تبیان، دستیار زندگی
بمناسبت اربعین سرور و سالار شهیدان ، حسین بن علی (علیه السلام) ، گلچینی از اشعار اربعین به حضور مخاطبان معرفی می گردد . اشعاری که نمونه ای است از تجلی آیین های مذهبی و عاشورایی در ادبیات فارسی . اشعاری از عبدالعلی نگارنده ، محمد علی مجاهدی ، محمدجواد غفور
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اربعین کلام

السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره


بمناسبت اربعین سرور و سالار شهیدان ، حسین بن علی (علیه السلام) ، گلچینی از اشعار اربعین به حضور مخاطبان معرفی می گردد . اشعاری که نمونه ای است از تجلی آیین های مذهبی و عاشورایی در ادبیات فارسی . اشعاری از عبدالعلی نگارنده ، محمد علی مجاهدی ، محمدجواد غفور زاده ، حبیب الله چایچیان ، ابوالحسن همدانی ، حسین پروین مهر ، ساحره غلامی ، مهدی محمدی و سودابه مهیجی .

اربعین

بوی کربلا

بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد

دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد

دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی‏داند

که همچون دوردستان آرزوی کربلا دارد

به یاد کاروان اربعینی با گریه می‏گوید

به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد

اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون

ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد

به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته

به کف جامی‏لبالب از سبوی کربلا دارد

اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش

همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد

عبدالعلی نگارنده

کاروان اربعین

آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏ام

یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ام

از در و دیوار عالم فتنه می‏بارید و من

بی‏پناهان را بدین دارالامان آورده‏ام

اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست

کاروان را تا بدین‏جا با فغان آورده‏ام

تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم

یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‏ام

قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش‏تر است

چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده‏ام

دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود

از برایت دامنی اشک روان آورده‏ام

تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم

یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‏ام

تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو

در کف خود از برایت نقد جان آورده‏ام

تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد

گوشه‏ای از درد دل را بر زبان آورده‏ام

 محمدعلی مجاهدی (پروانه)

دل غمین

ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود

نگذشت لحظه‏یی که دل ما غمین نبود

هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید

ما را غمی نبود که اندر کمین نبود

راهی اگر نداشت به آزادی و امید

رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود

ای آفتاب محمل زینب کسی چو من

از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود

تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود

در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود

گر از نگاه گرم تو آتش نمی‏گرفت

در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود

در حیرتم که بی تو چرا زنده‏ام

عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت

یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

 محمدجواد غفورزاده (شفق)

غوغای غم

بار بگشایید اینجا کربلاست

آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوی بهشت

به به از این تربت مینو سرشت

ماه اینجا واله و سرگشته است

و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

اربعین است اربعین کربلاست

هر طرف غوغایی از غم‏ها به پاست

گویی از آن خیمه‏های نیم سوز

خود صدای العطش آید هنوز

هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است

هر چه ریزد اشک در اینجا کم است

باشد از حسرت در اینجا یادها

هان به گوش دل شنو فریادها

تا قیامت کربلا ماتم سراست

حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست

 حبیب اللّه‏ چایچیان (حسان)

خون پاک

چرا گلزار و گلشن گشته غمناک

چرا گریان ز غم روح الامین است

مگر از شام آید کاروانی

که صوتش مُحرق قلب حزین است

جهان شد از چه‏رو کانون ماتم

مگر از نو عزای شاه دین است

حسین آن کو به راه حق پرستی

چو بابش فرد بی مثل و قرین است

ز هفتاد و دو قربانی که او داد

ز یزدان در خور صد آفرین است

نیامد مثل او دیگر به گیتی

که بحر عشق را دُرّی ثمین است

ز قتل خویشتن احیای دین کرد

از آن رو محیی دین مبین است

وجودش مَفْخَر دین نبی شد

جنابش خاتم دین را نگین است

خدا بر خون پاکت خون‏بها شد

کسی را جز تو کی قدری چنین است

 ابوالحسن همدانی (طوطی)

ارمغان کربلا

دیده خونبار دارد آسمان کربلا

هست تا در انتظار کاروان کربلا

روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علی‏ست

تشنه کامی‏ها به دشتِ بیکران کربلا

باغبان می‏داند و گلچین، که از سوز عطش

می‏رود بر بادْ هر گل در خزانِ کربلا

از گلویِ نازکِ مرغ چمن خون می‏چکد

بر فرازِ باغ و دستِ باغبان کربلا

سرپناهش جای گل، خار مغیلان می‏شود

عندلیب خسته بی‏آشیان کربلا

می‏کندجا بر فراز نی ز بیداد زمان

مِهر و ماه و اخترانِ آسمانِ کربلا

از برای دردِ بی‏درمان بیماران عشق

تربت خونِ خدا شد ارمغان کربلا

همچو «رودی» دامن از اشک بصر دریا کند

هر که می‏جوید خبر از داستان کربلا

 حسین پروین مهر (رودی)

لاله‏ های غصّه

باز عاشوراییان پیدا شدند

باز هم سوداییان شیدا شدند

وقت آن شد عشق خونین‏تر شود

لاله‏های غصه رنگین‏تر شود

بلبل اینجا ناله‏ها سر می‏کند

لاله اینجا چشم‏هاتر می‏کند

اربعین غصه‏های گل کجاست

اربعین ناله بلبل کجاست

اربعین عشق، عباست چه شد

اربعین، فریاد احساست چه شد

اربعین از نینوای خون بگو

اربعین از اعتلای خون بگو

هان بگو از عشق، از معنای دین

وصف عباس آن مراد مومنین

ما فدای عشق بی‏آلایش‏ات

ما به قربان تمام خواهشت

تو مراد عشق بی پایان شدی

قبله گاه و معبد پاکان شدی

ساحره غلامی

اربعین آمد

اربعین آمد دلم را غم گرفت

بهر زینب عالمی ماتم گرفت

سوز اهل آسمان آید به گوش

ناله ی صاحب زمان آید به گوش

جان اهل بیت عصمت بر لب است

کاروان سالار آنها زینب است

جمله مستان سوی ساقی آمدند

مست مست از جام باقی آمدند

سینه ها آماج رگبار بلا

جای زخم ریسمان بر دستها

هوش از سر رفته و دل باخته

جسم خود را بر زمین انداخته

هر یکی در جستجوی تربتی

بر لب هر یک کلامی، صحبتی

قلبها پر شکوه از بیداد بود

آشنای قبر ها سجاد(ع) بود

رهبر زینب(س) امام راستین

حجت حق بود زین العابدین(ع)

با کلامش عمه را مغموم کرد

تا که قبر یار را معلوم کرد

آمده همراه دخت بوتراب

بر سر آن قبر کلثوم و رباب

زخمهای این سفر سر باز کرد

هر کسی درد دلی آغاز کرد

زینب ازم ‍ ‍ ژگان خود یاقوت ساخت

داستان این سفر را باز گفت

گفت ای سالار زینب السلام

ماه شام تار زینب السلام

بر تو پیغام سفر آورد ام

از فتوحاتم ، خبر آورده ام

کرد با من این مسیر عشق طی

راس تو منزل به منزل روی نی

معجرم نیلی شد و مویم سپید

از غم دوری تو قدم خمید

گر که دست رحمت و صبرت نبود

زینبت در راه کوفه مرده بود

ظلم دشمن تا که بی اندازه شد

ماجراهای سقیفه تازه شد

ریسمان بر گردن سجاد بود

غربت بابا مرا در یاد بود

دیدی از نی دست خواهر بسته بود؟

گوییا دستان حیدر بسته بود

یاسها را جوهر نیلی زدند

مادرم را گوییا سیلی زدند

ازشماتت کردن دشمن مپرس

از سه ساله دخترت از من مپرس

شد سرت یک نیمه شب مهمان او

با وصالت بر لب آمد جان او

مرد در ویرانه و من زنده ام

بی رقیه(س) آمدم شرمنده ام

بارها از دوریت جان باختم

بین مقتل من تو را در یافتم

گر تو ای لب تشنه برداری سرت

حال نشناسی دگر این خواهرت….

 مهدی محمدی

چهل شبانه بى تو

چهل شبانه گذر کرد بر زمین بى تو

چهل شبانه بى عشق، بى یقین، بى تو

پس از تو پیرهن سوگوار تا به ابد

چه گریه ها که ندارد در آستین بى تو

مرا که چله نشینِ خرابه ها شده ام

مرا که با غم هر ثانیه عجین بى تو،

کسى نبرد به مهمانى دعا و درود

که عشق بى کس و کار است این چنین بى تو

به سر سلامتى من چه تلخ آمده اند

ستاره هاى پریشان هر پسین بى تو

چهل شب است که خواب غروب مى بینند

پرندگان غزل مرده زمین بى تو…

سودابه مهیجى

بخش ادبیات تبیان


منبع: نصر 19