تبیان، دستیار زندگی
نخستین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی حافظ به بررسی ساختاری غزل‌هایی از حافظ اختصاص داشت که با حضور سعید حمیدیان، نویسنده کتاب «شرح شوق»، در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بررسی ساختاری غزل‌های حافظ


نخستین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی حافظ به بررسی ساختاری غزل‌هایی از حافظ اختصاص داشت که با حضور سعید حمیدیان، نویسنده کتاب «شرح شوق»، در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

بررسی ساختاری غزل‌های حافظ

چگونه می‌توان شیوه‌ استنباط محتوا را از طریق تحلیل عناصر شعر حافظ به جویندگان و مخاطبان شعر او آموخت و تجزیه و تحلیل‌های ساختاری غزل‌های حافظ تا چه حد ما را به دریافت شعر حافظ نزدیک می‌کند؟ برخی از پژوهشگران و حافظ‌شناسان با این پرسش مواجه‌اند و دکتر حمیدیان نیز در این جلسه غزل‌هایی از حافظ را بر پایه‌ی تجزیه و تحلیل ساختار هر شعر و بررسی پیوندهای اجزای شعر، از ساختار معنایی و مضمونی ابیات گرفته تا عناصر بیانی همچون تشبیهات، نماد‌ها و به طور کلی تصاویر و بن‌مایه‌ها بررسی کرد.

صحبت‌های دکتر سعید حمیدیان در پی می‌آید:

مباحثی که طرح می‌شود مبتنی بر‌ همان روشی است که در کتاب «شرح شوق» در پیش گرفته‌ام. در ابتدا صورت مساله را عرض می‌کنم، یعنی آن چیزی که مورد اختلاف نظر میان دوستداران و پژوهندگان شعر خواجه‌ی شیراز است. مساله از این قرار است که غزل خواجه چگونه تشکل پیدا می‌کند؟ آیا این غزل‌ها به این صورت بوده است که شاعر یک بیت را شروع کرده و از موضوعی به موضوع دیگر رفته است، بدون آن‌که ارتباطی بین بیت‌های غزل وجود داشته باشد؟ من البته این را انکار نمی‌کنم. در کتاب «شرح شوق» هم انکار نکرده‌ام که غزل خواجه نقطه‌ی اوج تنوع مضامین در درون هر غزل است. به این معنا که تنوع مضامین را نمی‌توان انکار کرد، اما در مقاله‌ای که در سال 73 نوشتم، تحت عنوان «بحثی در ساختار غزل فارسی»، غرضم پیگیری سیر تنوع مضامین در درون غزل از نخستین روزگاران نضج غزل در تاریخ شعر فارسی و بعد از آن بود.

نمونه‌هایی از قرن‌های 5 و 6 و 7 به دست داده بودم تا به غزل خواجه برسد. در این‌ها تنوع مضمون را دنبال کردم و به این نتیجه رسیدم که تنوع مضمون رسم رایج در شعر نبوده است. در غزل‌های متقدم گه‌گاهی از یک مضمون به مضمون دیگر می‌رفتند. این سیر ادامه پیدا می‌کند و زیاد می‌شود. به طوری که در قرن 7 به‌نظر می‌رسد که غزل فارسی نوعی پذیرش نسبت به این تنوع را بیش از پیش نشان می‌دهد تا روزگار خواجه که در نیمه‌ی دوم قرن هشتم هجری است.

شعر حافظ هم کمیت تنوع دارد و هم کیفیت

بعضی‌ها معتقدند که این تنوع فقط در شعر حافظ بروز کرده است، اما من در آن مقاله نشان دادم که در‌ همان روزگاران ابتدای غزل فارسی این یک رسم شناخته‌شده بوده، اما رسم رایج نبوده است. سخن در این است که آیا یک غزل و یک شعر، می‌تواند از ابیاتی متشکل بشود که ارتباطی با هم نداشته باشند؟ بعضی‌ها این را پذیرفته‌ و گفته‌اند که در سبک تنوع در غزل، ابیات چندان ارتباطی با هم ندارند. در این‌جا می‌توان پرسید که آیا امکان دارد که یک اثر هنری از اجزای پراکنده تشکیل بشود؟ من گمان نمی‌کنم، اگرچه در این مساله گفتنی بسیار است. اتفاقا در شعر حافظ هم کمیت تنوع داریم و هم کیفیت آن را. پس باید دید چند درصد یا چه تعدادی از غزل‌های حافظ دارای تنوع مضامین است؟ چون حافظ غزل‌هایی هم دارد که کاملا مرتبط‌اند. بعضی‌ها این کمیت را تا 80 و 90 درصد برآورد کرده‌اند، اما من در طول سال‌هایی که با غزل خواجه سر و کار داشته‌ام، حداکثر چیزی که برایم مسجل شده، 40 و چند درصد، یا بگیریم 50 درصد است، یعنی نیمی از غزل‌های خواجه. تازه در این‌جا می‌رسیم به کیفیت تنوع. آیا تنوع زیاد است یا کم است؟ من در بررسی و آمارگیری به قصد رعایت احتیاط که نگویند می‌خواهد آمار دلخواه خود را بیش‌تر جلوه بدهد، حتا آن غزل‌هایی را که تنها یک بیت آن تنوع مضمونی داشته است، جزو غزلیات متنوع حساب کرده‌ام و به 40 و چند درصد رسیده‌ام. پس باید پرسید که این 80 تا90 درصد از کجا آمده است؟

سۆال اصلی این است که آیا یک اثر هنری و در این‌جا شعر و بخصوص غزل، می‌تواند از اجزای پراکنده تشکیل بشود؟ من چنین چیزی را قبول نمی‌کنم و در پاسخ به کسانی که اصرار می‌کنند ابیات شعر ممکن است با هم ارتباط نداشته باشند، می‌گویم یک اثر هنری الزاما باید ساختار خاص و خط و ربط خاص خودش را داشته باشد. آیا خواجه این‌گونه شعر گفته که هرچه پیش آید، خوش آید؟ این چیزی است که من نمی‌پذیرم، اما این را هم بگویم که از آن‌جا که کار پیچیده‌ای است و مستلزم تأمل زیاد در دیوان حافظ است، ممکن است ما به آن ساختار و روابط اجزای شعر دست پیدا نکنیم. ولی این بدان معنا نیست که حافظ بی‌هوا ابیاتی را مثل مُهره‌های تسبیح که روی نخ می‌اندازند، سروده و به شعر خاتمه داده باشد. کتاب «شرح شوق» نشان می‌دهد که این‌چنین نیست و نمی‌توان گفت که بیت‌ها هیچ ربطی به کل غزل ندارند. من در آن کتاب دلایل خود را بیان کرده‌ام.

آیا خواجه این‌گونه شعر گفته که هرچه پیش آید، خوش آید؟ این چیزی است که من نمی‌پذیرم، اما این را هم بگویم که از آن‌جا که کار پیچیده‌ای است و مستلزم تأمل زیاد در دیوان حافظ است، ممکن است ما به آن ساختار و روابط اجزای شعر دست پیدا نکنیم. ولی این بدان معنا نیست که حافظ بی‌هوا ابیاتی را مثل مُهره‌های تسبیح که روی نخ می‌اندازند، سروده و به شعر خاتمه داده باشد.

آسان نمودن عشق در شعر نخستین خواجه

در این‌جا چند غزل انتخاب کرده‌ام تا به ساختار آن‌ها نظر بیندازیم. اتفاقا اختلاف نظر من با دیگر حافظ‌پژوهان که می‌گویند ممکن است که بیت‌های غزل خواجه ارتباطی با هم نداشته باشند، از‌ همان غزل اول آغاز می‌شود. غزل نخستین دیوان خواجه چنین است: «الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها». خواجه در بیت آغازین از آسان نمودن عشق در ابتدا و وقوع مشکلات بعد از آن سخن می‌گوید. آیا ابیات پس از آن بی‌ارتباط با این بیت آغازین است؟ به گمان من تشکل این غزل از نوعی است که شاعر در مطلع غزل یک چیز را بیان می‌کند و ابیات بعد تحت شمول آن موضوع است. این یک الگو از چند الگوی شعر حافظ است. بیت‌های بعدی این غزل هر کدام یک وجه از آن مشکل بزرگ را بیان می‌کند و به هیچ‌وجه بی‌ارتباط با آن بیت آغازین نیست. وقتی در بیت دوم می‌گوید: «به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طره بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاده در دل‌ها» صحبت از خون دل خوردن خود می‌کند. این دنباله‌ی‌ همان مشکلی است که در بیت اول آمده است.

خواجه در این بیت صحبت از نافه‌گشایی از زلف معشوق می‌کند. گشودن نافه کار ظریف و دشواری است و کار هر کسی نیست. در این‌جا مشکل را به این صورت بیان می‌کند که در انتظار بویی هستم که صبا با وزیدن به زلف معشوق می‌آورد. شاعر این کار را به گشودن نافه‌ی خوش‌بوی مشک از دل آهو ماننده کرده است. بلافاصله هم صحبت از این می‌کند که در آرزوی این هستم که صبا بیاید و به زلف تو بوزد و بوی خوش زلف تو را به من برساند. از تاب خود همین زلف است که خون در دلم افتاده است. شاعر از موضوعی صحبت می‌کند که تا در آن تأمل می‌کنی، بلافاصله خودش را از چشم ما می‌دزدد و ضلع دیگر آن به چشم می‌آید و امکان این را که به قدر کافی در وضعیت قبل تأمل کنیم، از ما می‌گیرد. این هم یک وجه مشکل است. شاعر از مشکلاتی که آن وضعیت را ایجاد کرده، سخن می‌گوید. این کم مشکلی است؟ به گمان من مشکل بزرگی در عالم معرفت است. عرفان چیزی نیست که راحت در برابر اذهان و چشم و دل ما قرار بگیرد. «تاب» هم یک کلمه‌ی چندوجهی است. هم معنی «گردش» دارد و هم معنی «به تاب افتادن» (یعنی: خشم). این‌ها هم حکایت از آن مشکل دارد.

پیر مغان، پیر آرمانی یا ذهنی یا اسطوره‌یی حافظ است

بیت بعد از امر پیر مغان سخن می‌گوید. پیر مغان پیر آرمانی یا ذهنی یا اسطوره‌یی حافظ است و منتهای آمال اوست. این پیر به‌غیر از پیران زمان خواجه است که حافظ میانه‌ای با آن‌ها نداشته و ارزیابی که از کار آن‌ها می‌کند، این است: «ما را به رندی افسانه کردند / پیران جاهل شیخان گمراه». حافظ در آن بیت می‌گوید که به می‌ سجاده را رنگین کن. آیا این امر کمی است؟ سجاده نماد قداست و پاکی در نماز است. چگونه آن را به می‌ آلوده کند؟ خواجه در این‌جا شاید به یک مبالغه متوسل می‌شود و می‌گوید حتا اگر به تو بگویند سجاده را به می‌ رنگین کن، بپذیر. دستور پیروی از فرمان پیر مغان باز یکی از دشواری‌هاست. سجاده به می‌ رنگین کردن البته 200- 300 سال پیش از حافظ نیز در شعر فارسی آمده است و سنت درازی دارد. به هر حال، آلودن این دو (سجاده و می‌) یعنی پیوند دادن شریعت با عشق.

مشکل بعدی چنین است: «مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم / جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها». منزل جانان منتهای هر کسی است. یعنی با «او» بودن و در ساحت و پیشگاه او بودن که در این‌جا به «منزل جانان» تعبیر شده است. می‌گوید هنگامی که در ساحت او هستم، امنیتی ندارم. چون به من نهیب می‌زنند که از این حال خویش بیرون بیا. چون تمامی حالات و آنات عارف این‌گونه نیست که همواره با «او» باشد. ناگزیر است که از جهان وحدت به جهان کثرت بیاید. درد خواجه این است که در ساحت معشوق نمی‌تواند آرام بگیرد. برای هر چیزی، از هر سو، او را از آن حال بیرون می‌آورند و به قول صوفیه پراکنده و متفرق می‌سازند.

«همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آری / نهان کی ماند آن رازی کزان سازند محفل‌ها». در این بیت مسأله‌ی خودکامی را مطرح می‌کند. آیا امکان دارد کسی به رای خود و بدون هدایت از جایی به مقصد برسد و این راه بسیار خطرناک و دشوار را طی بکند؟ و بالأخره بیت آخر: «حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ / متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهمل‌ها» مساله‌ی حضور و غیبت است. در بیت‌های قبل هم حضور را مطرح کرد. وقتی از منزل جانان حرف می‌زند آیا غیر از این است که صحبت از حضور می‌کند؟ مساله‌ی حضور و غیبت هم یک وجه از مشکلات است. می‌بینیم که از ابتدا صحبت از مشکل می‌کند و در تمام ابیات بعد وجهی از این مشکل را بیان می‌کند. در حالی‌که تاکنون آن بیت اول بی‌ارتباط با ابیات دیگر دانسته می‌شد اما به نظر من از ابتدا شاعر از مشکل سخن می‌گوید و بعد یکان یکان وجوه آن مشکل را بیان می‌کند.

هنرمند زاده‌ی اضطراب است

در غزل دوم هم که از غزل‌های مشهور خواجه است، به یک وجه دیگر آن مشکل توجه شده است: «اگر آن ترک شیرازی به‌دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را». چگونه است که خال معشوق آن‌چنان ارزشمند می‌شود که سمرقند و بخارا را می‌توان به آن داد؟ پس این‌جا خال ارزش فراوانی دارد اما درست در بیت چهارم‌ همان غزل این خال را در بافتی بیان می‌کند که نشان می‌دهد بی‌ارزش است: «ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی‌ ست / به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را». هر چهار تا که برمی‌شمارد در قبال آن معشوق، بی‌ارزش است.

پس می‌توان سوالی مطرح کرد: چگونه است که چیزی در یک جای شعر باارزش است و در جای دیگر‌ همان شعر بی‌ارزش؟ آیا می‌شود این شعر را از دیدگاه ساختاری نگاه کرد و تناقضی در این قضیه ندید؟ به هر حال ظاهر آن متناقض است. می‌دانیم که در یک شعر واحد، تناقض روا نیست. درست است که هنرمند زاده‌ی اضطراب است و نمی‌تواند در تمام اجزای هنرش تناقض و تضاد نداشته باشد، اما در یک اثر واحد نباید تناقض در فکر و اندیشه باشد. اگر تناقض بگوید مُهر باطل می‌خورد. شعر باید دارای وحدت و تمامیت باشد، اما توجه کنیم که شاعر در شعرهای مختلف هر چقدر که بخواهد، می‌تواند تناقض بگوید. این غزل 9 بیت دارد. آیا خواجه تناقض گفته است؟ مگر ما از جامعیت اندیشه‌ی حافظ ستایش نمی‌کنیم؟ اما این تناقض نیست و شاعر تناقض نگفته است. به گمان من با تحلیل ساختاری از نوع دیگر می‌توان پی به مساله بُرد.

این غزل دارای ساختاری شبیه به قصیده است. در واقع قصیده‌ی کوتاهی است که 3 بیت اول آن در حکم تغزل و تشبیب این شعر است. همه چیز این 3 بیت در ساحت این دنیاست. وقتی این قسمت را تغزل بگیریم، خال باارزش در این قسمت قرار می‌گیرد. از بیت چهارم به بعد است که شاعر وارد اصل صحبت خود می‌شود. خال در 3 بیت اول اعتبار خاص خود را دارد اما خالی که در بیت چهارم قرار گرفته آن خالی است که مربوط به معشوق ازلی و الستی شاعر است.

به هر حال، من مدعی نیستم که همه‌ی نظرم درست است. اگر این‌گونه بیندیشم خامی است. ولی بیاییم صحبت کنیم. شما کجا دیده‌اید از یک شعر بررسی ساختاری کاملی شده باشد و در همه‌ی اجزا آن تامل کرده باشند و بدانند چه ارتباطی با هم دارند؟ در هنر ما از انسجام لذت می‌بریم. عمق اثر هنری هم در پیوند اجزای آن است. این پیوند‌ها مختلف‌اند و آشکار و پنهان. پس با یک امر پیچیده سر و کار داریم.

بخش ادبیات تبیان


منبع: ایسنا