دیگری از تهران داریم فهمی آمیخته به زخم و جراجت. بحث درباره‌ی کلان روایت تهران در ادبیات، مجال دیگری می‌طلبد اما عمری گر بود، بدم نمی‌آید، از منظر‌های دیگری به تهران در شعر و داستان‌هایم بپردازم، به ویژه از منظر مغفول مانده‌ی نسبت تهران و کوه دماوند و ماجراهایی که فرودسی از افسانه و اسطوره درباره‌ی این کوه در شاهنامه‌اش پیش کشیده است.

نشان داده‌ام تهران موقعیت دردآور آدم معاصر ایرانی است؛ موقعیتی که درگیر اضطرار و ناگزیری است و در عین‌حال راهی برای خلاص شدن از آن ندارد.

اجتماع و دغدغه‌های عام اجتماعی در این مجموعه‌ی شعر بسامد بالایی دارد درحالی که به نظر می‌رسد این روزها روزگارعاشقانه‌های کوتاه است، نظر شما چیست؟

یک‌سره گرفتار دغدغه‌های عام اجتماع نبوده‌ام، من بر عکس از لحظه‌ی عزیمتم در عاشقانه‌ها به مسائل کلان اجتماعی بر می‌خوردم؛ از همین‌رو است که معتقدم در این شعر‌ها نمی‌توان به دسته‌بندی‌ها معمول عاشقانه یا اجتماعی به قضاوت نشست، آن‌جا که عمیق‌تر دغدغه‌های اجتماعی را طرح می‌کنم یک‌باره مخاطب خود را میانه‌ی لحظه‌های تغزلی غریبی می‌بیند نگاه کنید به شعر‌های «بندرگاه»،«دل‌تنگی‌ام را پارس می‌کنم»،« پرتره‌ی زنی تنها زیر نور ماه»، شعر به کل سانسور شده‌ی «آن‌لی فور ویمن» و... من در حرفه‌ی روزنامه‌نگاری یاد گرفتم، حرف‌های سنجیده‌ی دیگران اعم از بزرگ‌ترها یا هم‌نسل‌ها را بپذیرم، از طرفی متوجه بودم، ایراد‌های هم‌نسل‌‌هایم را تکرار نکنم؛ از این‌رو اجتناب داشتم مُد روز بنویسم؛ اجتناب داشتم صرفا در کشف‌های کوچک متوقف شوم و بنای شعر را بر این‌ها بگذارم؛ همواره سعی می‌کردم به فهم نزدیک و دقیق از ادبیات دست پیدا کنم با خواندن آثار مهم ادبیات دنیا ؛ اجتناب داشتم، ادای دیگران را در بیاورم؛ اجتناب داشتم در گزارش صرف تصویری از موقعیتی متوقف شوم و نثری را به عنوان شعر به خودم بقبولانم؛ از نقد دوستان هم نسل و آگاه استفاده می‌کردم؛ اجتناب داشتم در روایت امر واقع بمانم؛ همواره میل به نوعی سورئالیسم داشتم و دارم....

خُب یعنی معتقدید این مجموعه‌ی شعر از ایراد و ضعف تالیف مبرا است، دیگر؟!

خیر، معنای حرف من این نبود، من گفتم در فرایند تجربه‌ی ادبیات و خلق، مشی و راهی را برای خودم طراحی کردم، سعی کردم بخوانم سخت هم بخوانم، نه مثل بی‌شمار از شاعران هم‌نسل به شعر‌های دیگران در وبلاگ‌ها بسنده کنم. کار من با کتاب «برف تا کمر در تاریکی نشسته» پس از نشر تمام شده است؛ این قضاوت‌های به انصاف و دقت یا فارغ از انصاف هم بر عهده‌ی مخاطب احتمالی است !

من اما به طور واضح پاسخم را درباره‌ی منظر اجتماعی شاعر نگرفتم! جهان شاعران، از روابط و ساختار اجتماعی جدا نیست، شما در سرودن شعر‌های‌تان چه اندازه به این موضوع توجه داشتید، چقدر تعمد داشته‌اید به مسائل اجتماعی بپردازید، ضمنا آیا، شما هم برای شاعران رسالت مردمی و پیامبر‌گونه قائل هستید؟!

... از منظری دیگر اما معتقدم که نمی‌توان بی‌هوای مردم نوشت؛ اخیرا کتابی از اومبرتو اکو می‌خواندم، من هم مانند این نویسنده‌ی بزرگ معتقدم تنها چیزی که نویسنده برای خودش می‌نویسد، فهرست خرید‌های روزانه‌اش است و بس ! من به هوای مردم می‌نویسم؛ اما نه برای تهییج و تشویق به چه و چه! اصلا و ابدا. با فروریختن هژمونی انقلاب‌های رهایی‌بخش، به تبع آن هژمونی شعر که بخش عمده‌ی آن ناشی از انقلاب رسانه‌ای، گسترش دیگر مدیوم‌ها اعم از سینما، ماهواره، اینترنت، تلویزیون‌های مزخرف، خُب شعر دیگر تنها رسانه‌ی موجود نیست؛ بر خلاف گذشته‌های نه چندان دور. شاعر و نویسنده به هوای مردم می‌نویسد، به همین دلیل ساده که رفته رفته با متن‌هایش بر ذهنیت مخاطب اثر کند؛ ذهنیت علیل، منفعل، را گاه به چالش بکشد گر نمی‌تواند سطح رفاه عمومی وزندگی‌اش را بهبود ببخشد که کار ادبیات نیست، لابد می‌تواند در درازمدت بر تغییر ذهنیت و سطح انتظاراتش و همچنین پیگری مطالبه‌هایش اثر کند.

برف تا کمر در تاریکی نشسته

به اعتقاد من مهم‌ترین کار ادبیات هم اثر کردن بر ذهن مخاطب و تغییر ذهنیت‌هایی است که در گذر زمان بیمار و معیوب شده‌اند.ادبیاتی که به مخاطب تنبلِ کم حوصله بخواهد باج دهد، ناگزی بدل به متن‌های دست چندم می‌شود، با این اوصاف من تعمدی بر پرداختن به مسائل اجتماعی نداشته و ندارم؛ کم و بیش از یک سده‌ی پیش تا دست‌کم چند سده‌ی دیگر لابد این اجتماع است که دست از سر نویسنده و شاعر ایرانی بر نمی‌دارد و نباید هم بر دارد؛ یعنی مدام از نویسنده و شاعر انتظار پذیرش مسئولیت حداکثری در قبال جامعه دارد. اگر قرار باشد شاعر و نویسنده از سر کاهلی به موضوع‌های صرفا شخصی و روزمره بپردازد؛ در خلق ادبیات تن به مُد روز بدهد و به هزار دلیل دیگر متن خنثی و بی‌مسئولیت خلق کند؛ من وام گرفته از حاف1 همشهری‌ام می‌گویم «نمرده به فتوای من بر او نماز کنید!»، البته دقیق‌اش این است که « بر او نمرده به فتوای من نماز کنید»

سوال دیگرم این‌که در برخی اشعار به نظر می‌رسد توجه بیش‌تری به فرم و ساختار و زبان داشتی،فکر نمی کنید این توجه بیش‌ از اندازه مانعی برای حضور عوامل حسی - عاطفی در شعر باشد؟!

«چه عرض کنم!» دوستی داشتم تکه‌ی کلامش این بود، آن‌چه که من فهم کرده‌ام، همان است که در اجرای شعر‌های این مجموعه رقم خورده است. اهتمام من به زبان و فُرم تا جایی بوده است، که عوامل حسی – عاطفی را کم‌رنگ نکند، مانند شماری از شاعران سال‌های دهه‌ی هفتاد به قصد پنهان کردن فقدان خلاقیت به بازی‌های معمول فرمی و زبانی آن سال‌ها پناه نبرده‌ام. سعی داشته‌ام از همه‌ی ظرفیت‌های ممکن در تحقق خلاقیت بهره بگیرم. اقتضاء برخی شعر‌های بهر‌ه‌گیری از زبانی ثقیل‌تر بوده است، شماری دیگر نه! این غیر از آن حرفی است که خیلی‌ها طوطی‌وار به هزار و یک شکل می‌گویند که «متن به من گفت مرا بنویس و من نوشتم» اصلا این کلیشه‌های معمول خوشایندم نیست، روزگار تحقق خلاقیت و ادبیات، با از در آمدن «الهام» سر آمده است؛ دست‌کم من این‌جور فکر می‌کنم. از همین‌رو در تمام فرایند‌های خلق یک شعر راه‌های متعددی را رفتم تا سر از شکل نهایی یک اثر در آوردم؛ گاه شده برای نوشتن شعری یک‌ی چند ‌شبانه‌ روز درگیر آن بوده‌ام، مُراد این است که تنها عامل مخُل در ادبیات، فقدان خلاقیت و بازتولید کلیشه‌هاست، از این‌رو پرداختن کم یا زیاد به فُرم و زبان را نه تنها مانع نمی‌دانم بلکه معتقدم باید به جان کندن از همه‌ی آن‌چه میسر است، اعم از فُرم، تکنیک، عاطفه، تخیل، تصویر‌سازی، ایجاز، زاویه‌ی دید،فضاسازی و... وام گرفت و دیگر هیچ!

***

*کتاب «برف تا کمر در تاریکی نشسته» سروده‌ای حسن همایون را انتشارات مروارید روانه بازار کرده که شامل 54 شعر است و در پاییز سرد تهران، با استقبال نسبتا خوب مردم هم مواجه شده است.

همایون، شاعر و روزنامه‌نگار با این دفتر شعر که از دو فصلِ «علیه تهران» و «اعتراف» تشکیل می‌شود، به دنبال خلق فضا‌ها و راه یافتن به دنیاهایی تازه است. شعرهای او به غایت به خیال و ذهن متصل است و پر از تعبیرهای بکر و تازه. در جایی نوشته است: «پروردگارا/ اشیاء را به کدام نام می‌خوانی / که سرانجام همه به سوی تو بازمی گردند؟»

شمس لنگرودی در یادداشتی درباره‌ این کتاب نوشته است: «چند سالی‌ست بحث دو گونه شعر در ایران مطرح است، گونه‌ای که اصطلاحا به شعر «ساده» یا درست‌تر «سهل‌الممتنع» معروف است، گونه‌ای دیگر با نام‌های مختلف؛ که در پیچدگی بافت و زبان مشترک‌اند. اما اشعاری که منتشر می‌شود، فقط از این دو گونه نیست. اشعاری هم می‌خوانیم به لحاظ زیبایی‌شناسی اشعاری بینابینی است؛ یعنی نه مثل شعر «سهل‌الممتنع» یا ساده اصطلاحا مخاطب‌محور است، نه از آن نوع دیگر که عمدتا به اهل فن و صناعت نظر دارند. در هر سه‌ گونه شعر البته اشعاری یافت می‌شود، که جذاب و خواندنی و ارزشمند است. شعر حسن همایون، از این نوع سوم؛ یعنی نوع تلفیقی است. بدین‌ معنا که اگر چه شور عصیان‌های ساختارشکنانه، در بسیاری از شعر‌هایش موج می‌زند و اگرچه در مجموعه رو به «جریان سیال» در شعر دارد، اما هدف را که مخاطب است فراموش نمی‌کند. در شعر او شاعری‌ست که وجود دارد؛ (یعنی شعرهایی‌ست که حس می‌شود پس و پشت آن شاعری دارد سخن می‌گوید) و کلمات نیست که از جایی نامعلوم بر کاغذ فرو می‌ریزد، این نکته حتا در نام کتاب او یعنی «برف تا کمر در تاریکی نشسته» نیز به چشم می‌خورد. پیداست که حسن همایون نه درگیر این یا آن جریان هنری، بلکه درگیر یافتن راهی برای بیان خود است و آبشخورش را عطش‌اش پیدا می‌کند نه علائق‌اش.»

فرآوری: مهسا رضایی

بخش ادبیات تبیان


منابع: ادبیات ما- ناصر نصیری/ خبرآنلاین