تبیان، دستیار زندگی
که خود عمر هم نقل می‌کند، در نقل طبرانی: می‌گوید حضرت گفتند بیاورید چیزی بنویسم، «فکرهنا أشد الکراهة»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برخی نکات مفید

برخی نکات مفید
خود عمر هم نقل می‌کند، در نقل طبرانی: می‌گوید حضرت گفتند بیاورید چیزی بنویسم، «فکرهنا أشد الکراهة»

نکات دیگری هم هست که سعی می‌کنم بطور خلاصه به آنها اشاره کنم:

*این روایت را هم ابن عباس نقل کرده و هم جابر نقل کرده و اصل اینکه حضرت چنین چیزی خواستند را عایشه نقل کرده و متعددند؛ تا جایی که بنده یادداشت دارم 7 نفر از صحابه نقل کرده‌اند. نکته جالب این است که خود عمر هم نقل می‌کند، در نقل طبرانی: می‌گوید حضرت گفتند بیاورید چیزی بنویسم، «فکرهنا أشد الکراهة» یا «کراهةً شدیدةً»؛ بعد می‌گوید زنها آمدند و گفتند … این روایت را البانی در «سلسلة الأحادیث الضعیفة» می‌آورد [1] و نکته‌ای که جالب است این است که اصل اینکه عمر این را گفته قبول می‌کند و فقط می‌گوید آن نکته انتهایی آن که حضرت گفتند «إنّهنّ خیر منکم» ضعیف است. چون می‌گوید با زنها دعوایش شد و می‌گوید من گفتم شما مثل آن زنهای اطراف یوسف هستید ... و در جایی می‌گوید «اسکُتی لا عقلَ لک»؛ تو دیگر حرف نزن که عقل نداری. و یکی از تعابیری که (البته از طریق اطراف الحدیث در نرم افزارها قابل دستیابی است و) از قول پیامبر در خصوص این نزاع عمر با زنها آمده این است که «أنتم لا أحلام لکم». آخر زنها دیدند که حضرت اینجور گفتند، داد و فریاد کردند که بروید بیاورید. چرا ایستاده‌اید؟ عمر با آنها شدیداً مقابله می‌کرد و بیخود نیست که ابن عباس می‌گوید «اختصموا» یا «تنازعوا». این تعبیرات چیز کمی نیست. حتی بنده یک حالت اطمینان دارم که درگیری فیزیکی که فی الجمله بین خودشان پیش آمده بود، اگر حضرت اصرار می‌کردند، او کار خودش را انجام می‌داد؛ یعنی به حضرت حمله فیزیکی می‌کرد، کما اینکه در عقبه کردند. اصلاً مشهود و واضح است. لذا چه‌جور درگیریی که می‌گوید: بی‌عقل، حرف نزن و یا در نقل طبرانی دارد که می‌گوید «انکن صواحب یوسف»؛ شما مثل زن‌های دور یوسف هستید که یک روز زندانش می‌کنید و یک روز هم برایش اشک می‌ریزید. که در اینجا دارد که حضرت فرمودند «هن خیر منکم». البانی می‌گوید که این تکه آخرش، سندش درست نیست و قسمت اولش را می‌گوید در صحیح آمده؛ یعنی اصل اینکه عمر دارد نقل می‌کند را صحیح می‌داند و نمی‌گوید که «کرهنا کراهة شدیدة»اش هم مشکلی دارد.

*در «حسبنا کتاب الله» که [عمر] گفت، خدای متعال می‌خواست که خود او در وقت رحلت [پیامبر] گفت که «کأنی لم اسمع بهذه الآیة». در جایی که می‌خواست عده‌ای را بکشد و بعد گفت من قرآن بلد نبودم و کأنّه نشنیده بودم. در مورد دیگری در بالای منبر گفت که صِداق‌ها را برمی‌گردانم و آن زن حرف زد و [عمر] گفت «کلّ الناس أفقه من عمر حتی المخدّرات ...» و آیه قرآن برایش خواند و او بلد نبود. پس چطور «حسبنا کتاب الله»؟ اینها در نقل صحاح آمده و حجت الهی است برای کسی که می‌گوید «حسبنا کتاب الله» که بگوییم «لم یکن حسبه» و عملاً در مورد خودش همه این را فهمیدند.

* تعبیر «لن تضلوا» که حضرت فرمودند در بین روایات در دو جا است: یکی در حدیث «ثقلین» در روز غدیر در خطبه غدیر؛ که اگر به آن دو تمسک کنید «لن تضلوا». یکی هم در اینجا فرمودند «ایتونی بکتف و دوات اکتب لکم کتاباً لن تضلوا ...»؛ ببینید چه تعبیر مهمی است.

* نکته دیگر اینکه ابن ابی الحدید نقل می‌کند که خود عمر می‌گوید (تعبیری به این مضمون) که «عَرَفَ نیّتی فأمسک»؛ وقتی حضرت فهمیدند که من نیتم چیست ؛ می‌گوید قریش راضی نبودند که برای بنی هاشم هم نبوت و هم خلافت جمع شود و این مطلب در تاریخ طبری نیز هست که ابن عباس می‌گوید قوم ما راضی نشدند به «ما انزل الله» و صریحاً بنا به نقل تاریخ طبری می‌گوید که خدا نازل کرده بود غدیر را. این «عرف نیتی فأمسک» هم مربوط به همین روز است و خوب است این نکات پیرامونی جمع آوری شود.

*نکات زیبایی در نقل خود این صحیح هست که به دو - سه نکته از آن اشاره می‌شود: یکی تعبیری که در صحیح بخاری است که می‌گوید «یوم الخمیس و ما یوم الخمیس». این به چه معنا است؟ به معنای اهمیت این روز است و نمی‌شود همین‌طوری رد بشویم و برویم. اینها نقل صحیح است و توجیهات علماء [اهل سنت]، همان ترویج بر طبق فرهنگ بنی امیه است، اما آنچه که نص دارد می‌گوید «یوم الخمیس و ما یوم الخمیس»، یعنی خیلی مهم است. [نکته دوم:] در همین نقل دارد: «الرزیة کل الرزیة»؛ تمام مصیبت این است. آیا این تعبیرِ کمی است؟ سومین تعبیر آن تعبیری است که خود راوی حال ابن عباس را در وقت نقل این روایت می‌گوید؛ یک صحابی که آنها خودشان می‌گویند «حبر الأُمّة» است و پیامبر خدا او را دعا کردند، دعای بزرگی که در شرح حالش آمده است، در نقل صحیح بخاری و صحیح مسلم و مسند احمد، راوی در مورد او می‌گوید  که «بکی حتی خضب دمعه الحصباء» یا «الحصی» که هر دو به معنای سنگریزه است و در شرح بخاری توضیح داده شده است؛ می‌گوید: من دیدم ابن عباس چنان گریه کرد که این ریگ‌های زیر صورتش خیس شد. آیا این چیزِ کمی است که در کتاب صحیح شما بیاید؟ در جای دیگر دارد: «بَلّ دمعه الحصی» که در صحیح مسلم هم آمده است؛ «بَلَّ» یعنی خیساند، نه اینکه یک قطره بریزد و تمام؛ می‌گوید که وقتی این را می‌گفت این اشکهایش می‌ریخت که این سنگریزه‌های زیر صورتش خیس شد. یک تعبیر دیگری که باز در مسند احمد و صحیح مسلم هست، خیلی تعبیر عجیبی است؛ می‌گوید «ثم جعل تسیل دموعه حتی رأیت علی خدّه کأنها نظام اللۆلۆ» . «نظام اللۆلۆ» گردنبند از مروارید را گویند (خُطَّ الموت علی ولد آدم مخطَّ القلادة؛ قلادة هم به معنای گردنبند است و نظام هم به معنای ریسمانی است که در آن می‌کشند که به صورت گردنبند درمی‌آید). یک وقتی است که کسی گریه می‌کند و یک قطره‌ای از چشمش می‌ریزد، به این می‌گویند «بَکَی». اما بهترین تعبیری که این راوی می‌خواهد بیاورید از عظمت حال ابن عباس این است که می‌گوید (طبق نقل مسند احمد): «ثم نظرت إلی دموعه علی خدّیه کأنّها نظام اللۆلۆ»؛ این اشکها  پشت سر هم مثل یک گردنبند مروارید می‌ریخت. اینکه در جای دیگر می‌گوید که ریگها خیس شد، یعنی اینکه ببینید چطور گریه می‌کرد و چه درد دلی از این مطلب داشت که ما همین‌طور به سادگی از کنار آن رد نشویم. حالا بیاییم به سادگی با یک فرار به جلو بگوییم که: به به به، چه کاری کرد! آیا اینها صحابه نبودند؟ اگر می‌خواهید تجلیل از صحابه کنید که او [ابن عباس] هم صحابه بود. آیا خودش نمی‌دانست که باید [از این کار] تجلیل کنند؟ در نقل اهل سنت در همین صحیح بخاری، یکی از بزرگترین تجلیل کنندگان از عمر، خود ابن عباس است که می‌گوید وقتی ضربت خورد، ابن عباس که می‌دید فزع شدید دارد گفت که تو همراه پیامبر بودی و همراه ابوبکر بودی و جنگ‌ها شرکت کردی؛ که بعد عمر آن جمله را گفت که ابن عباس تو چه می‌گویی؟ اگر من الآن کوه‌های بزرگ از طلا داشتم، حاضر بودم همه اینها را انفاق کنم در راه خدا که «أنجو من عذاب الله قبل أن أراه»؛ حاضرم اینها را بدهم برای اینکه از عذاب خدا رهایی پیدا کنم قبل از اینکه این عذاب را ببینم. مقصود این است که ابن عباس از عمر تجلیل می‌کرد و این هم تجلیلش بود که در نقل خود شما است و طوری نبود که بخواهد بکوبد، اما از این کاری که شده بود و می‌دید که چه دستگاهی به پا شده در امت به خاطر این مسأله، ناراحت بود.

*در آن آیات مربوط به نزاع بین شیخین که صدایشان بالا رفت و آیه نازل شد، ببینیم ابن زبیر این را چگونه نقل کرده است؟ دنبالش می‌گوید که از آن به بعد عمر هر وقت می‌خواست با حضرت صحبت کند آنقدر یواش حرف می‌زد که پیامبر خدا می‌گفتند: چه می‌گویی؟ بلندتر بگو؛ مبادا که صدایش بالا بیاید! بعد روات می‌گویند که از ابوبکر هیچ چیزی نقل نمی‌کند! «لم یذکر جدّه» یا «أباه» (چون جد مادریش بود). نمی‌گوید که ابوبکر چطور حرف می‌زد! البته در مورد اصل قضیه هم [شاید] می‌گوید که لازم نبوده که آن را بگویم، چون در آنجا هم جد من چیزی نگفت و فقط گفت: «ما أردتَ إلا خلافی» بلکه او مخالفت کرده بود و صدا بلند کرده بود! در حالیکه در نقلش هست که «تمارا»؛ هر دو مراء کردند ولی او ذکر جد خودش را نمی‌آورد که [بعد از آن] چه می‌کرده است.

این خلاصه آن نکاتی که در ذهن داشتم و محور بحث ما هم این بود که خلاصه «أیّهما أعظم، أیها العقلاء المنصفون!»؛ ای عقلای منصف! صدایشان بالا برود که آیه با این خطاب شدید نازل شود، مهمتر است یا اینکه بگویند «غلبه الوجع» و یا آن تعبیری که ابن تیمیه و اینها قبول کردند که مستند به او [عمر] است؟


پا نوشت‌ها:

[1] سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیئ فی الأمة (10/ 717):4971

فرآوری:محسن تهرانی-گروه حوزه علمیه تبیان