تبیان، دستیار زندگی
کودکی بود که پیش می رفت وٌ می پویید/ و به شکل همان چیزی در می آمد که نخستین بار می دیدش/ و آن چیز در طول همان روز/ یا که به پاسی از آن روز/ یا که به سال ها وٌ در گردش مدام سال ها/ پاره ای از وجود کودک می شد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کودکی بود که پیش می رفت

شعری از والت ویتمن - برگردان : مهرداد فلاح


کودکی بود که پیش می رفت وٌ می پویید/ و به شکل همان چیزی در می آمد که نخستین بار می دیدش/ و آن چیز در طول همان روز/ یا که به پاسی از آن روز/ یا که به سال ها وٌ در گردش مدام سال ها/ پاره ای از وجود کودک می شد ...

کودکی بود که پیش می رفت

کودکی بود که پیش می رفت وٌ می پویید

و به شکل همان چیزی در می آمد که نخستین بار می دیدش

و آن چیز در طول همان روز

یا که به پاسی از آن روز

یا که به سال ها وٌ در گردش مدام سال ها

پاره ای از وجود کودک می شد

یاس های نودمیده پاره ای از وجود این کودک شد

و علف ها وٌ گل های سرخ وٌ سفید / شبدر ها / آوای شانه به سر

و بره های سه ماهه وٌ جوجه های پشت گٌلی رنگِ ماده قو

و کره ی مادیان وٌ گوساله ی ماده گاو

و جوجه های جیک جیکوی درون مرغدانی یا که کنار آبگیر

و ماهی هایی که آن چنان شگفت معلق وٌ بی تکان می ماندند توی آب

و آب آن مایه ی شگفتِ زیبا  و گیاهان آبزی با کله های پهنِ لطیف

همه جزیی از او شدند

جزیی از او شدند چهار ماهه – پنج ماهه قد کشیده های توی مزرعه

جو دانه های خزانی / زردِ روشنِ جوانه ی ذرت

و ریشه های خوردنی باغ

و درخت های سیبِ حالا شکوفه پوشّ بعد از این پٌرِ میوه

و توت های جنگلیِ وحشی

پیش پا افتاده ترین علفِ هرزِ کنار جاده

و پیر میخواره مردی که دیر از خلوتِ میکده بر می خاست وٌ تلوتلوخوران به خانه می رفت

و معلمه ای که به راهِ مدرسه از کنار او می گذشت

و پسربچه های آرام وٌ سر به زیر وٌ پسربچه های شرور وٌ سر به هوایی که از کنار او رد می شدند

و دخترکانِ تازه رویِ تر وٌ تمیز

و پسر – دخترکِ سیاهِ برهنه پا

و تمامِ دگرگونگی های شهر وٌ روستایِ هر کجا که می رفت آن جا

پدر مادرِ خودش

...

...

البته که بیش از این هم از هستی خود خواهندش داد

چشم که روی دنیا گشود

روزی نبود که تکه ای نکنده از خودشان وٌ نداده باشند به کودک شان

و این ها همه جزیی از او شدند

مادر که بشقاب ها را نرم می گذاشت روی میزِ شام

مادری که کلامش نرم بود وٌ دلپذیر

و روپوش وٌ سربندش پاک وٌ نظیف

و هم چنان که از کنار او می گذشت بوی خوشی از تن وٌ تنپوشش بر می خاست

پدری که پر توان / متکی به خود / مردوار / تنگ چشم وٌ تندخو وٌ بی انصاف بود

ضربه ها / واژه های تند وٌ برا / چک وٌ چانه زنی های لجوجانه وٌ دوز وٌ کلک های ماهرانه

گپ وٌ گفت های خانگی / زبان وٌ همزبانی / اثاث منزل / دلِ بی قرار وٌ دردمند

مهر وٌ محبتی که انکار نمی تواند شد

احساسِ آن چه واقعی ست

و فکرِ این که مبادا غیر واقعی از آب درآید

شک ها وٌ تردیدهای روزانه / تردیدها وٌ شک های شبانه

"اگر" ها وٌ "چه طور" های شگفتی آور

این که هر چیزی آیا همان است که می نماید

یا که چیزی نیست جز غبار وٌ جرقه ای تندگذر

انبوهی ی مردان وٌ زنانی که شتابانِ کوچه وٌ خیابانند

اگر که جرقه ی تندگذر وٌ غبار ناچیز نیستند چیستند پس ؟

خودِ خیابان ها وٌ  نمای عمارت ها وٌ چیزهای پشتِ شیشه ی مغازه ها

وسایل نقلیه / اسب های ارابه / باراندازِ پٌرِ کالا

آدم هایی که دسته دسته از رود با کشتی ها می گذرند

دهکده ای که بر بلندی ها دیده می شود از دور هنگام غروب

و رودخانه ی در میان

سایه ها / هاله ها وٌ انبوهِ مِه

شاخه ی نوری که می تابد بر بام ها وٌ شیروانی های سفید وٌ قهوه ای رنگِ کیلومترها دورتر

کشتیِ بادبانیِ نزدیکی که خواب آلوده با فروکشِ آب فرو می لغزد

زورقِ خردی که کشیده می شود به دنبالش

موج های شتابنده ی پیچنده / کف به دهان / زودشکن / کوبنده

رشته ی رنگارنگِ ابر ؛ میله ای دراز وٌ حنایی رنگ / در خود وٌ به دور از دست

و گستره ای سرشته از صفا که در برش گرفته

کرانه های افق / بال گشاییِ پرنده ی دریا / بوی خوش شوراب وٌ گل وٌ لای

این ها همه پاره ای از وجود کودکی شدند

که پیش می رفت وٌ می پویید وٌ

پیش می رود هنوز

هماره خواهد رفت

بخش ادبیات تبیان


منبع: هشتاد