تبیان، دستیار زندگی
نویسنده و كارگردانی جوانی كه در 10 سال اخیر دست به تجربه‌های متفاوتی زده، به در و دیوار زده، آزمون‌وخطا كرده و تردید و یقین كرده، حالا به نظر می‌رسد مسیر درستش را پیدا كرده است؛ از اجرای متعارف و معمولی نمایشنامه‌یی كلاسیك (مهاجران اسلاومیر مروژك، 1384)،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قتل های آشنا در یك نمایش نو‌آر

نگاهی به نمایش عامدانه، عاشقانه، قاتلانه


نویسنده و كارگردانی جوانی كه در 10 سال اخیر دست به تجربه‌های متفاوتی زده، به در و دیوار زده، آزمون‌وخطا كرده و تردید و یقین كرده، حالا به نظر می‌رسد مسیر درستش را پیدا كرده است؛ از اجرای متعارف و معمولی نمایشنامه‌یی كلاسیك (مهاجران اسلاومیر مروژك، 1384)، تا اجرای مدرن نمایشنامه كلاسیكی دیگر (خانه عروسك هنریك ایبسن، 1385)، از بازی‌های كلامی و فرمی نور و سایه با الهام از نوشته‌ها و زندگی صادق هدایت (سایه‌روشن، 1382، كه سال بعد با تغییراتی بار دیگر با عنوان خواب سیاه اجرا شد) تا واگویه‌های حدیث‌نفس‌گونه (خواب‌های خاموشی، 1389) و این آخری (ترانه‌هایی برای سایه، 1390) كه یك نمایش تجربی به‌شدت فرمال و اولترا- انتزاعی به شیوه برخی از نمایش‌های سرگیجه‌آور و دیوانه‌كننده انتزاعی مشابه سال‌های اخیر بود در طول یك دهه از كارنامه ساناز بیان اتفاق افتاده است.

نمایش عامدانه، عاشقانه، قاتلانه

از این میان، دستاوردی كه برای او مانده تعدادی تصویرسازی‌های موفق با نور و سایه و در مواردی كاربرد مناسب پروجكشن در صحنه بوده است. آن دست‌وپا زدن‌ها اكنون در نمایش سه‌اپیزودی اما پیوسته عامدانه، عاشقانه، قاتلانه كه در تالار شمس بر صحنه است تا حد زیادی به ثمر رسیده و دیگر از ذوق‌زدگی‌های لحظه‌یی در آن خبری نیست. این عنوان سه‌بخشی حتما برای توضیح سه‌اپیزودی بودن نمایش به كار رفته و به نوعی یكی از تم‌های هر یك از اپیزودها را توضیح می‌دهد، اما به نظر می‌رسد كه همان تك‌عنوان قاتلانه نام مناسب‌تر، بدیع‌تر و كوبنده‌تری برای این نمایش تكان‌دهنده است.

قاتلانه یكی از معدود نمایش‌های یكی‌دو سال اخیر است كه برخلاف جریان غالب و رایج در تئاتر ما – كه انباشته از متن‌های انتزاعی و بی‌معنی و چرم‌شیری است – متنی باسروته دارد كه معلوم است از چه می‌گوید و چه می‌گوید. از آن متن‌هایی است كه وقتی اجرایش را می‌بینم به صحنه خیره می‌شوم و گوش‌هایم را تیز می‌كنم و آرزو نمی‌كنم‌ ای كاش پشتی صندلی بلندتر از صندلی‌های رایج سالن‌های تئاتر ما بود كه می‌شد سر را بر آن گذاشت و خوابید؛ و چون چنین امكانی وجود ندارد و ناچارم سر خسته و پریشان و انباشته از جمله‌های بی‌سروته را كه «درام» و داستان و روایت در آنها گم شده روی گردن به شكل عمودی نگه دارم، احساس می‌كنم مخچه‌ام منجمد شده و پس از خروج تلوتلوخوران و منگ از سالن، دلم می‌خواهد خودم را به خانه برسانم و با سردرد بخوابم. قاتلانه متنی سنجیده دارد بر اساس سه پرونده آشنای قتل در سال‌های اخیر كه قاتلان آنها زن بوده‌اند؛ سه پرونده‌یی كه جامعه كنجكاوی بسیاری درباره آنها نشان داد و نویسنده تلاش بسیار كرده ضمن تداعی كردن آن ماجراهای واقعی، با تغییراتی در وقایع، دیدگاه خود را نیز در روایتش وارد كند. این دیدگاه، بیش از آنكه فمینیستی باشد، انسانی است. متهمان پرونده‌های اول و دوم اعدام شدند و سومی پس از هشت سال آزاد شد. زن اول آدمی عامی از فرودستان جامعه بود كه نیاز مالی او را تبدیل به یك قاتل زنجیره‌یی كرد و خودش هم اتهامش را پذیرفت. دومی خود را یك عاشق معرفی می‌كند كه مركز پرونده‌یی جنایی شد؛ پرونده‌یی كه برخی از جزییات مهمش مبهم ماند و در حالی كه متهمش گاهی – جنون‌آمیز یا مجنون‌نما - اتهامش را پذیرفت و گاهی رد كرد در نهایت اعدام شد. سومی هم مثل دومی زنی از طبقه متوسط، اما متهمی مدعی قتل برای دفاع از ناموس خود در برابر مردی متجاوز بود كه سرانجام آزاد شد. فارغ از ابهام‌های دو پرونده اخیر، متن نمایشنامه با وام گرفتن از این ماجراها روایت خودش را دارد.

قاتلانه یكی از معدود نمایش‌های یكی‌دو سال اخیر است كه برخلاف جریان غالب و رایج در تئاتر ما – كه انباشته از متن‌های انتزاعی و بی‌معنی و چرم‌شیری است – متنی باسروته دارد كه معلوم است از چه می‌گوید و چه می‌گوید.

این یك موشكافی جنایی برای برملا كردن معمای قتل‌ها نیست؛ استفاده‌یی نمایشی با جهت‌گیری اجتماعی و انسانی به عنوان یك هشدار است. بارقه‌ها و عناصری از مابه‌ازاهای واقعی‌شان را دارد اما شخصیت مستقل نمایشی آنها هم به شكل دقیقی پرداخته شده و بازیگران با مهارت آنها را اجرا كرده‌اند. فروغ قجابگلی زن عامی – نسرین - را آدمی صادق و رنجدیده نمایش می‌دهد كه نمی‌توانیم همچون یك قاتل زنجیره‌یی محكومش كنیم. نسیم ادبی زن دوم – ژاله - را با قدرتی خیره‌كننده، شخصیتی با همان دوگانگی آشنای مابه‌ازای واقعی پرونده جنجالی سال‌های اخیر بازآفریده؛ زنی تواما عاشق/ قربانی. هنگامی كه او قرار است از عشقش بگوید، چهره‌اش شروشور و چشمانش لهیب شرربار یك زن فیلم‌نوآرها را دارد كه بسیار متناسب با این «نمایش نوآرِ» روی صحنه است. و بهاره رهنما با تسلطی مثال‌زدنی یكی از متفاوت‌ترین نقش‌های كارنامه‌اش را با اجرای نقش سودابه عرضه می‌كند. او كه بیشتر با نقش‌های شوخ‌وشنگش به یاد می‌آید و حتی وقتی نقش زنان غمگین و شكست‌خورده را بازی می‌كند طنز و شیرینی ذاتی‌اش از نقش هم بیرون می‌زند، اینجا تلخی متن مانع آن اتفاق می‌شود. اما كاركرد همان شیرینی ذاتی و طنز رسوب‌كرده بر چهره و نگاهش، در اوج تراژدی‌ای كه او راوی‌اش است، اینجا وجه قربانی بودن این زن را برجسته كند. كار فوق‌العاده دیگری كه رهنما در این نمایش كرده، جلوه‌یی دیگر از توانایی‌های او را نشان می‌دهد: كار با لحن صدا. زنی كه او نقشش را بازی می‌كند اهل تهران است و چون هشت سال در زندانی در جنوب مانده به دلیل همنشینی با زنان آن منطقه حرف زدنش عوض شده. اما او به جای اینكه طبق روش رایج «لهجه» شهرستانی بگیرد، هوشمندانه «لحن» شهرستانی به صدایش داده كه دشوارتر است و حاصلش بسیار خوب از كار درآمده است.

نمایش عامدانه، عاشقانه، قاتلانه

نمایش نوآر هشداردهنده و غافلگیركننده قاتلانه، در حالی كه در تئاتر این سال‌ها اغلب نویسندگان و كارگردان‌ها گرایش به خنده گرفتن از تماشاگران از طریق شوخی‌های جنسی و سیاسی یا به هر شكل دیگری را دارند و گاهی حتی سعی می‌كنند تراژدی‌ها را نیز به كمدی تبدیل كنند، در متن و اجرا به ذات تراژیك ماجراها پایبند می‌ماند و به جای خنده بر لب، بغضی در گلو و شاید نم اشكی بر چشم بیننده می‌نشاند. خنده خیلی ملایمی هم اگر گاهی هست، تلخندی است، زهرخندی است حاصل تضاد و تناقض قرار گرفتن معصومیتی ویران‌شده بر متن خشونتی بی‌رحم. در پایان هم با اینكه به نظر می‌رسد با آزاد شدن قاتل سوم – با آن میزانسن و اجرا و ظاهرا باز شدن لابیرنتی كه آدم‌ها در آن گرفتار بوده‌اند – چنین تصور می‌شود كه نویسنده/ كارگردان هدف كاتارسیس دارد، اما جمله‌های آخر، مانع از خوش‌خیالی و آرامش تماشاگر می‌شود. سودابه (رهنما) می‌گوید آزاد شده اما به خانه نزد شوهر و فرزندانش نمی‌رود، چون می‌داند – و می‌گوید – كه هیچ چیز دیگر به دوران پیش از آن حادثه قتل برنمی‌گردد. آن حادثه زندگی او را برای همیشه دگرگون كرده و تبرئه شدن و آزادی از زندان هم چیزی را عوض نمی‌كند و از او اعاده حیثیت نمی‌شود. او دیگر یك زن عادی بدون پیشینه نیست. این زنان، از نسرین كه می‌پذیرد یك قاتل زنجیره‌یی است كه عامدانه دست به قتل زده، تا ژاله كه هنوز معلوم نیست قاتل بوده یا نه، و این سومی كه ناخواسته دست به قتل زده، از نگاه نویسنده/ كارگردان قربانی‌اند. نسرین و ژاله و سودابه نمایش قاتلانه موقعیت شخصیت‌های خطاكار قربانی درمانده فیلم‌ نوآرها را دارند كه هر چه هم تلاش می‌كنند بیشتر فرو می‌روند؛ آخرش هم یا نابود می‌شوند یا به مسیری به سوی نابودی ادامه می‌دهند یا عامدانه و از سر استیصال خود را به كام مرگ پرتاب می‌كنند. وضعیت سودابه در پایان نمایش، شبیه وضعیت جیمز آلن (پل میونی) در نوآر مشهور من یك فراری از دسته زنجیری‌ها هستم (مروین لروی، 1932) است كه ظاهرا آزاد است اما نگران و سرگشته، هراسان و رو به دوربین/ تماشاگر/ جامعه از ناامیدی‌اش می‌گوید، برمی‌گردد و می‌رود تا در دل تاریكی شهر گم شود.

نمایش عامدانه، عاشقانه، قاتلانه

اجرا و میزانسن و طراحی نور و صحنه نیز متناسب با عنوان «نوآر» است. این چارچوب‌های فلزی متحرك كه شیشه‌هایی در قاب آنها قرار گرفته كاركردی چندگانه دارند. به تعبیری هزارتویی می‌سازند كه آدم‌ها در آن گرفتارند. از سوی دیگر دیواری برای حبس كردن هستند و شیشه‌یی بودن آنها هم ماهیت عریان‌كننده دنیای معاصر را القا می‌دهد. از نگاهی دیگر هر كدام از این قطعه‌ها در مقیاسی كوچك حكم دكور شهری با ساختمان‌های بلند را دارند كه نورپردازی موضعی و فضای تیره‌وتار صحنه، سایه‌روشن‌های دلگیر فیلم‌ نوآرها را به یاد می‌آورد. شخصیت خبرنگار نمایش هم به تعبیری معادل كارآگاه/ خبرنگارهای نوآرهاست. و به یك تعبیر نماینده جامعه. با همان كنجكاوی‌ها و دلسوزی‌ها و حتی فاصله‌گرفتن‌ها. جامعه‌یی كه پرس‌وجو می‌كند، ظاهرا دل می‌سوزاند اما از اینكه خودش از مركز چنین فجایع تراژیكی دور است احساس رضایت می‌كند و ماجرا برایش حكم سرگرمی را دارد. او نماینده جهان رسانه‌یی معاصر هم هست؛ همان كه باعث می‌شود دیوارهای دنیای قاتلانه، دیوارهایی شیشه‌یی باشد كه چیزی در پس آنها پنهان نمی‌ماند. روزنامه‌ها و حروف نقش‌بسته و ریخته‌شده بر كف صحنه هم بر همین نكته تاكید دارد (با آن برگ‌های خزان‌زده كه وجه دیگری از تلخی فضا را القا می‌كند). از آن زیباتر و هوشمندانه‌تر، بسته‌های كوچك و بزرگ روزنامه روی صندلی‌های سه طرف صحنه است كه گویی تماشاگران این سیاه‌آباد هستند (به یاد بسته‌های روزنامه و چارلز فاستر كین روی آنها در آن عكس معروف تبلیغاتی همشهری كین ارسن ولز هم افتادم.) . این همان صندلی‌هایی هستند كه باید تماشاگر زنده و آگاه، این شب‌ها بر آنها بنشیند اما شاید جاذبه نمایش‌های انتزاعی و بی‌معنی و سرگیجه‌آور – ولی پردنگ‌وفنگ اسم‌ورسم‌دار – باعث شده این صندلی‌ها خالی بماند كه البته خوشبختانه چنین استفاده خلاقانه‌یی از آنها شده است. قطعا اگر این نمایش به اندازه گنجایش صندلی‌های چهار طرف صحنه تماشاگر داشته باشد، آن وقت میزانسن و اجرا هم باید كمی تغییر كند كه چنین تغییری دور از دسترس نیست. در آن صورت – و همین حالا هم – كه بیشتر از یك ضلع صحنه استفاده می‌شود، كاربرد دیواره‌های و قاب‌های فلزی و شیشه‌های درون آنها به كمك آینه‌های قدیِ انتهای صحنه كه همه در خدمت تاكید بر وجه منشوری واقعیت هستند و هر تماشاگری بسته به جایگاه و موقعیتش وجه خاصی از آن را می‌بیند، جلوه عام‌تر و گسترده‌تری خواهد یافت.

در پایان این یادداشت درباره نمایشی یك‌دست زنانه، مایلم به كار كسی هم اشاره كنم كه معمولا در نقدهای تئاتر اشاره‌یی به او نمی‌شود چون بخش از متن و اجرا نیست. عكس‌های آوا كیایی از نمایش قاتلانه فوق‌العاده‌اند.

این عكاس جوان كه علاوه بر عكاسی تئاتر در زمینه‌های اجتماعی و خبری هم كار می‌كند (و شاید زمینه‌های دیگری كه خبر ندارم)، عكس‌هایی از قاتلانه گرفته كه مثل خود نمایش، تكان‌دهنده و تاثیرگذار و تامل‌برانگیزند و البته فارغ از جنبه‌های محتوایی، عكاسانه و هنرمندانه‌اند.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع : روزنامه اعتماد / هوشنگ گلمكانی