لحظههای آخر قاسم (ع) در آغوش عمو
قاسم به میدان می رود.چون كوچك است،اسلحهاى كه با تن او مناسب باشد،نیست. ولى در عین حال شیر بچه است، شجاعتبه خرج مىدهد،تا اینكه با یك ضربت كه به فرقش وارد مى شود از روى اسب به روى زمین مىافتد.امام حسین (ع) با نگرانى بر در خیمه ایستاده است، مثل اینكه انتظار مىكشد. ناگهان فریاد«یا عماه»در فضا پیچید.
عموجان من هم رفتم،مرا دریاب!مورخین نوشتهاند حسین (ع) مثل باز شكارى به سوى قاسم حركت كرد.كسى نفهمید با چه سرعتى بر روى اسب پرید و با چه سرعتى به سوى قاسم حركت كرد.
عده زیادى از لشكریان دشمن(حدود دویست نفر) بعد از اینكه قاسم روى زمین افتاد، دور بدن این نوجوان را گرفتند براى اینكه سرش را از بدن جدا كنند. یك مرتبه متوجه شدند كه امام حسین (ع) به سرعت مىآید. مثل گله روباهى كه شیر را مىبیند فرار كردند و همان فردى كه براى بریدن سر قاسم پایین آمده بود، در زیر دست و پاى اسب هاى خودشان لگدمال و به درك واصل شد.آن قدر گرد و غبار بلند شده بود كه كسى نفهمید قضیه از چه قرار شد. دوست و دشمن از اطراف نگران هستند. تا غبارها نشست، دیدند امام حسین (ع) بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.
فریاد مردانه امام حسین (ع) را شنیدند كه فرمود: فرزند برادرم! چقدر بر عموى تو ناگوار است كه فریاد كنى و عموجان بگویى و نتوانم به حال تو فایدهاى برسانم،نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتى كه به بالین تو مىآیم كارى از دستم بر نیاید.
چقدر بر عموى تو این حال ناگوار است. راوى گفت:
در حالى كه سر قاسم به دامن امام حسین (ع) است،از شدت درد، پا را محكم به زمین مىكوبد. در همین حالفریادى كشید و جان به جان آفرین تسلیم كرد.
وقتى كه قاسم مىخواست به میدان برود، از ابا عبد الله خواهش مىكند، ابا عبد الله دلش نمىخواهد اجازه بدهد. وقتى كه اجازه مىدهد، دستبه گردن یكدیگر مىاندازند، گریه مىكنند تا هر دو بی حال مىشوند.
اینجا منظره بر عكس شد،یعنى اندكى پیش،امام حسین (ع) و قاسم را دیدند در حالى كه دستبه گردن یكدیگر انداخته بودند ولى اكنون مىبینند امام حسین (ع) قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دست هایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: جوانه های ایرانی
مطالب مرتبط:
علی اکبر(ع) ،شبیه ترین فرد به پیامبر(ص)
فطرس، فرشتهی آزاد شده به دست امام حسین(ع)