یاد سایه
علی دهباشی مدیر مجله بخارا: امیرهوشنگ ابتهاج که بعدها نام شاعری سایه را برای خود برگزید در 6 اسفند 1306 چشم به جهان گشود. او خیلی زود به یکی از قلههای غزلسرائی در شعر معاصر تبدیل شد ، چنان که شهریار درباره او گفت : «سایه تمام غزل بعد از من است». او سرودن غزل را در کنار سرودن شعر در قوالب دیگر سنتی تجربه کرد همچنین نمونههای موفقی نیز از شعر نو سرود . گواه این مدعا چاپ مکرر مجموعه اشعار وی در طی این سالیان است. در میان سالهای 1351 تا 1357 نیز که به عنوان سرپرست موسیقی ایرانی در رادیو فعالیت داشت خدمات بسیاری به موسیقی کرد و چهرههای شاخصی را نیز در این حوزه شناساند. کسانی که بعدها خود پرچمداران این شاخه از موسیقی شدند ضمنا با تشکیل گروه موسیقی «شیدا» و «عارف» در رادیو و سپس تأسیس «کانون چاووش» همراه با بزرگان موسیقی ایران نقش موثری در ارتقاء ذوق موسیقی مردم ایران ایفا کرد . تصحیح دیوان حافظ نیز برگ درخشان دیگریست در زندگی حرفهای این شاعر بزرگ روزگار ما . او با درک اصول جاری در بلاغت و جمالشناسی حافظ و شناخت سبک وی تصحیح دقیقی از دیوان این شاعر ارائه کرده و در اختیار علاقمندان شعر او گذاشته است.
پیام محمود دولت آبادی:آقاى ابتهاج عزیز و ارجمند ! بخت یار نبود تا درمحضر جناب شما باشم، ببینمتان وسلام كنم ؛همچنین دوستانِ گرامىِ حاضر در آن جمع خاصّ را، و این عمیقاً به تأسّف دچارم مىكند. پس ضمنِ درود قدرشناسانه به شما پیشانیتان را از همین دوسلدورف مىبوسم و ارادت هنرجویى خود از شما را بیان مىدارم و مىگویم كه من، محمود، نه فقط با غزلها و مهربانىهاىتان همیشه با شما بودهام، بلكه هركجا بوده و باشم ،حافظِ به سعى سایه ، بر دیده چشمهاى من بوده است و هست .
دیدنِ روى تو را دیده ى جان بین باید
وین كجا مرتبه چشم جهان بینِ من است
بخشی از متن دکتر شفیعی کدکنی: در طول چهل و اندی سال دوستی از نزدیک و خوشبختانه بسیار نزدیک، هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد، در میان صدها دلیلی که به عظمت او میتوان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. باز هم از همان فرمول دشمنتراشانه خودم استفاده میکنم و میگویم: متجاوز از نیم قرن است که نسلهای پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظههایشان را از شعر سایه سرشار کردهاند. و امروز اگر آماری از حافظههای فرهیخته شعر دوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر هیچ یک از معاصران زنده نمیتواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصرعهای شعر او در حکم امثال سایره درآمده است و گاه گاه در زندگی بدان تمثل میشود. از همان حدود شصت سال پیش که در نوجوانی سرود:
روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگرانی من و توست
تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه میکند :
یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهیم
چندین هزار امید بنیآدم است این
بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفتهاند. دیر زیاد آن بزرگوار خداوند...
سایه : خوب است که آدم ببیند پشت سرش چه میگویند. البته باید این را در نظر بگیریم که به هر حال وقتی من اینجا نشستهام، یک مقدار تعارفات هم در این حرفها هست. دربست این حرفها را نپذیریم. بعد از روز واقعه معلوم میشود، بعضی از دوستان میدان وسیعتری پیدا میکنند برای تاخت وتاز و حق هم دارند. شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند.
یلدا ابتهاج دختر هوشنگ ابتهاج: کار خیلی سختی است که آدم از عزیزترین چیزی که در زندگیاش دارد صحبت کند. معمولاً این کار، کار من نیست ولی به هر جهت قبول کردم که صحبت کنم. برای من سایه طبیعتاً در درجه اول پدر هست . من سالهای زیادی از زندگیام را به او فکر میکردم، دوستش دارم و نوشتههایش همیشه برای من خیلی مهم بوده، همیشه خیلی برایم جدی بوده. جایی فکر کردم که باید سایه و پدر را از هم جدا کنم برای این که علاقه دختر به پدر چیز دیگری است و خیلی هم به من گفتهاند که تو با تعصب و وسواس زیادی پدر را میبینی و دربارهاش حرف میزنی. شاید زمانی این کار را کردهام ولی سالهاست به این نتیجه رسیدهام که پدر و سایه هر دو برای من یکی هستند. هر دو برای من انسانی هستند که خیلی دوستشان دارم و بودنم را، همه چیزم را از او میدانم.همیشه در دلم به این فکر کردهام که خب سالهای گذشته، از بچگی تا الآن سایه در سکوت، در سایه بودن کار خودش را کرده، همیشه جای خودش را داشته و برای ما جای ویژهای را دارد. ولی به این نتیجه رسیدم که شعر سایه برای مردم ایران خیلی عزیز است، خیلی دوستش دارند. ولی خودِ سایه از شعرش خیلی بهتر است. به کسانی که همیشه خواستهاند به نوعی او را ببینند و از من خواستهاند که واسطه باشم، گفتهام که خودش از شعرش خیلی بهتر است.
هوشنگ ابتهاج: به همه خانمها و آقایان سلام میکنم. مثل این که این دفعه دوم است. این روزها یک چیز تازهای دارد رسم میشود. مردهها زنده میشوند. یک بابایی در سردخانه دوباره بعد از به دار کشیدن زنده شده. حالا هم در این مراسم که باید در غیاب من صورت میگرفت خود صاحب عجله دارد صحبت میکند. سومیاش چه خواهد بود؟ به هر صورت، این هم مغتنم است. خوب است که آدم ببیند پشت سرش چه میگویند. البته باید این را در نظر بگیریم که به هر حال وقتی من اینجا نشستهام، یک مقدار تعارفات هم در این حرفها هست. دربست این حرفها را نپذیریم. بعد از روز واقعه معلوم میشود، بعضی از دوستان میدان وسیعتری پیدا میکنند برای تاخت وتاز و حق هم دارند. شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند. آدمهای ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها بیخود زحمت میکشند که نکتههایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست. ولی خوب من موافقم و این روزها هر چه گفتم از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. تنها توفیق من است و تنها چیزی است که میتوانم به آن ببالم. باقی فرعِ قضیه هست. یک مهارتهایی هست که آدمها در طول زمان کسب میکنند و هر مهارت هم در جای خودش قیمتش از بقیه مهارتهاست. در زمستان سرد شما به یک اتاق گرم احتیاج دارید، آن استاد حلبیساز که با چند تا ضربه به لوله خرطومی یک لوله بخاری برای شما درست میکند، با زاویههای لازم، این کار در آن لحظه از هزار تا دیوان شعر مهمتر است. مهارتها قابل کسب است، آن چیزی که گوهر اصلی است، آن قیمت دارد . خوش به حال کسانی که میتوانند این مهارتها را تا آن جا که ممکن است حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز با ارزش باشد وگرنه چیزی است . به حضور شما عرض کنم، منِ از پشت کوه آمده چیزی ندارم که بگویم. به هر حال خیلی ممنونم از همه.
بخش ادبیات تبیان
منبع: مهر