تبیان، دستیار زندگی
زهری می گوید: من گفتم: علی بن الحسین علیهماالسلام با خدای خود مشغول است به او گمان بد مبر، عبدالملك گفت: خوشا به حال كسی كه مانند او مشغول باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آورده‌اند که ...

امام سجاد

شناخت و معرفت چهارده معصوم علیهم ‏السلام، امری واجب و ضروری است و هیچ عذر و بهانه ‏ای در ترك این امر پذیرفته نیست و هر كسی كه بدون معرفت و شناخت امام از دنیا برود، مرگ او همانند مرگ زمان جاهلیت و مرگ گمراهان و كافران و منافقان می باشد. (اصول كافی ج 1 ص 180)


هدف از این نوشتار این است تا حدودی هر چند ناچیز امام خود را بشناسیم و از چاه تاریك و ظلمانی بی معرفتی نسبت به مقامات والای اهل بیت علیهم السلام بیرون آییم و با خورشید و نور آن آشنا شویم و حقایق را دیده و درك كنیم و خود را به وصال و قرب روحی آن حضرات برسانیم.

رها از بند

ابن شهاب زهری نقل می كند كه عبدالملك مروان گروهی را از شام به مدینه فرستاد كه امام سجاد علیه السلام را به شام ببرند. آنها حضرت را غل و زنجیر نموده به شام بردند. من به نگهبانان التماس كردم كه مرا اجازه دهید تا جهت عرض سلام خدمت ایشان برسم، اجازه دادند. وقتی خدمت حضرت رسیدم ایشان را در غل و زنجیر دیدم و گریستم و عرض كردم: دوست دارم كه این غل و زنجیر بر من باشد و شما از آن در اذیت نباشید. حضرت تبسم نموده و فرمود:

ای زهری گمان می كنی كه این غل و زنجیر را رهایی نیست نه چنین است بعد پاها ودست های خود را از غل و زنجیر بیرون آورد و فرمود: وقتی برای شما چنین چیزی پیش آمد عذاب خدا را یاد كنید و از آن بترسید و تو مطمئن باش كه من دو روز بیشتر با این ها همراه نخواهم بود.

روز سوم دیدم كه نگهبانان و مامورین عبدالملك سراسیمه به مدینه برگشتند و به دنبال حضرت می گشتند و از وی نشانی نمی یافتند و گفتند كه ما دور ایشان نشسته بودیم و ناگهان مشاهده كردیم فقط غل و زنجیر در جای او هست و از خودش اثری نیست.

بعد از مدتی من به شام رفتم.  عبدالملك مروان را دیدم از من احوال حضرت را پرسید. من آنچه دیده بودم برای او نقل كردم. عبدالملك گفت: به خدا قسم همان روز كه ماموران من به دنبال او می گشتند در شام به خانه ی من آمد و به من گفت: تو با من چه كاری داری؟ من گفتم: دوست دارم با من باشی. فرمود: من دوست ندارم با تو باشم، این را گفت و از نزد من رفت. به خدا قسم چنان هیبتی از وی در دل من ایجاد شد كه وقتی به خلوت آمدم لباس خود را آلوده دیدم.

زهری می گوید: من گفتم: علی بن الحسین علیهماالسلام با خدای خود مشغول است به او گمان بد مبر، عبدالملك گفت: خوشا به حال كسی كه مانند او مشغول باشد. (مناقب ابن شهر آشوب)

شناخت و معرفت چهارده معصوم علیهم ‏السلام، امری واجب و ضروری است و هیچ عذر و بهانه ‏ای در ترك این امر پذیرفته نیست و هر كسی كه بدون معرفت و شناخت امام از دنیا برود، مرگ او همانند مرگ زمان جاهلیت و مرگ گمراهان و كافران و منافقان می باشد

سنگی نشان از دوست

ابونمیر علی بن یزید می گوید: «من در خدمت حضرت علی بن الحسین علیه‏السلام در وقتی كه از شام به مدینه‏ی طیبه می رفت بودم و در طول سفر برای ملاحظه و رعایت احترام زنانی كه همراه آن حضرت بودند، قدری از ایشان دورتر فرود می آمدم.

چون به مدینه وارد شدند، آن حضرت مقداری حلی و زیور به من اعطاء كردند ولی من قبول نكردم و گفتم: «اگر حسن سلوكی در این مقام از من ظاهر گشت محض خشنودی خدای تعالی بود.»

در این هنگام آن حضرت، سنگی سیاه و سخت برگرفت و با خاتم مبارك خود بر آن نقش نهاد و فرمود: «این را بگیر و هر حاجتی كه پیدا كردی از آن بخواه.»

قسم به آنكه محمد صلی الله علیه و آله و سلم را مبعوث به حق فرمود كه من در سرای تاریك از آن سنگ طلب روشنایی می كردم، روشنایی می داد و بر قفل ها آن را می گذاشتم باز می شد و آن را به دست می گرفتم و در حضور سلاطین می رفتم از ایشان بدی نمی دیدم. (مدینة المعاجز)

امام سجاد(ع)

هدایای جنیان

وقتی كه امام سجاد علیه‏السلام از مدینه به مكه می رفت در منزلی كه غسفان گویند غلامانشان خیمه در طرفی زده بودند. آن حضرت فرمود: «چرا اینجا خیمه زده‏ اید؟ این جا محل جمعی از جنیان است كه از دوستان و شیعیان هستند مبادا از ما اذیتی به ایشان برسد.»

ناگهان از طرفی صدایی آمد و گوینده آن ناپیدا بود كه: «ای فرزند رسول خدا از بودن شما در این مكان برای ما كمال سرور و خوشحالی است، پس خواهشمندیم بگذارید خیمه را در جای خود باشد و دیگر آنكه هدیه‏ی ما را قبول نمایید و از آن میل بفرمایید.»

در همان حال دو طبق پر از انار و انگور و دیگر میوه‏های تر و تازه حاضر شد و امام سجاد علیه‏السلام و اصحابی كه همراه آن حضرت بودند همه از آن میوه ها خوردند و لذت بردند. (حدیقة الشیعة)

زهری می گوید: من گفتم: علی بن الحسین علیهماالسلام با خدای خود مشغول است به او گمان بد مبر، عبدالملك گفت: خوشا به حال كسی كه مانند او مشغول باشد

بر سر مزار صاحبِ مهربان

از ابو عماره از مردی از حضرت امام صادق علیه السلام نقل می كند كه: حضرت زین العابدین علیه السلام در شب وفات به فرزندش حضرت باقر علیه السلام فرمود: پسر جان! آبی برای وضوی من بیاور؛ من برخاستم و آبی آوردم. فرمود: این آب را نمی خواهم كه در آن میته است. بیرون رفتم و در نور چراغ نگاه كردم، موش مرده ای در آن دیدم. آب دیگری آوردم. حضرت فرمود: پسرم! این شبی است كه به من وعده ی وفات داده اند و درباره ی شتر خود سفارش كرد كه حظیره ای برای آن تهیه كنند و به علف او رسیدگی كنند.

پس از وفات حضرت، شتر را در حظیره كردند، طولی نكشید كه بیرون آمد و بر سر قبر آن حضرت رفت و گردن به قبر می زد و صدا می كرد و اشك از چشمانش می ریخت. به حضرت باقر علیه السلام خبر دادند. ایشان آمد و به شتر فرمود: آرام باش. الان برخیز، خداوند در تو بركت قرار دهد! پس شتر دیگر جزع و بی تابی نكرد. حضرت باقر علیه السلام فرمود: پدرم بر آن سوار می شد و به مكه می رفت و تازیانه را به بار می بست و تا هنگامی كه به مدینه بر می گشت، او را نمی زد.

چنانکه محمد بن یعقوب كلینی در كافی از زراره از حضرت باقر علیه السلام روایت می كند كه: حضرت سجاد علیه السلام شتری داشت كه بیست و دو مرتبه با آن به حج رفته بود؛ و هرگز آن را نزده بود. پس از وفات آن حضرت، شتر بر سر قبر ایشان رفت و ما متوجه نشدیم. جز این كه بعضی مستخدمین یا غلامان گفتند: شتر بیرون رفته و بر سر قبر علی بن الحسین علیه السلام خوابیده و گردن به قبر می زند و صدا می كند. گفت: قبل از این كه دشمنان خبردار شوند و ببینند، شتر را بیاورید. و فرمود: در حالی كه شتر قبلا هرگز قبر را ندیده بود.

فرآوری: ابوالفضل صالح صدر     

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منابع:

معجزات امام سجاد علیه السلام؛ حبیب ‌الله اكبرپور.

عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام سجاد علیه السلام، اثبات حقانیت مذهب تشیں واحد تحقیقاتی گل نرگس.

مطالب مرتبط:

امام عصر عاشورا

چرا و چگونه خدا را بپرستم؟!

او که «عبادت» را آبرو بخشید

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.