ما به مشهد نمیرویم
روزهای پایانی ماه صفر مصادف است با وفات پیامبر اسلام (ص)، شهادت امام حسن مجتبی (ع) و سلطان و ولی نعمت ایران زمین، امام علی بن موسیالرضا(ع)، که هر کدام خود اسطورهای از پایداری و راد مردی در حفظ کیان اسلامی بودهاند و مایه تسلا و اقتدای رزمندگان اسلام در طی دورانها الخصوص 8 سال دفاع مقدس ایران اسلامی در مقابل رژیم بعث عراق.
پای صحبت هر یک از رزمندگان و بازماندگان شهدا که بنشینی ناخودآگاه ارتباطی از امام حسین (ع) و امام رضا (ع) در باطن و روح افراد خواهی یافت.
یکی از این بازماندگان برادر «سردار شهید فرمانده گردان تخریب لشکر محمد رسول الله (ص)،حاج محسن دین شعری» است که وقتی شروع به صحبت از کوچکترین برادر خود کرد بارها ارتباط روحی شهید و امام حسین و زیارتهای او در ایام مرخصی اشاره کرد.
حسین دین شعاری که برادر کوچک خود را از نظر روحی بزرگتر از خود مطرح میکند، میگوید: حاج محسن مرتب به قم و مشهد سفر میکرد، وقتی از منطقه میآمد پس از انجام امور اداری با پرواز همراه برادر دیگرم، «حاج صمد» به مشهد میرفتند.
رفتیم اما نرسیدیم
برادر شهید محسن دین شعاری میگوید: معمولاً با هواپیما 24 ساعته میرفتند و برمی گشتند، در آخرین سفری که تهران آمده بود، بلیتهایشان برای عزیمت به مشهد آماده بود.
وقتی حاج محسن به خانه آمد و بلیتها را دید گفت: «بلیتها حاضره دیگه اما فکر کنم این سری نتونیم بریما!»
حاج صمد هم با لبخند به او گفت: «مگه میشه؟ من بلیت گرفتم.»
حاجی پاسخ داد: «من چشمم آب نمی خوره این بار مشهد بریم.»
برادرم ادامه داد: «کار داری یا برنامهای هست؟»
حاج محسن لبخند همیشگیاش را کنار لبش آورد و گفت: «نه، من کارهام رو مثل همیشه انجام دادم و اومدم اما این دفه مشهدمون کنسله؛ من دارم بهت میگم»
حاج محسن لبخند همیشگیاش را کنار لبش آورد و گفت: «نه، من کارهام رو مثل همیشه انجام دادم و اومدم اما این دفه مشهدمون کنسله؛ من دارم بهت میگم!»
صمد هم گفت: «خیلی خُب شما داری این طوری می گی ولی من هم بلیت دارم که به من میگه رفتنی هستیم»
در همین بحث بودند که برادرم حاج عباس با یک جعبه شیرینی «قرابیه» از سوغاتیهای تبریز رسید که آنها را تا فرودگاه بدرقه کند و سه تایی باهم رفتند و ساعتی بعد حاج عباس آمد و گفت: «سوار هواپیما شدند و رفتند. انشالله سفرشان بی خطر باشه.»
حاج عباس تعریف کرد که تمام راه این دو تا برادر سر رفتن و نرفتن به مشهد بحث میکردند:
محسن در راه مرتب به حاج عباس میگفته: «حاج آقا ما یکی دو ساعت دیگه برمی گردیم! این شیرینی رو هم ببر خونه میایم با هم میخوریم.»
حاجی میگفته: «این حرفها چیه میزنی؟ شما که رفتنی هستید.»
هنوز دو ساعتی از رسیدن حاج عباس و تعریفهایش نگذشته بود که دوباره زنگ به صدا درآمد و رفتم در را باز کردم. پشت در محسن با لبخند زیبایش و صمد با سر پایین افتاده، ایستاده بودند و جعبه شیرینی هم دست محسن.
صمد تعریف کرد: «20 دقیقه در سالن انتظار نشستیم بعد و اعلام کردند ساکها را تحویل بدهید.»
ساکها را تحویل دادیم و اعلام شد مسافران پرواز تهران – مشهد سوار شوند و من به محسن گفتم: «آقا محسن داشته باشید داریم سواریم میشیم.»
محسن هم گفت: «باشه اما مشهد نمیریم.»
هردفه که کری می خوندم محسن میگفت: «مشهد نمیریم»
سوار هواپیما شدیم و من دائم حرف محسن را تکرار میکردم که «محسن مشهد نمی ریما!»
محسن هم جواب داد: «من دارم بهت میگم مشهد نمیریم.» همین طور که بحث میکردیم از بلندگوی بالای سرمان صدای خلبان را شنیدیم که گفت: «هواپیما نقص فنی دار و نیم ساعت دیگر پرواز میکنیم.»
محسن فوری گفت: «این اولیش!» منم گفتم: «خُب نگفت که پیاده به شین.» نیم ساعت بعد اعلام کردند، آماده پروازیم. ابروهایم را بالا انداختم و دوباره به حاجی گفتم: «حاج آقا داشته باش داریم میریم مشهد.» وقتی رسیدیم هواپیما یک دور زد و مهماندار گفت: «هوا مه آلود است و خلبان دید ندارد. حدود نیم ساعت در آسمان میگردیم اگر برج مراقبت اجازه نشست داد مینشینیم در غیر این صورت به تهران برمی گردیم.»
محسن شروع کرد: «صمد کجا می خو اییم بریم؟» گفتم: «فکر کنم وارد شهر شدیم.»
وقتی زیارت عاشورا میخواند آن را روضه خانم فاطمه (س) تمام میکرد، موقع روضه حضرت زهرا (س) صدای گریهاش بلند میشد و زار میزد
گفت: «برمی گردیم خونه. یعنی هنوز از خونه بیرون نیومده بودیم، بهت گفتما.» بعد از 20 دقیقه خلبان عذرخواهی کرد و گفت: «ید نداریم. به تهران برمی گردیم.»
حاج صمد بعدها تعریف کرد: «در مسیر خانه، محسن ریشهایش را توی دستش میگرفت و میخندید. هرز چند گاهی به جعبه شیرینی نگاه میکرد و میگفت: می شینیم تو خونه میخوریم، رفتیم و اومدیم دیگه.»
ارادت به مادر حسنین (ع)
حسین دین شعاری در ادامه صحبتهای خود از ارادت علمدارگردان تخریب لشکر 27 محمدرسول الله (ص) به حضرت زهرا (س) میگوید: در عملیات و خط مقدم هر جا که کارش گیر میکرد بیشتر حضرت فاطمه زهرا را صدا میزد و با توسل به اهل بیت رزمندگان را روحیه میداد. در ایام محرم واقعاً عزادار بود و در هر شرایطی حتی درهای گرم تابستان پیراهن مشکی می پ. شید. ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت. ایام محرم، دعای توسل یا هر عزاداری دیگری که بود، میان شور گرفتن، دم یازهرا (س) میداد و همه سینه میزدند.
وقتی زیارت عاشورا میخواند آن را روضه خانم فاطمه (س) تمام میکرد، موقع روضه حضرت زهرا (س) صدای گریهاش بلند میشد و زار میزد.
محسن کارهایش بر اساس تفکر، عهد و معنویت بود و همه این کارها را برای رضای خدا انجام میداد همانطور که خودش میگفت: «کار برای خداست، خدا تکلیف کرده، باید بیاییم بجنگیم.» هیچ وقت ندیدم چیزی از کسی طلب کند. هرچه میخواست در ارتباطی که با خدا داشت به دست میآورد. هرگز او را ناامید، مأیوس یا اخم کرده نمیدید.
دوستان و همرزمهایش میگویند: «با توجه به روحیه شهادت طلبی و مسئولیت پذیریش، تکیه گاه لشکر بود.»
همیشه صحبت و کارهایش را با نام خدا و یاد اباعبدالله آغاز میکرد. هنگام سخنرانی برای گردان و حتی در مصاحبه، اولین
کلامش «السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعل الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.» بود.
در انتها گفتنی است که حاج محسن دین شعاری، فرمانده گردان تخریب وصیت نامهاش را نیز با سلام بر سالار شهیدان آغاز کرده و خواسته که حتماً در مراسم عزاداریش روضه حضرت زهرا (س) خوانده شود.
سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
مطالب مرتبط: