راوی رنج مردم افغان
گفتگویی با مریم مفتاحی درباره خالد حسینی
بله، قطعا. بهره بردن از اشعار شاعران پرآوازه فارسیزبان عشق او را به ادبیات فارسی نشان میدهد. او بلندگویی به دست گرفته است و از طریق آن دارد ابعاد مختلفی از فرهنگش را به جهانیان میشناساند و در این بین، ادبیات یکی از آنهاست. او وقتی از اشعار مولانا بهره میبرد، نشان میدهد که به ادبیات کلاسیک اهمیت میدهد. با آن به کارش غنا میبخشد و خوانندگان خود را با مولانا آشنا میکند و این کار بزرگی است.
یکی از موقعیتهای تاثیرگذار رمان «و کوهها طنین انداختند»، لحظه جدایی عبدا… از خواهرش پری است؛ به نوعی الگوی این رمان روایت هجرانی، فراق و جدا افتادن آدمها از یکدیگر است، نظر شما چیست؟
بله واقعاً یکی از تأثیرگذارترین قسمت کتاب جدایی این خواهر و برادر است. اما این جدا افتادن و هجران نمادی از جدا افتادن انسانها از یکدیگر است. این فراق در جاهای دیگر داستان هم رخ میدهد و برای دیگر شخصیتهای داستان نیز پیش میآید، گاهی فیزیکی، گاهی روحی و هر کدام شکل خود را دارند. انسانها در کنار هم هستند ولی از هم جدایند. انسان این قرنگویی بیتحمل شده است، حتی تحمل خودش را هم ندارد و دست به خودکشی میزند. این غوغای درونی در تمام انسانها حاضر است، حالا کمتر یا بیشتر.
بهرغم اینکه همه سالهای روایت رمان « و کوهها طنین انداختند» در دوران استبداد، اشغال و جنگ داخلی گذشته است، یعنی از 1952 تا اواخر قرن بیستم اما میبینیم نویسنده در این رمان کمتر به جنگ پرداخته است، بیشتر درگیر جهان شخصی شخصیتهایش است، نظر شما چیست؟!
خالد حسینی از انسانهایی سخن میگوید که خودشان هم خودشان را نمیشناسند و نمیدانند از زندگی چه میخواهند و به دنبال چیستند. سر درگم میان تردیدها باقی ماندهاند. دیگر نمیدانند درست و غلط کدام است. گاهی کاری در عین حال که غلط است، به نظرشان میرسد که درست هم است، اما آیا ممکن است؟ در این رمان خالد حسینی به طور وسیع به تناقضهای درونی انسانها میپردازد و از احساسهای دوگانه و حتی چندگانه و انسانهایی میگوید که در نهایت به اصل درونی و واقعیت زندگی خودشان بازمیگردند. آنها این تناقضها را میبینند و بر آن آگاهند اما کاری از دستشان برنمیآید، نمونه آن ادریس و عادل هستند. این کتاب میگوید که آدمها خوب یا بد مطلق نیستند و این از همان چندگانگی وجود انسان ریشه میگیرد. همه انسانها خوبیها، بدیها، پستیها و زیبایهای خود را دارند. ببینید، رمان خالد حسینی از ادبیات جنگ نیست. یا به بیان دیگر یک رمان جنگی نیست. او راوی اتفاقات جامعه است، بُعد اجتماعی آن برجستهتر از دیگر ابعاد آن است. نویسنده اگر میخواست، اسلحه دست قهرمانانش میداد وبه جنگ میفرستاد. اما او به زندگی، حوادث، درون انسانها و روابط انسانی میپردازد و از آنها میگوید. شرح میدهد که چگونه رفتارهای انسانها میتواند حتی زندگی نسلهای بعد را هم تحتالشعاع خود قرار دهد، یعنی همان صدایی که کوهها آن را منعکس میکنند. در ادبیات داستانی و رمان، به زمان و مکان پرداخته میشود و این به رمان هویت میدهد. خواننده باید بداند داستان در کجا و در چه زمان رخ داده است. خالد حسینی هم داستانش را در بستر دوران جنگ و درگیریهای داخلی افغانستان ترسیم میکند. او از پیامدهایی که این حوادث بر زندگی مردم افغانستان داشته حرف میزند. این فضاسازی اوست. بله درست است که جهان شخصی شخصیتهایش برجسته است اما با این شخصیتسازی و فضا و مکانی که طرح میکند به داستانش شکل میدهد. هدفش همین است. در حوزه رئالیسم نویسنده شخصیت خلق میکند و از طریق آنها به واقعیت جامعه میپردازد.
در این رمان خالد حسینی به طور وسیع به تناقضهای درونی انسانها میپردازد و از احساسهای دوگانه و حتی چندگانه و انسانهایی میگوید که در نهایت به اصل درونی و واقعیت زندگی خودشان بازمیگردند.
برخی نویسندگان افغانستان از جمله رهنورد زریاب او را نویسنده افغانستان نمیداند؛ معتقد است که در روایتهایش باب میل مخاطبهای آمریکایی رفتار میکند؛ آیا میتوان این را پذیرفت که او روای صادق مردم افغانستان نیست؟!
نه، از نظر من چنین نیست. من او را راوی صادق مردم افغانستان میبینم. اما بله، به سلیقه مخاطبهای غربی نیز توجه زیادی دارد. او خودش به همان اندازه که شرقی است، غربی هم است. در آنجا بزرگ شده و تحصیل کرده، سلیقه خودش هم است. با این همه، بخش عمدهای از مخاطبهایش مردم دنیای مرفه هستند. باید چیزی هم برای آنها داشته باشد. و این تلفیق کارش را پربار میسازد، من مشکلی در آن نمیبینم. روی سخن او مردم دنیاست. اتفاقا به عقیده من او از مولفههای فرهنگی و دینی زیادی در این کتاب بهره برده است. چیزهایی که برای ما که فرهنگی نزدیک به آنها داریم، کاملاً ملموس و عینی است. ولی برای آن مترجم و خواننده مثلا آلمانیزبان مثل این است که بخواهند برایش از طعم و غذایی حرف بزنند که او خودش نخورده است. ولی ما این غذا را خوردهایم.
***
علیرضا سیفالدینی که در نشست نقد و بررسی کتاب «و کوهها طنین انداختند» ترجمه مریم مفتاحی در موسسه بهاران سخن میگفت، با مروری بر داستان سومین رمان خالد حسینی تصریح کرد: این رمان با بازنمایی افسانه دیو و ربوده شدن بچهها آغاز میشود و از همین شروع کار نویسنده نشانههایی را به مخاطب میدهد که در ادامه رمان چه پیش خواهد آمد.
در فصلهای بعدی رمان بر ما معلوم میشود که چرا نبی، پری شخصیت کودک داستان را به خانواده اربابش میفروشد. در واقع در این رمان شخصیتهایی قربانی میشوند در حالی که نمیدانند چرا؟! سومین رمان خالد حسینی در مضمون و فرم یک طنز تراژیک را رقم میزند و این طنز تراژیک در فرم رمان چندان مثبت نیست. نویسنده به شکل غیرمستقیمی میخواهد بگوید اگر ما قدرت داشتیم وضعیتمان را تغییر دهیم دیگر نیازی نبود که کسانی قربانی و افرادی سپر بلا شوند. گویی آدمهای گرفتار آمده در این مصیبتها خودشان مقصر و مسبب این وضعیت هستند. همه بحثهایی که در این رمان مطرح میشود جواب به این موضوع است که اگر قوی بودیم و خوب یاد گرفته بودیم میتوانستیم روی پای خود بایستیم و به این روزگار گرفتار نمیشدیم.
وی متذکر شد: نویسنده میتوانست فرم و ساخت رمان را خلاقتر و مۆثرتر اجرا کند. سعی دارد با پیش کشیدن روایتهای موازی، داستان را از آن خط روایی مستقیم خارج کند؛ اما به خوبی از عهده این کار برنیامده است. البته در موتیفسازیها و تکرارها گاهی موفق عمل کرده است. چیزی که ما در ادبیات خودمان آن را کم داریم و خالد حسینی متأثیر از رماننویسی غربی، گاهی در رقم زدن این تکرارها و ساختن موتیف موفق عمل کرده است.
سیفالدینی با مرور بر برخی از فصلهای «و کوهها طنین انداختند» تصریح کرد: زمانبندی شکل گرفته در این داستان رئال، خیلی دقیق نیست. در حالی که میطلبید نویسنده بر این مسئله توجه بیشتری کند.
همچنین در این نشست اسدالله امرایی گفت: خالد حسینی نویسندهای نیست که آثارش در دانشگاهها تدریس شود و بتوان از آنها به عنوان آثار با ارزش بالای زیباییشناسی در رماننویسی معاصر یاد کرد. بیشتر کارهایش بین خاطرهنویسی و روایت در رفتوآمد است و از آن دست آثاری نیست که پنج سال دیگر هم کسی سراغ آنها برود و آن را بازخوانی کند. در شرایطی که جهانیان فقط خبرهای بمبگذاری و عملیات تروریستی از افغانستان را میشنیدند؛ یکباره چهره پزشک و تحصیلکرده نگاهی دیگر دربارهی افغانستان را پیش میکشد و خیلیها در غرب سعی میکنند به این نگاه دامن بزنند. به اعتقاد من خالد حسینی در رمان «بادبادکباز» نویسنده موفقتری است و در دو کتاب اخیرش همان تصویر پیشین را به شکلی دیگر نشان میدهد.
وی درباره «و کوهها طنین انداختند» متذکر شد: در این رمان داستان کودک گمشده روایت میشود. این موضوع یکی از روایتهای اصلی در کتب مقدس و متون متعدد است و شرح ماجرای این گمشدنها به شکلهای مختلف بازگو شده است. پری در کودکی از خانوادهاش جدا میشود و به خانوادهای متمول فروخته میشود و در پاریس و شهرهای دیگر دنیا زندگی میکند. به اعتقاد من شخصیت پری به معنای نماد خاک افغانستان است که روزگاری مثل انگلیسیها بود و بعد به دست نیروهای شوروی افتاد، پس از آن طالبان قدرت را در دست گرفت و سرانجام غول نجاتبخشی با چهرهای تلطیف شده میآید تا افغانستان را نجات دهد. عتیق رحیمی دیگر نویسنده افغان نیز همین رویکرد را در روایتاش پیش میگیرد. رویکردی که مبتنی بر خطکشی سیاه و سفید شخصیتها است. در حالی که در روایتهای آصف سلطانزاده و محمدحسین محمدی شخصیتها خاکستری نشان داده میشوند و قطعیت چندانی ندارند.
این مترجم یادآور شد: خالد حسینی در رمانهایش اسامی شخصیتها را به زرنگی انتخاب میکند. سعی میکند نامهای شخصیتها هم وجه نمادی داشته باشد؛ هم اینکه متأثر از ادبیات قرن نوزدهم شخصیتهای مثبت، اسمهای مثبتی داشته باشند. به اعتقاد من یکی از عمده دلایل موفقیت خالد حسینی ناشی از این است که از آمریکا چهرهای تلطیف شده نشان میدهد.
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: آرمان، خبرگزاری دانشجویان ایران