تبیان، دستیار زندگی
آن فی الله فی سبیل الله آن شیر بیشهٔ تحقیق آن شجاع صفدر صدیق آن غرقهٔ دریای مواج حسین منصور حلاج رحمةالله علیه کار او کاری عجب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و در شدت لهب و فراق مست و بی‌قرار و شوریدهٔ روزگار بود و عاشق
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اسرار هویدا می کرد

منصور حلاج/ بخش اول


آن فی الله فی سبیل الله آن شیر بیشهء تحقیق آن شجاع صفدر صدیق آن غرقهء دریای مواج حسین منصور حلاج رحمةالله علیه کار او کاری عجب بود و واقعات غرایب که خاص او را بود که هم در غایت سوز و اشتیاق بود و در شدت لهب و فراق مست و بی‌قرار و شوریدهء روزگار بود و عاشق صادق و پاک باز و جد وجهدی عظیم داشت و ریاضتی و کرامتی عجب و عالی همت و رفیع قدر بود او را تصانیف بسیار است بالفاظ مشکل در حقایق و اسرار و معانی محبت کامل و فصاحت و بلاغتی داشت که کس نداشت و دقت نظر و فراستی داشت که کس را نبود......

                                                                                                                           "تذکره الاولیا"


حسین بن منصور حلاج

سخن از مردی بزرگ است که زندگی و عقایدش همیشه در پرده ای از ابهام بود .صحبت از "منصور حلاج" است. عارفی بزرگ که شیوه و منش عرفانی اش باعث حرف و حدیث های فراوانی شد. برخی او را رد کرده و کافر می دانستند و بعضی ارادت بسیاری به او پیدا کردند. شخصیت او همیشه در پرده ای از ابهام بود و در مورد او همواره باید با تردید و احتیاط حرف زد.

بنا بر شهادت اکثر تذکره نویسان زادگاه این مرد بزرگ، بیضاء فارس بود. برخی گفته اند که جد او یک زردشتی به نام محما است که احتمال دارد دشمنان او برایش به عمد چنین نسبتی ساخته باشند که در اسلام او و پدرانش جای تردید باقی بگذارند. حلاج با آنکه اصلش از بیضاء فارس بود اما زبانش فارسی نبود. او در سنین کودکی بیضاء را ترک گفت و بعدها تنها به واسطه سفرهای متعدد به آنجا گذر داشته است. اما ارتباط او با بیضا به قدری نامحسوس است که در بغداد برخی او را خراسانی می دانستند.

نام او را حسین بن منصور دانسته اند و از کنیه اش به اختلاف ابوالمغیث، ابوعبدالله، ابوعماره، ابومحمد و ابو مسعود یاد شده است. اما مشهورترین کنیه اش همان "ابوعبدالله" است. دوستانش لقب "حلاج" را به او داده اند اما حلاج را نه به معنی پنبه زن که به معنی "شکافنده اسرار" یا "حلاج اسرار" تفسیر کرده اند.

در بین کرامات منسوب به او به پنبه زنی او اشاره شده است و این نکته به طور وضوح است از شغل و حرفه ای که وی داشته است. اینکه پدرش به این حرفه اشتغال داشته ظاهرا در همه روایات قابل اعتماد آمده است و اینطور به نظر می رسد که او نیز این صنعت را از پدر آموخته و چندی به این حرفه مشغول بوده است.

از شانزده سالگی در شوشتر به "سهل تستری" پیوست و در خط عرفان و معرفت افتاد. درباره دوران معرفت آموزی او آنچه که به طور قطع می توان دانست، نام استادان وی و تعالیم آنهاست. استادان او عبارت بودند از: سهل تستری، عمروالملکی و جنید نهاوندی.

در بین این اساتید ظاهرا جنید او را به طریقت صوفیه وارد کرد، لباس صوفیه پوشاند و به خلوت و عزلت کشاند. حلاج در ابتدا در بصره خدمت سهل تستری بود و تحت تاثیر تعالیم او در ریاضت به سر می برد. پس از مدتی حلاج وی را ترک کرد و به بغداد نزد عمروبن عثمان الملکی رفت. یکسال و نیم در حلقه یاران او بود و چون ازدواجش با موافق میل استاد نبود، او را رها کرد و به حلقه یاران جنید پیوست.

حلاج در حلقه یاران جنید با عده ای از صوفیان بغداد آشنا شد که معروفترینشان ابوالحسین نوری، ابن عطا آدمی و شبلی بودند. قریب بیست سال حلاج در مجلس جنید رفت و آمد می کرد و با صوفیان بغداد در تماس بود. یکبار در اواخر این مدت به مکه رفت، یکسال در انجا ماند و در عزلت و انزوا به سر می برد. در بازگشت به بغداد باز به یاران جنید پیوست؛ اما یکسال بعد رابطه خود را با صوفیه قطع کرد و به شوشتر رفت.

اشک می ریخت و فریاد میزد: مردم از دست خدا به فریادم برسید. من را از من ربوده است و به خود بازم نمی گذارد. طاقت حضورش را ندارم از هجران می ترسم و از اینکه در پی آن، غایب گردم و محروم. وای بر آنکس که پس از حضور به غیبت گرفتار شود و پس از وصل به هجران دچار آید.

اما اینکه چه موضوعی باعث قطع ارتباط او با صوفیه و جنید شد، امری است که در مورد آن اختلاف نظر وجود دارد. به هر حال قطع رابطه در دنباله بحث تندی روی داد درباره مسئله سکر و صحو یا در دعوی حلاج: اناالحق.

ظاهرا پیش از اینکه فقهای بغداد و حتی متکلمان شیعه که حلاج با آنها نیز مثل صوفیه مربوط شده بود وی را تعقیب کنند، صوفیه بغداد سخنان وی را ناروا و دور از احتیاط می دانستند. چنانکه عمروبن عثمان در طی مسافرت حج از وی برید و او را متهم کرد به اینکه به دیده تکریم به قرآن نطر نمی نگرد. پس از آن هم پدرزن و استادش جنید از او دوری کردند.

پس از ترک بغداد به شوشتر رفت، دو سالی در آنجا ماند و سپس باز از آنجا آهنگ سفر کرد. به خراسان و فارس  رفت و در طی این مسافرت ها همه جا به وعظ و تبلیغ و تالیف و تحریر پرداخت. مسافرت های او پنج سال طول کشید و حلاج  و پس از آن برای دومین بار به مکه رفت، سپس به بغداد آمد و یکسال در آنجا ماند.

پس از آن دوباره آهنگ سفر کرد و از راه دریا به هند رفت و از آنجا نیز تا اقصی نقاط ترکستان سفر کرد.  در سومین سفر خود به مکه دو سال در آنجا ماند  و بعد از آن به بغداد آمد و به دعوت و تبلیغ پرداخت.

اینکه او در طی این ده سالی که مسافرت های پی در پی داشت با چه کسانی و چه فرقه هایی آشنا شده بر کسی روشن نیست اما هر چه بود تفکرات و عقاید او در طی همین ده سال مدمه ای شد بر توقیف و حبس و محاکمه و مرگ او.

حلاج در این مدت در نهایت زهد و محاهدت زندگی می کرد، اغلب در حال شب زنده داری و ریاضت بود. لباس ساده ای می پوشید و غذای مختصری می خورد. مسافرت های او در هند و ترکستان شاید به دلیل نشر و تبلیغ اسلام بود اما پاره ای از روایات دلیل آن را فراگیری رموز سحر و شعبده دانسته اند.

این مسافرت هند البته در عقاید عرفانی او تاثیر داشت، اما این تاثیر ظاهرا از مقوله تفکر و اعتبار بود نه از مقوله تعلم و اقتباس.

حلاج که از صوفیه معتدل بریده بود و در بین شیعه هم نفوذی نداشت توانست به تدریج تعدادی هوادار علاقمند پیدا کند. پس از بازگشت به بغداد در مساجد شروع به وعظ و دعوت کرد و به زودی تعدادی هواخواه پیدا کرد. در بین این وعظ و دعوت ها نوعی تصوف به مهدویت را تبلیغ می کرد و چون در بین نزدیکان خلیفه هم تعدادی طرفدار یافت، مخالفان به وحشت افتادند و اسباب و توقیف او را فراهم نمودند.

طرز بیان و شور و هیجان او به هنگام دعوت برای مردم تازه و شورانگیز بود. یکبار ناگهان در بازار ظاهر می شد، اشک می ریخت و فریاد میزد: مردم از دست خدا به فریادم برسید. من را از من ربوده است و به خود بازم نمی گذارد. طاقت حضورش را ندارم از هجران می ترسم و از اینکه در پی آن، غایب گردم و محروم. وای بر آنکس که پس از حضور به غیبت گرفتار شود و پس از وصل به هجران دچار آید.

مردم از گریه وی به گریه می افتادند و دنبال وی روان می شدند.

ادامه دارد.....

آسیه بیاتانی

بخش ادبیات تبیان


منابع:

جستجو در تصوف ایران، عبدالحسین زرین کوب

تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا