تبیان، دستیار زندگی
هدی تندگویان، متولد سال ۱۳۶۰ دختر کوچک شهید تندگویان در روزهای بهاری اردیبهشت ماه به دنیا آمد و حدود ۶ ماه قبل از تولدش پدر در آبان ماه ۱۳۵۹ اسیر شدند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صدایش مثل هیچ‌کس نبود


هدی تندگویان، متولد سال 1360 دختر کوچک شهید تندگویان در روزهای بهاری اردیبهشت ماه به دنیا آمد و حدود 6 ماه قبل از تولدش پدر در آبان ماه 1359 اسیر شدند.

صدایش مثل هیچ‌کس نبود

حسابدار شرکت نفت و لیسانس ادبیات فارسی و روان شناسی دارد و حدود 2 سالی هم در واحد خبرگزاری ایرنا فعالیت کرده است.

وی می‌گوید: زمانی که من در خبرگزاری کار می‌کردم پدربزرگم اصرار زیادی داشت که یکی از بچه‌ها به شرکت نفت بیاید. در آن زمان چون بچه‌ها درس می‌خوانند نمی‌توانستند قبول کنند و خواهر بزرگ‌تر از من هم چون که در رشته پزشکی تحصیل می‌کرد و درسش از ما طولانی تر بود نمی‌توانست قبول کند و خواهر دیگری‌ام در حلال احمر کار می‌کرد و در نهایت اصرار دیگران باعث شد که من قبول کنم؛ و این در حالی بود که من در آزمون خبرگزاری نیز قبول شده بودم و قسمت این بود که به اینجا بیایم.

طول زندگی کمتر از عرض

پدرم دارای برخوردهای بسیار خوبی بود. از هوش و ذکاوت بسیار بالایی برخوردار بود. در هر زمینه‌ای مطالعه داشت و مطالعات بسیار زیادی انجام می‌داد و در دانشگاه هم همیشه جزء نفرات برتر بود. انسان بسیار مهربان و خوش برخوردی بود و من هم سعی می‌کنم که تواضع و فروتنی و جدیت در کار و صریح و قاطع بودن پدرم را الگوی خودم قرار بدهم.

من با دوستان پدرم خیلی در ارتباط هستم و زمانی که دور هم جمع می‌شویم آن‌ها خاطرات را بازگو می‌کنند و عمدتاً من بیشتر خاطره‌هایم را از آن‌ها شنیدیم. که شامل دوره‌های مختلف زندگی او است مثلاً دوران دانشگاه، ازدواج، برخورد با کارمندان و ... در تمام دوره‌ها دوستانی دارد که ما با آن‌ها در ارتباط هستیم و زمانی که با آن‌ها صحبت می‌کنیم، خاطرات شهید را می‌شنیدیم که همانند تکه‌های یک پازل می‌ماند و می‌فهمم که در هر دوره‌ای زمانی چه رفتارهایی داشته است.

و از خاطرات می‌فهمیم که او با توجه به مدت زمان بسیار کمی که زندگی کرد، فعالیت بسیار زیادی داشت.

صدای پدر را شنیدم

یکی از جالب‌ترین خاطره‌ها برای من این بود که من هیچ وقت صدای پدرم را نشنیدم. حدوداً 2 سال پیش داشتیم وسایل‌های خانه قدیمی مادربزرگمان را جمع و جور می‌کردیم که 2 عدد نوار کاست پیدا کردم، روی یکی از آن‌ها نوشته بود سخنرانی جواد در پالایشگاه نفت آبادان و برای اولین بار صدای پدرم را شنیدم که خیلی برایم جالب بود که در آن دوره هم ساواک بر روی این‌گونه سخنرانی‌ها بسیار حساس بود و هر کسی را که این‌گونه کارها را انجام می‌داد دستگیر می‌کرد و پدرم این‌گونه سخنرانی‌ها را در میان کارمندانش انجام می‌داد و به آن‌ها امید می‌داد.

همه را نمی‌توان زندانی کرد

سخنرانی که انجام می‌داد بسیار جالب بود خصوصاً برای من که اولین بار صدای پدرم را می‌شنیدم و خیلی مناسب با حال و هوای دوره ما بود زیرا بسیار نگران بودند و کارمندان هم از مشخص نبودن وضعیت کاری‌شان بسیار نگران بودند. پدرم می‌خواست که کار آن‌ها را تأیید کند و نگران نباشند. زیرا می‌گفت از اینکه کارمندان را دستگیر می‌کنند به هیچ عنوان نترسند زیرا نمی‌توانند تمام زندان‌های ایران را از کارمندان ما پر کنند؛ و نمی‌توانند تمام افراد را زندانی کنند و این گونه بود که کارمندان روحیه می‌گرفتند و دو مرتبه به سرکار باز می‌کنند.

- لحظه‌ای که صدای پدر را شنیدم، اصلاً صدای آشنایی نبود، یعنی شبیه به صدای هیچ یک از اطرافیان نبود. صدای پدرم واقعاً تک بود و ممکن است که بچه‌ها خاطراتی دربارهء پدرم داشته باشند و یا به خوابشان آمده باشد اما تا به حال به خواب من نیامده.

لحظه‌ای که صدای پدر را شنیدم، اصلاً صدای آشنایی نبود، یعنی شبیه به صدای هیچ یک از اطرافیان نبود. صدای پدرم واقعاً تک بود

هیچ رابطه‌ای با پدرم نداشتم طبیعتاً سۆال‌هایم بیشتر است و آلان هم ما باز هم جستجو می‌کنیم.

وبی کار من در شرکت نفت این است که همکاران قدیمی هستند و با توجه به رابطهء من و پدرم خاطره‌های آن دوره را بازگو می‌کنند.

از خیلی وقت پیش پدرم را می‌شناختند یعنی با توجه به اینکه من 10 سال است در این جا کار می‌کنم باز هم از بقیه که قدیمی تر هستند بسیار کوچک تر هستم که الآن هم تمام هم دوره‌ایهای پدرم بازنشسته شده‌اند و رفته‌اند و تعدادی اندکی باقی مانده‌اند. مردم همیشه لطف را نسبت به ما داشته‌اند و واقعاً خیلی خوب با خانواده‌های شهید برخورد می‌کنند.

دست نوشته‌های پدر ویژه موزه است

مشتاق خواندن دست نوشته‌های پدر هستم اما در موزه خاطرات شهید نگهداری می‌شود. نامه‌هایی که در کتاب‌ها دیدم و یا جزوه‌های درسی او را مطالعه کردم؛ و پدرم یک کتابخانهء شخصی بسیار خوبی داشته که برادرم در حال پیگیری است این کتاب‌ها به مجموعه کتاب‌های شرکت نفت اهدا شد که بتوان از آن‌ها استفاده کرد و خیلی از طرح‌هایی که پدرم در مورد کارهایش ارائه می‌داد در دست بسیاری از مدیران است که هنوز کاری انجام نداده‌اند یعنی هنوز در دست بررسی است. اما بسیار از طرح‌هایش هم تا همین امروز هم مورد قبول واقع شده است.

زمانی که ازدواج کردم و از خانه پدری خارج شدم چند تا از لباس‌های پدرم که هم سایز خودم بوده را به یادگار آوردم چرا سایزم ا او یکی ست. یک دست از لباس‌های پدرم هست که مادرم دست نخورده نگه داشته است.

پیراهن چهارخانه‌ای که زمان معرفش توسط شهید رجایی در جمع وزرا پوشیده بود هم سایز من است و من هم چند تا از این لباس‌ها که هم سایز من است را با خود برداشته‌ام و یک لباس بافتنی که مادربزرگم برایش بافته بود که هیچ وقت فرصت نشد بازگردد و آن را بپوشد، به ارث بردیم.

شهدا را الگو کنیم نه اسطوره

به مسئولان و جوانان ایران می‌گویم: خیلی خوب است که در مورد گذشته‌ها بگوییم، اما نباید به گونه‌ای باشد که تمام افراد تصور نکنند که فقط شهدا افراد خاصی بودند، آمدند و رفتند و هیچ وقت هم هیچ کسی نمی‌تواند همانند آن‌ها شود.

درست است که کاری سختی است، اما شدنی است و هر که بخواهد می‌تواند.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: سایت سجاد، گفتگو از سامیه امینی