تبیان، دستیار زندگی
روستای قهی از توابع بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، با مختصات جغرافیایی 52 درجه و 23 دقیقه طول شرقی و 32 درجه و 37 دقیقه عرض شمالی، در 70 کیلومتری شرق اصفهان قرار دارد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شب عاشورا؛ پیش از عملیات قادر ...

گفتگو با جانباز شیمیایی حبیب الله شیخی قهی


روستای قهی از توابع بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، با مختصات جغرافیایی 52 درجه و 23 دقیقه طول شرقی و 32 درجه و 37 دقیقه عرض شمالی، در 70 کیلومتری شرق اصفهان قرار دارد.

تفکر حاج احمد کاظمی عاشورایی بود

قدمت روستای قهی به دوره صفویه می‌رسد. آثار تاریخی متعددی از این دوره به جا مانده است. قلعه‌ها، آب انبارها، قنوات، مقابر قدیمی و بقعه امام‌زاده روستا، از آبادانی و رونق این روستا در دوره صفویه حکایت دارد.

مردم روستای قهی با گویش ولاتی صحبت می‌کنند، مسلمان و پیرو مذهب شیعه جعفری هستند.

حبیب الله شیخی قهی، متولد 1342 در تهران است که در خانواده‌ای از ولایت قهی متولد شده است، وی سال 1361 از تهران اعزام می‌شود اما در اهواز جذب لشکر 8 نجف اصفهان می‌شود و 24 ماه در جبهه‌ها می‌ماند و با 40 درصد شیمیایی جانباز می‌شود. او اکنون مدیر کل گزینش و امور ایثارگران بانک سپه است در سن 19 سالگی به جبهه می‌رود و سال 64 در عملیات والفجر 8، آزادسازی فاو مجروح شیمیایی می‌شود.

آقای شیخی از روزی که به جبهه رفتید بگویید.

علاقه خاصی به سپاه داشتم. دوران دبیرستان مدرسه ما روبروی «پایگاه ابوذر» بود. بعد از پایان تحصیل به عضویت پایگاه درآمدم. سال 61 اطلاع دادند که برای تشکیل لشگر 8 نجف اشرف به نیرو نیاز دارند؛ بلافاصله خودم را به پایگاه رساندم و به عنوان بهیار وارد بهداری لشکر منتقل شدم.

برای اولین بار در عملیات بدر شرکت کردم. تا آن روز حتی یک سرباز عراقی را هم از نزدیک ندیده بودم. وقتی برای اولین بار یک عراقی را با آن هیکل درشت دیدم، کمی ترسیدم، اما از زمانی که شجاعت بچه‌ها را در منطقه دیدم متوجه شدم عراقی‌ها در برابر این جوانان نمی‌توانند کاری انجام دهند.

با توجه به ایام محرم، اگر از محرم در جبهه‌ها خاطره‌ای دارید، اول آن را بیان کنید؟

«حاج احمد کاظمی» فرماندهی لشکر 8 نجف اشرف را بر عهده داشت؛ من تا آن زمان او را ندیده بودم ولی وقتی این مرد شجاع و دلیر را شناختم، شیفته او شدم. حاج احمد یکی از دلاورمردان عرصه جنگ بود.

شب عاشورا بود. ما در گودالی دور هم نشسته و چند شمع روشن کرده بودیم. قرار بود فردای آن شب عملیات قادر شروع شود. بعد از چند لحظه حاج احمد آمد و گفت: «هر کس نمی‌خواهد در عملیات شرکت کند می‌تواند همین الآن بدون اینکه کسی متوجه شود منطقه را ترک کند و به عقب برگردد. کسی هم حق ندارد به آن‌ها خرده بگیرد.» درست است که حاجی از سادات نبود اما من یقین دارم او فرزند زهرای اطهر است که می‌تواند حسین وار در شب عملیات رفتار کند.

شهید کاظمی می‌دانست که این عملیات حساس است. گروهک‌های کوموله در منطقه مشکلاتی را به وجود آورده بودند؛ اما هیچ یک از بچه‌ها حاضر نشدند منطقه را ترک کنند.

فردای آن روز، عملیات قادر انجام شد، کوموله ها منطقه را لو دادند. بچه‌ها با جان و دل در آن عملیات جنگیدند و ارتفاعات را آزاد کردند.

هنوز هم شب عاشورا یادآور حاجی است و ظهر عاشورا شهادت رهروان اباعبدالله (ع) را زنده می‌کند.

الآن درک می‌کنم آن روز نفهمیدم که بوی سیر نبوده و بوی سبزی گندیده نمی‌داد؛ آن بوی بهشت بود و آنان که آن روز به این فهم و درک رسیده بودند، شهید شدند

کی، کجا و چگونه شیمیایی شدید؟

عملیات والفجر 8 به پایان رسیده بود و روز یک شنبه 28 فروردین ماه 1367 بچه‌های تخریب به فاو آمده بودند تا منطقه را پاک‌سازی کنند. من با چند نفر از بچه‌ها رفتم تا گشتی در شهر فاو بزنیم. هواپیمایی آمد، بمبی شلیک کرد وقتی بمب به زمین اصابت کرد انفجاری رخ نداد تنها صدای پنچر شدن لاستیک ماشین می‌آمد و دیواری سفیدرنگ جلویمان ظاهر شد. مانند فواره مواد از سمت زمین به آسمان پاشیده شد و مانند قطرات آب بر چهره و بدن رزمندگان نشست. عراق حمله شیمیایی کرده بود و 400، 500 نفر مجروح و 11 نفر شهید شدند.

بوی سیر یا سبزی گندیده هم حس کردید؟

بله اول فکر کردیم که هوا مه آلود است اما بعد از چند لحظه، بوی سیر و سبزی گندیده تمام فضا را پر کرد. اما الآن درک می‌کنم آن روز نفهمیدم که بوی سیر نبوده و بوی سبزی گندیده نمی‌داد؛ آن بوی بهشت بود و آنان که آن روز به این فهم و درک رسیده بودند، شهید شدند و ما چون نتوانستیم بوی بهشت را تشخیص بدهیم، ماندیم تا به فهیم.

ماسک نداشتید؟

بله داشتم اما استفاده نکردم. یکی از بچه‌ها از شدت درد و سوزش بدن می‌نالید؛ ماسک هم نداشت. او را می‌شناختم و چون می‌دانستم متأهل است و یک فرزند هم دارد یاد چشمان منتظر کودکش افتادم و بلافاصله ماسکم را به صورتش زدم و او را با آمبولانس به عقب منتقل کردم.

از بهداری چند بطری آب و گاز استریل برداشتم و ریختم در جای ماسک که روی کمرم بود و برگشتم؛ گازها را با آب بطری‌ها خیس می‌کردم و به بچه‌هایی که ماسک نداشتند می‌رساندم. دوره بهیاری را گذرانده بودم و با چند پزشک در منطقه ماندم. باور دارم اگر دشمن به بمب‌های شیمیایی متوسل نمی‌شد هیچ وقت نمی‌توانست مقابل رزمنده‌های شجاع و از جان گذشته ما تاب بیاورد.

تفکر حاج احمد کاظمی عاشورایی بود

بعد از این که شیمیایی زدند، حالتان خراب نشد؟

من به همراه چند پزشک جزء آخرین کسانی بودیم که منطقه را ترک کردیم. وقتی به بهداری برگشتیم به سفارش یکی از دوستان که پزشک بود خود را به اورژانس معرفی کردیم. اسممان را در لیست مجروحان نوشتند. به شوخی گفتم: «نمردیم و جزو مجروحان هم شدیم.» سپس با آب و صابون شستشو دادند و لباس‌هایمان را عوض کردند. من به همراه چند تن از دوستانم برگشتیم سمت منطقه، اما در دست اندازهای جاده حالم به هم خورد و دوباره به بهداری برگشتیم. پزشک به محض دیدن حال و روز من عصبانی شد و گفت: «چه کسی بهش اجازه داده بره؟» سریع یک سرم به من زد تا دیگر نتوانم بروم. اما زدن سرم همانا و از هوش رفتن من هم همانا تا 8 روز بعد در بیمارستان امام حسین (ع) تهران چشم باز کردم.

یعنی در این مدت هیچ چیزی احساس نمی‌کردید؟

احساس می‌کردم یعنی درد تاول‌ها را حس می‌کردم، مخصوصاً زمانی که در هواپیما بودم وقتی حرکت می‌کرد تاول‌های کمرم خیلی درد می‌گرفت اما نمی‌توانستم بیان کنم.

در بیمارستان، چشمانم به مدت یک ماه نمی‌دید، بدنم از سر تا نوک پا تاول زده بود. از شدت درد به خودم می‌پیچیدم این وضعیت تا دو ماه ادامه داشت.

بعد از مجروحیت دیگر به جبهه بازنگشتید؟

دوباره و علی رغم میل خانواده‌ام عازم جبهه شدم و این بار به تیپ 63 خاتم‌الانبیا ملحق شدم و در عملیات مرصاد شرکت کردم.

بعد از بهبود در بیمارستان امام حسین (ع) دیگر جراحات اذیتتان نکرد؟

عوارض شیمیایی با کوچک‌ترین بیماری کم کم در بدنم نمایان شد به طوری که با یک سرماخوردگی از پای در می‌آمدم و باعث می‌شد مدت‌ها در بیمارستان بستری شوم. سال 79 بود که دکتر اصلانی با انجام آزمایشات و عکس‌برداری‌های مختلف علت آن را عفونت شدید ریه و اثر گاز خردل اعلام کرد و از همان زمان تحت درمان هستم؛ و هر سال چندین مرتبه در بیمارستان بستری می‌شوم.

انسان زمانی یاد خدا می‌کند که در تنگنا باشد و این تنگنا شب و روز با من است و نفس را تنگ می‌کند و دست‌هایم را به سوی خدا دراز می‌کنم و ناله‌هایم را با او در میان می‌گذارم

من کار کردن را دوست دارم و نمی‌خواهم مجروحیتم بر من غلبه کند. با اینکه بدنم ضعیف است و مشکلات زیادی دارم اما همیشه سعی کرده‌ام اراده قوی داشته باشم تا در کارهایم موفق شوم.

انسان زمانی یاد خدا می‌کند که در تنگنا باشد و این تنگنا شب و روز با من است و نفس را تنگ می‌کند و دست‌هایم را به سوی خدا دراز می‌کنم و ناله‌هایم را با او در میان می‌گذارم. این نعمت عطا شده را که یاد خدا را برای من زنده می‌کند، با هیچ چیزی عوض نمی‌کنم.

این جانباز سخن گفتن را به سختی ادامه می‌دهد و می‌گوید تا همین جا کافی است، اما از او می‌خواهیم تا سخنی با خوانندگان بخش فرهنگ پایداری تبیان داشته باشد:

برای اینکه هشت سال دفاع مقدس را بین مردم فرهنگ سازی کنیم باید شجاعت‌ها و دلاوری‌های مردانی همچون حاج احمد کاظمی، حسین خرازی، شهید همت، شهید صیادشیرازی و امثال آن‌ها را به نمایش بگذاریم تا مردم به خصوص نسل جوان کشورمان که اطلاع چندانی از سال‌های حماسه ندارند، این شهیدان را الگوی خود قرار دهند.

مصاحبه: سامیه امینی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


مطالب مرتبط:

 تهران شهر سنگرها می‌شود

 حزن و سرور

 نه ترسوییم، نه محافظه کار