تبیان، دستیار زندگی
در شوره زار نمایشی نمادین است که در آن هر چیزی در پس و پیش خود معنای متفاوتی غیر از آنچه به ظاهر دیده می شود، در برخواهد گرفت. شوره زار مکانی است لم یزرع و بی بر و بار. مکانی که در آن فقط نمک است و دیگر هیچ! این وضعیت تهی شدن را در بر خواهد گرفت. درست مث
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مرگ و تولد در شوره زار

نگاهی به نمایش ”‌در شوره زار”‌ نوشته و کار ”‌حسین کیانی”‌


"در شوره زار" نمایشی نمادین است که در آن هر چیزی در پس و پیش خود معنای متفاوتی غیر از آنچه به ظاهر دیده می شود، در برخواهد گرفت. شوره زار مکانی است لم یزرع و بی بر و بار. مکانی که در آن فقط نمک است و دیگر هیچ! این وضعیت تهی شدن را در بر خواهد گرفت. درست مثل زمانی که روح و جان از تن آدمی بیرون می رود و دیگر هیچ فعل و عملی از آدمی بروز نخواهد یافت؛

مرگ و تولد در شوره زار

این به عبارتی یادآور مرگ یا زمان احتضار است. در اینجا آدم های بیچاره و بی سر و سامان، که دیگر کسی را ندارند که به دادشان برسند، به دستور رییس بیمارستانی در شوره زار رها شده اند، درست مثل زمانی که عده ای از بیماران لاعلاج در اتاق های خاصی در بیمارستان ها و یا در خانه شخصی به انتظار فرشته مرگ می نشینند. اینها هم وسط شوره زار رها شده اند تا بلافاصله پس از مرگ همانجا زیر خروارها نمک که توسط بار و توفان جابه جا می شود، مدفون شوند. حس غریبی دارد این گونه مردن، هر چند مردن، مردن است و فرقی هم نمی کند که آدمی چگونه بمیرد!

"در شوره زار" یک تصویر ابتدایی دارد که انگار بی سرانجام می ماند و یا حالت ایهام و استعاره بر فضا غالب می شود. یک سرباز ایستاده در برجک نگهبانی و عده ای که بر پتوهای ارتشی خوابیده اند، یکی یکی برمی خیزند و خود را در جایی غریب می بینند، بی آنکه بدانند چرا باید در شوره زار باشند. آن ها تصوری از این جا به جایی ندارند تا اینکه مرد نویسنده، که در زمان بی هوشی، بی هوش نشده است، آنان را متوجه این جا به جایی می کند و معلوم می شود که به خواسته فردی روانه اینجا شده اند و مقصد هم با توجه به بی بازگشت بودن مسیر چیزی جز مرگ نخواهد بود. حالا می توانند در این جای بدون آب و غذا زودتر با مرگ عجین شوند و چه بسا مرده اند و در حالت احتضار چنین تصوری از تحرک و ایجاد ارتباط و گفت و گو با دیگران داشته اند. به هر جهت، زندگی در این فضا ناممکن و غیرقابل تصور است، مگر معجزه ای باشد که تا پایان هم نیست، چنانچه عشق نویسنده (وحید رهبانی) به دختر خبرنگار (رویا میرعلمی) هم سرانجامی ندارد و همچنین عشق نوازنده تار (سینا رازانی) به دختر روستایی (فهیمه امن زاده) و استای بنا (علی سلیمانی) به پیرزن (منصوره سپاه منصور) بی سرانجام است و فقط معلم تاریخ (احمد ساعتچیان) است که آنجا را با جان و دل پذیرفته، زیرا می داند اینجا آمدن تسلیم مرگ شدن را تداعی و القا خواهد کرد، چنانچه در دل تاریخ بارها و بارها چنین سرنوشت شومی را بر مردمان روا داشته اند.

اینکه بخواهیم از منظر واقع گرایانه پا در بستر اتفاقات و تحلیل شخصیت ها بگذاریم، تقریبا راه به جایی نخواهیم برد، جز هذیان گفتن. برای همین باید از این ماجراها و آدم ها به برداشتی نمادین و استعاریک برسیم، زیرا این وضعیت کاملا ذهنی است. منطقا همین طوری نمی شود بیماران یک بیمارستان ولو افراد بی صاحب را به شوره زار فرستاد، اما می شود تصور کرد که وقتی از بیماری قطع امید شود و کسی هم نباشد که حمایت کند، آن وقت آن وضعیت شبیه به ترک شدن در شوره زار احتضار و منتظر مرگ شدن خواهد بود.

مرگ و تولد در شوره زار

سرباز (مجید صالحی) هم می تواند مراقب بیمارستان باشد، در جایی که بیماران در حال احتضار به سر می برند. می تواند همچنین خودش مرده ای باشد که در عالم مردگان چنین کاری می کند تا راهنمای آنان باشد، برای آماده شدن و پذیرش مرگ حقیقی. سرباز حس و حال عجیبی دارد، درست مثل یک سرباز واقعی. او از همه چیز دور نگه داشته شده است و گرسنگی ها و پرهیزهای اجباری، سرباز را به پررویی وا می دارد. مکان لایموت است و دعوا و کشمکش آدم ها هم راه به جایی نمی برد و آن ها نمی توانند درک درستی از موقعیت بیابند، هرچند بنابر اظهارات سرباز فقط سه شنبه ها خودرویی برای آوردن آب و آذوقه اش، پا به آن برهوت خواهد گذاشت، اما این امید هم می تواند سراب و وهمی غم انگیز باشد. بنابراین دو تا دو تا آدم ها حرکت می کنند که شوره زار را ترک کنند. اما معلم تاریخ مطمئن همانجا می ماند و سرباز مطمئن تر است که شاید تجربه گریز از شوره زار را هم داشته باشد، او به زبان می آورد که هیچ راه خروجی نیست. سرباز حتی می داند که تک تک آن سفرکردگان چند گامی به جلو ننهاده، باز خواهند گشت. بنابراین در این شوره زار مرگ امری حتمی است، زیرا جز مرگ هیچ اتفاق دیگری برای آن ها رقم نخواهد خورد. معلم تاریخ با آن ترکش کنار مغزش، دیگر هیچ امیدی به تداوم حیات ندارد. نویسنده از سرطان خون چگونه باید نجات یابد که مرگ برایش پنجه می کشد. دختر خبرنگار هم به انتهای ایدز رسیده، هر چند از طریق تیغ دندانپزشکی دچار این بیماری لاعلاج شده است. زن روستایی در سوختن خود با آن چهره نیمه ویران و متوحش جز مرگ انتظاری ندارد. برای پیرمرد و پیرزن هم که آفتاب لب بوم اند و مجموعه ای از بیماری ها دچارشان خواهد کرد، مرگ هم تنها تدبیر آنان است. مرد موسیقی دان هم دیگر امیدی برای زیستن ندارد، پس از آن همه بیچارگی و شکست!

”‌کیانی در دیگر آثارش تاریخ را به انضمام روساخت و مسائل سطحی و عینی روایت می کرد، اما در اینجا شاید به اعتبار نزدیک شدن تاریخ، از منظر این نویسنده و کارگردان به امروزمان، نقبی به درون زده است. همین نوع نگاه، کار کیانی را هم مشکل و هم متفاوت کرده است“

مرگ و تولد در شوره زار

این وضعیت از سطح و منطق اجتماعی اش عبور می کند و انسان را با ماهیت درونی اش مورد کنکاش قرار می دهد. برای همین آنچه حسین کیانی می گوید نسبت به دیگر آثارش کاملا متفاوت است و شاید فقط تنها وجه مشترکش همین پرداختنش به گوشه ای از تاریخ باشد. تاریخ معاصر ایران که برای خود دردها و چالش ها و مصیبت هایی دارد؛ تاریخی که اگر برایمان درس عبرتی شود، آن وقت رستگاری ممکن خواهد شد. کیانی در دیگر آثارش تاریخ را به انضمام روساخت و مسائل سطحی و عینی روایت می کرد، اما در اینجا شاید به اعتبار نزدیک شدن تاریخ، از منظر این نویسنده و کارگردان به امروزمان، نقبی به درون زده است. همین نوع نگاه، کار کیانی را هم مشکل و هم متفاوت کرده است و البته گروه بازیگران در این شرایط به مکاشفه ای نرسیده اند و این را می شود به استناد نحوه بازیشان گفت، مگر احمد ساعتچیان که در اینجا درون یک معلم تاریخ ته خطی را نمایان می کند. یعنی وجوه درونی بازی اش چنین امکانی را برای عیان شدن نقشش فراهم کرده است. مجید صالحی هم، که چهره تازه ای در تئاتر است و الحق که فهم دقیقی از درون و بیرون شخصیتش دارد، مردی است که مرموز و ناشناس به صحنه می آید، درگیر می شود و بعد ناپیدا! اصلا قصدم قضاوت بازیگران نیست که همگی جز نام آوران اند، اما اینکه بشود این نقب به درون را درون نقشش دید، مسئله ای است که نیاز به هدایت کارگردان دارد. درست مثل متنی که از سوی خودش نوشته شده است و ذهن و روح تماشاگر را به چنین روال و کنشی دعوت می کند. بازیگران می توانستند این رویکرد را در فضا القا و تشدید کنند و از جنبه های بیرونی می کاستند و جلوه ای از درون این آدم ها را تاکیدگذاری می کردند. به همین نسبت نمایش هم می توانست تاثیر بگذارد، وگرنه در حال حاضر زبانش کمی الکن است و باعث سردرگمی تماشاگرانش خواهد شد. شاید بخشی از این سردرگمی هم به روال آثار پیشین حسین کیانی برگردد که کاملا مدل بیرونی در آن ها هویدا بود و حالا می خواهد تجربه ای سمبولیستی و اکسپرسیونیستی را تجربه کند و هنوز در این مدل دقیق نیست، هرچند در نوشتار قدرت بیان درخور تاملی دارد. این ها به راحتی نمایان است و شاید هم برطرف شود. بالاخره تجربه تئاتر هم مثل تجربه زیست همیشه بالا و پایین دارد و می شود به اقتضای زمان در حل و فصل کاستی ها موفق بودن را تجربه کرد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع : سایت ایران تئاتر / رضا آشفته

مطالب مرتبط:

تیغ و استخوان ، زخم و سرود

قتل های آشنا در یك نمایش نو‌آر 

درگیر کردن مخاطب با بازی، دیالوگ و فضاسازی