تبیان، دستیار زندگی
از حرم اومدم بیرون و چادرم رو تا کردم و گذاشتم توی کیفم. حس بدی گرفتم، اما اهمیت ندادم. با خودم گفتم: جوگیر شدی، توجه نکن؛ اما تمام مدت، ذهنم پیش چادر بود و حس خوبی که بهم داده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چادرم، هدیه‌ای از امام رضاست


از حرم اومدم بیرون و چادرم رو تا کردم و گذاشتم توی کیفم. حس بدی گرفتم، اما اهمیت ندادم. با خودم گفتم: جوگیر شدی، توجه نکن؛ اما تمام مدت، ذهنم پیش چادر بود و حس خوبی که بهم داده بود.


حجاب

تا هفت سال پیش، از چادر خوشم نمی‌اومد. یعنی چی که یک پارچه سیاه رو می‌کشند سرشون؟ چه لزومی داره؟ چرا خودشون رو با چادر، انگشت‌نما می‌کنن؟ آخه چه قشنگی داره؟ این امل بازی‌ها چیه؟ اما الان، عاشق چادرم هستم. یعنی بمیرم هم از خودم جداش نمی‌کنم. توی دنیا، خرید هیچی به اندازه چادر، شادم نمیکنه. آخه هدیه است؛ هدیه عشقم، امامم، هدیه‌ای که باهاش شرمنده‌ام کرد.

اما ماجرای چادری شدن من اینطوری بود:

هفت سال پیش کلاس زبان می‌رفتم. یک روز توی کلاس زبان، معلممون پرسید: چه شهری رو دوست دارید؟ هر کسی یك شهری رو گفت. یکی شیراز، یکی اصفهان، یکی مشهد، یکی یزد و ...

من گفتم اصفهان. آخه مثلاً مشهد چی بود که اون خانم مسن گفت مشهد؟ اصلاً به تیپش هم نمی‌آمد كه اهل مشهد رفتن باشه؛ خیلی جینگول بود و بدحجاب. به نظر من، پول حروم کردن بود مشهد رفتن. چقدر من نادان بودم. چقدر کور بودم. خدایا من رو ببخش ...

معلم از ما خواست که دلیل‌هامون رو به انگلیسی بیان كنیم، هر کسی دلایل خودش رو گفت: اون خانم مسن هم گفت: من مشهد رو فقط و فقط به خاطر امام رضا(ع) دوست دارم.

اما من باز هم درک نکردم كه اون خانم چی میگه. خوب همه امام رضا(ع) رو دوست دارن. البته دوست داشتن واقعی کجا و ادعای دوست داشتن کجا؟

یادمه حتی توی همون روزها، یکی از دوستانم داشت می‌رفت سفر. بهش گفتم کجا میری؟ گفت: مشهد. گفتم: این همه هزینه می‌کنی میری مشهد؟ برو شمال، مشهد چیه آدم دلش می‌گیره.

یا امام رضا(ع)، شرمندتم. اون روزها حال خیلی پریشونی داشتم، همش در حال بغض و گریه بودم. غم تو گلوم نشسته بود و مدام قورتش می‌دادم. گاهی می‌خواست خفم کنه. رفتم خونه ولی باز هم بغض داشتم. یاد حرف اون خانم افتادم که می‌گفت یك بار كه میگم یا امام رضا، امام جوابم رو میده، حتی از راه دور. باور نکردم، اما تا یاد اون خانم افتادم، گفتم: یا امام رضا شاید کمکم کنه اما اصلا امید نداشتم. دیگه هم بهش فکر نکردم. اصلاً منتظرم نبودم.

یکی از همون شب‌ها که با غم و بغض و گریه خوابم برد، خواب دیدم كه دارم میرم مشهد. تو جاده‌ام. گنبد طلا هم انتهای جاده‌ای بود که توش بودم، اما نمی‌رسیدم. ساعت‌ها با ماشین به سمت گنبد می‌رفتم، اما ذره‌ای از مسیر کم نمی‌شد. تو خواب همش حرص می‌خوردم كه چرا نمی‌رسم؟ یك ماهی بود كه این خواب، مدام تکرار می‌شد و من رو به شدت عصبی می‌کرد. دیگه آرزو شده بود كه حتی توی خواب بهش برسم. عشق امام رضا(ع) با اون خواب‌هایی که می‌دیدم، عجیب افتاده بود به جونم. اما چرا بهش نمی‌رسیدم؟

یك شب، خواب خیلی عجیبی دیدم که هنوز هم لحظه به لحظه‌اش یادمه. خوابی که عشق من رو هزاران هزار برابر کرد. خواب دیدم كه توی یك جای تاریک تاریک نشستم. زانوهام رو بغل کردم و دارم زار زار گریه می‌کنم. اینقدر که تو خواب، گلوم درد می‌کرد. همونطور که صورتم خیش اشک بود و سرم روی زانوم، دو نفر اومدن سمتم و دستم رو گرفتن و بلندم کردند، مثل یك زندانی دو طرفم ایستادند و دستم رو گرفتند.

اصلاً رمق حرکت نداشتم. کمکم می‌کردند كه حرکت کنم. بهشون گفتم شما کی هستید؟ نه نگاهم کردند، نه جوابم رو دادند. هر چی می‌پرسیدم، انگار نمی‌شنیدند. چرا اینجوری بودن؟ من حتی صورتشون رو هم نمیتونستم ببینم. پوشونده بودنش. توی مسیر، خیلی‌ها بودن. همه فانوس به دست. از یکیشون پرسیدم: این‌ها من رو کجا میبرن؟ گفت: حرم امام رضا(ع). منم شروع کردم به گریه تا رسیدیم به صحن.

یه چادر افتاد روی سرم و رفتم توی حرم. دیدم همه مشغول دعا و نماز و اشک و آهند. منم اشک ریختم و زیارت کردم. از خواب كه بیدار شدم، عین دیوونه‌ها شده بودم. همش اشک می‌ریختم و به مامان و بابام التماس می‌کردم كه من رو ببرند مشهد؛ اما میگفتن عید. هیچ کس حالم رو درک نمی‌کرد. برادرم می‌خواست بره شاهرود، منم بدون اینکه حرفی از مشهد بزنم باهاش راهی شدم. به خاله‌ام جریان رو گفتم، گفت خودم میبرمت مشهد. یادم نیست، فکر کنم ولادت امام رضا(ع) بود و بلیط پیدا نمی‌شد. برادرم می‌گفت برگردیم و رفت بلیط تهران رو هم گرفت. منم اشک می‌ریختم و می‌گفتم یا امام رضا(ع) من تو رو خواستم، تو من رو نخواستی؟ دلم رو شکوندی؟ عاشقم کردی، اما به عشقم نرسوندی؟ چرا پس اون همه تو خواب دلبری کردی؟ که بیام دلم رو بشکنی؟

حجاب

خوابم برد. اما صبح دیدم برادرم که شب می‌گفت صبح ساعت 6 حرکت می‌كنیم، تا صبح خوابش نبرده و رفته بلیط‌ها رو پس داده. الهی خواهرت دورت بگرده. با هزار زحمت و رو زدن به این و اون، بلیط جور شد. شوهر خاله‌ام و برادرم و پسر خاله رفته بودن راه آهن، جلوی گیشه، هر کسی تک تک بلیطش رو می‌آورد كه مرجوع کنه، ازش می‌خریدن و هی بهمون زنگ می‌زدن كه یکی جور شد، حالا یکی دیگه... بالاخره 6 تایی رفتیم مشهد. بدون چادر رفتم.

نزدیک‌های حرم، چادرم رو از توی کیفم درآوردم و سرم کردم. تا گنبد رو دیدم، غم از تو گلوم اومد بیرون. حس کردم امام رضا(ع)، بغض و غم چند ماهه رو از تو گلوم برداشت. چه عاشقانه زیارت کردم، تمام مدت اشک می‌ریختم، اینقدر که چشمام درد گرفت بود، آخه لحظه شیرین وصال بود. از حرم اومدم بیرون و چادرم رو تا کردم و گذاشتم توی کیفم. حس بدی گرفتم، اما اهمیت ندادم. با خودم گفتم: جوگیر شدی، توجه نکن؛ اما تمام مدت، ذهنم پیش چادر بود و حس خوبی که بهم داده بود.

برگشتم تهران با یك دنیا عشق. یکی دو ماهی گذشت، اما دیدم نه، انگار بحث جوگیر شدن نیست، انگار واقعاً به چادرم محتاج شده بودم. همش با دست و کیف و مقنعه‌ام خودم رو می‌پوشوندم. به خانواده و دوستانم گفتم كه انگار باید چادر سر کنم. توی خواب دیدم كه توی حرم، چادر اومد روی سرم، فکر کردم خوب عادیه، همه تو حرم چادر سر میکنن، اما انگار یك تکلیف بوده. همش خانم‌های چادری رو نگاه می‌کردم و ازشون در مورد چادر می‌پرسیدم. مامانم حاضر نبود واسم چادر بگیره، یکی از دوستانم واسم خرید و دوخت و توی امام‌زاده حکیمه خاتون سرم کرد و از اون روز، عاشق چادرمم. دیگه نمی‌تونم از خودم دورش کنم.

جالب اینه که اون‌هایی که منعم می‌کردن از چادر، چقدر از چادرم خوششون اومد و می‌گفتند كه چقدر بهم میاد. خیلی‌ها هم به چادر مشتاق شدند. اون موقع بود که فهمیدم هدیه است که این همه واسم عزیزه، و گرنه من و افکار قبلی کجا و چادر کجا؟ خدایا شکرت ...

باشگاه خبرنگاران


باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از: mo_1443

برگرفته از گروه: خاطرات و روز نوشت

مطالب مرتبط:

زكات زیبایی (ویژه نامه حجاب)

چادر نازك را تحریم کنیم!

لذت حجاب را درك كرده‌ای؟

باربی، به دست من چادری شد!

چادر، هدیه‌ای بود که بابام بهم داد

با چادر، بهترین‌ها نصیبم شد

با چادرم، دوباره متولد شدم

از حصارهای درونی آزاد شدم

به استقبال حضرت ولیعصر (عج) می‌روم

تأثیر یک دوست، مرا چادری کرد

حجاب را به دخترت بیاموز!

تبیانی‌ها موج به پا می‌کنند

یک‌بار امتحان کن (موج تبیانی)

دختری که می‌درخشد اما رنگ ندارد

چادر را راحت سرت می‌كنی؟!

حجاب از دیدگاه شهدا

مردی که برای حجاب به شهادت رسید

روش‌های نگهداری از پارچه‌های چادری