صبح روز عاشورا
نزدیک های سحر بود، امام حسین (ع) لحظاتی به خواب فرو رفتند. وقتی بیدار شدند به یارانشان فرمودند: هم اکنون در خواب سگ هایی را دیدم که به من حمله می کردند وبین آنها سگی را دیدم که دو رنگ داشت و نسبت به من از بقیه ی سگ ها وحشی تر بود و گمان می کنم آن کسی که مرا می کشد مردی باشد ابرص (کسی که بیماری پوستی دارد) امام دوباره فرمودند: در ادامه ی خوابم جدم رسول الله را دیدم که با تعدای از اصحابش بود و به من فرمود: فرزندم تو شهید ال محمدی و اهل آسمان ها از مژده ی آمدنت شادی می کنند وامشب می آیی، عجله کن و کار را به تأخیر نینداز. بعد امام رو به یارانشان کردند و فرمودند: این خواب گویای این است که اجل نزدیک است و هنگام کوچ از این دنیای فانی فرا رسیده.
وقت نماز شده بود، امام با اصحابشان نماز صبح را خواندند و بعد رو به آسمان فرمودند:
خداوندا تو پناه من در مشکل هایی و امیدم در سختی ها. از زخم های رنج آوری که قلب مرا شکسته، از ناروایی های دوست و از نیش دشمنان به تو شکایت می کنم که امید داشتن به تو سبب بی نیاز بودن از دل دادن به دیگران است. پس دربهای بسته و روزنه های امید را باز کن که تمام نعمت ها و خوبی ها از آن توست و تنها تو مقصد آرزوها هستی.
بعد از این جملات امام بلند شدند و به یارانشان فرمودند: خدای عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است. بر شما باد که صبور باشید و شکیبایی کنید.
زهرا فرآورده
بخش کودک و نوجوان تبیان
اقتباسی از کتاب قصه ی کربلا نوشته ی حجة الاسلام علی نظری منفرد. ص255
مطالب مرتبط:
علی اکبر(ع) ،شبیه ترین فرد به پیامبر(ص)
فطرس، فرشتهی آزاد شده به دست امام حسین(ع)