تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود تو یک جنگل بزرگ و زیبا یک گرگ بد جنسی زندگی می کرد. این گرگ بدجنس می گشت و می گشت و حیوونایی که تازه به دنیا می اومدن رو گیر می آورد و می خورد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : آرزو صالحی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گرگ بدجنس
گرگ بدجنس

یکی بود یکی نبود تو یک جنگل بزرگ و زیبا یک گرگ بد جنسی زندگی می کرد. این گرگ بدجنس می گشت و می گشت و حیوونایی که تازه به دنیا می اومدن رو گیر می آورد و می خورد.

وسط های جنگل خانوم خرگوشه به تازگی دوتا بچه به دنیا آورده بود. خانوم خرگوشه خیلی نگران بچه هاش بود تا گیر گرگ بدجنس نیوفتند ولی باید بچه هاش رو تنها می گذاشت و می رفت براشون غذا می آورد.

خانوم خرگوشه از خونش بیرون اومد تا بره غذا بیاره که دید گرگ بدجنس بیرون خونه نشسته، پشیمون شد و برگشت پیش بچه هاش.

بچه خرگوشها خیلی گرسنه بودند و گریه می کردند، خانوم خرگوش پیش خودش گفت: هر جور شده من باید برم و غذا بیارم.

خانوم خرگوش یک نقشه خیلی خوبی کشید، رفت جلوی گرگ و گفت: آقا گرگه چرا رنگت زرد شده نکنه تو هم از این مریضی های جدید گرفتی؟

آقا گرگه با تعجب گفت: کدوم مریضی؟

خانوم خرگوشه گفت: مگه خبر نداری تو جنگل یک مریضی خطرناکی اومده که هرکی  بگیره می میره ولی درمان هم داره.

گرگ گفت: هرچی می خوای میدم بگو درمانش چیه؟

خانوم خرگوشه گفت: داروش تو قله ی کوه پیدا میشه، باید بری اونجا پیداش کنی. گرگ بد جنس هم رفت دنبال دارو و خانوم خرگوش تونست بره برای بچه هاش غذا بیاره.

چند روز بعد خبر رسید گرگ بدجنس مرده، همه ی حیوونای جنگل خوشحال شدن و شادی کردن.

آرزو صالحی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

معلم بی‌سواد و مداد جادویی

عروسک‌ها

جشن روز کودک

تخم مرغ شانسی

پسر جنگل

نی نی شکمو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.