سور صدام برای شهادت پدرم !
ناگفتههایی از زبان تنها فرزند شهید احمد کشوری
وی فارغالتحصیلی دوره کارشناسی ارشد در رشته سینما است. او ازدواج کرده و یک دختر دارد. علی کشوری میگوید: پدرم 16 آذر ماه به شهادت رسید و 18 آذر ماه 1359 پیکر مطهرش را به خاک سپردند و در تقویم دفاع مقدس این روز به عنوان روز شهادت یاد کردند؛ همچنین به مناسبت شهادت شهید احمد کشوری، 15 آذر به نام هوانیروز نامیده شده است.
پدرم مظهری از تمام انسانیت
کشوری ادامه میدهد: از زمانی که خود را شناختم پدرم برای من مظهر و الگوی تمام عیار انسان واقعی بود چرا که هر آنچه مادرم از آموزهها به من میداد اشارهای مستقیم به پدر داشت و تا همین حالا که 32 ساله هستم هم اشاره به سوی اوست. از شباهتهای ظاهری تا رفتار و کردار با پدر مقایسه میشوم هر چند خود را قابل قیاس با پدر نمیدانم ولی آموزههایی که از مادر و مادر بزرگم دریافت کردهام همگی نشأتگرفته از خلقیات پدرم است. هرگز از مادرم علت نبود پدر را نپرسیدم چرا که از ابتدا شهادت و بزرگی او برای من و زندگیام تعریف شده بود.
پدر بارها گره گشایم بود
این فرزند شهید بیان میکند: حضور یک پدر خیلی از جاها میتواند دلگرمی باشد، من حضور پدرم را احساس میکنم وبا توجه به اینکه پدر در ابتدای جنگ شهید شد اما احمد کشوری برای کشور ایران مهم بود و در جنگ تأثیر گذار، من به داشتن چنین پدری افتخار میکنم و این یک بار سنگین مسئولیت بر دوش من میگذارد احساس میکنم اینها خلأ فیزیکی پدرم را جبران میکند. ضمن اینکه هیچگاه احساس نکردم که پدرم نیست و این آیه که خدا در آن میفرماید: «فکر نکنید که شهدا مردهاند، بلکه آنها زندهاند و در نزد پروردگارشان روزی میگیرند.» مصداق بارز آن را در خانواده تک تک شهدا میتوان پیدا کرد چرا که من به شخصه آن را تجربه کردم، هر زمان از پدر نظری خواستم یا دلم هوای حضور او را کرده و یا از نبود پدر دلگیر شدهام کفایت میکرد که از ته دل به خدا بگویم در عالم رویا حاضر شود و یا در واقعیت چنان گره از کارم بگشاید که مطمئن باشم جز با نبودنش امکان نداشته است که مشکل حل شود. شهدا بر خانوادهایشان نظارت دارند و هرگز آن را رها نمیکنند.
رفتن پدر را احساس کردم
وی میافزاید: مادرم تعریف میکند که در سه ماه اول زندگی شب ساعت 10 به خواب میرفتم و صبح ساعت 9 بیدار میشدم اما روزی که پدر برای همیشه به عرش رفت ساعت 5 صبح همزمان با پدر بیدار شدم و شروع به گریههای ممتد کردم و مادر قادر به ساکت کردن من نشد. به گفته مادر، پدر عادت به بازی و ایجاد وابستگی به فرزندان خود نداشت اما آن روز آمد و مرا در آغوش گرفت و بازی کرد و من در بغل پدر به خواب رفتم. مادرم میگوید از فردای روز عملیات و شهادت پدر به خواب منظم خود ادامه داد و این اتفاق فقط یکبار در روز شهادت پدر اتفاق افتاد و بیدار شدن من خارج از ساعت مشخص تکرار نشد. گویا من رفتن پدر را احساس کردم و او با حضور خود مرا دلگرم کرد که همیشه کنار من خواهد بود.
روز شهادت او صدام به مدت یک هفته در عراق سور داد و جشن به پا کرده بود. البته برای چند تن از خلبانان و فرماندهان بزرگ ایران، این مراسم را به پا میکرد
شهادت شهید به روایت فرزند
فرزند شهید کشوری با بیان اینکه کمک خلبان پدرش در این حادثه مجروح شده اما زنده مانده از زبان او میگوید: آقای رحیمی آسیب شدید دیده است و به گفته او عملیات توسط ستون پنجمیها لو رفته بود. در این نوع عملیاتها گروه برای شناسایی هجمه ای از تانکهایی که وارد کشور میشدند شناسایی میکردند تا حدودی از هجوم آنها جلوگیری میشد. آن روز 4 هلیکوپتر همزمان به پرواز در آمدند با رسیدن به محل مأموریت شروع به زدن تانکهای متجاوز میکنند. که دو هواپیمای میگ عراقی بالای سرشان حاضر میشوند.
وی ادامه میدهد: پدر هواپیماها را به سمت کوه هدایت کرد، زیرا قدرت مانور هلیکوپتر در ارتفاعات بیشتر از هواپیما است. در آنجا یکی از هواپیماها توسط پدر و کمک خلبانش منهدم میشود و میگ دوم یک راکت به ملخ هلیکوپتر شهید کشوری میزند، بر اثر حرکتهای شدید و خوردن به کوه کمک خلبان از داخل کابین به بیرون پرتاب میشود و با برخورد به سنگهای کوه بیهوش میشود.
علی همچنین در ادامه میگوید: پدر من هنوز در داخل کابین بود و برای حفظ موقعیت هلیکوپتر تلاش میکرد، هواپیمای میگ عراقی هم برای گرفتن انتقام هواپیمای منهدم شده و هم برای اینکه از شهادت پدر مطمئن شود چندین راکت دیگر نثار تنه زخمی هلیکوپتر میکند که باعث سوختن و آتش گرفتن آن میشود، با آمدن نیروهای کمکی رحیمی نجات پیدا میکند و پیکر نیمه سوخته شهید به سمت پایگاه شکاری حمل میشود.
اما سۆال اینجاست که آن سه هلیکوپتر دیگر چه شدند و کجا رفتند و چرا نماندند و از هلیکوپتر صدمه دیده دفاع نکردند. علی کشوری در پاسخ این سۆال سکوت معنا داری میکند و میگوید: «آن سه هلیکوپتر بمانند که چه شدند.»
عراقیها پدرم را میشناسند
علی کشوری روایت میکند: پس از پایان جنگ، در اولین اعزامیهای کربلا عمهام حضور داشت، راهنمای کاروان با شنیدن نام کشوری کنجکاو میشود که آیا با خلبان کشوری نسبتی دارد اما همسرش به خاطر حاکمیت حزب بعث از اعلام این موضوع خودداری میکند و بیان میکند: «تنها تشابه اسمی است.» در انتهای سفر که روابط صمیمی تر شده بودند، راهنما خطاب به عمهام میگوید: «میدانم با خلبان کشوری نسبت دارید اما هراس نداشته باشید، فقط میخواستم بگویم من خلبان را میشناسم، روز شهادت او صدام به مدت یک هفته در عراق سور داد و جشن به پا کرده بود. البته برای چند تن از خلبانان و فرماندهان بزرگ ایران، این مراسم را به پا میکرد.»
وصیت نامه شهید کشوری
وصیت نامهای که از شهید در سایتها و خبر گزاری منتشر شده است خیلی کوتاه اما گویا اصولی را بیان میکند: «در راهپیماییها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید؛ و تشویق به فعالیت در راه الله کنید. ...»
علی کشوری درباره وصیت نامه پدر بیان میکند: او وصیت نامه ندارد البته وصیت نامه نوشتهاند اما هرگز کسی از مفاد آن مطلع نشد. حال یا از بین رفته و یا در جایی پنهان از چشم همگان در انتظار خوانده شدن است، وی میافزاید: این وصیت نامه هم متعلق به عموی شهید من است که با نام پدر انتشار پیدا کرده، عمویم بسیجی بود و در قصر شیرین به شهادت رسید. او تنها 17 سال داشت به خیل شهدا پیوست.
سامیه امینی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
لینک های مرتبط: